چنار بی گنجشک
گنجشک ِ بی چنار
تهران چه کوچک است !
تهران که می شود
کل چنارهایش را
بی گنجشک
از بر کرد .
مادربزرگ می داند
تهران بزرگ نخواهد شد
حتی
از پشت شیشه های عینک ته استکانی اش .
او سالهاست
دلواپسی ش را
در کوچه های دودگرفته
همرنگ سرفه های سیاه شهر
در خود فشرده است .
مادربزرگ ،
چشم انتظار آمدن مردی ست
که راه خانه اش را
از یاد برده است .
سلام
فکر می کنم گل سر سبد شعر های این وبلاگ شعر شماست
و خوشحالم که یکی از هم جنسان من درکی چنین عمیق از دنیای اطراف خودش دارد
سلام و عرض ادب
شعر زیبائی از شما خواندم
با شروعی ساده و مقدمه چینی مناسب برای بر کشیدن تکه از زندگی روزمره که هم تاثر بر انگیز است و هم ما را به تامل وا می دارد.
براستی هدف شعر چالش و درگیری با ذهن مخاطبان و توجه دادان انها به نوعی دیگر نگریستن است
سلام و درود
از شما چند شعر خوانده بودم و چشمم را نگرفته بود ولی این شعر نقطه اوجی است در کارهای شما
و رسیدن از جزء به کل
شما از گنجشک شروع کرده اید و با یک تداعی عاطفی
هم به شعرتان عمق داده اید هم گستردگی
امید وارم بازم از این قبیل شعرها بتوانیم بخوانیم از شما
خانم رویین،
درود بر شما. دستتان درد نکند، دردناک و زیباست. این دود سیاه هم با خود سیاهی ها آورده. یکی از نخستین خاطرات من در زندگی همین دود سیاه است. راستش یکی از نخستین واقعیات یا حقایقی از زندگی است که به یاد می آورم: دود سیاه سیه کار سیه پوش سیه فکر سیه دل سیه باور سیاه پیمای سیه دوست.