سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

ذهنیت تغزلی منزوی و شعر آزاد سعید سلطانی طارمی

 

نیما در نامه‌ای  در 24 تیرماه 1324برای مخاطبی که او را "شاگرد عزیزم" خطاب می‌کند، می‌نویسد: «می‌خواهید فقط غزل بگویید؟... این خودکشی است. اگر از من بپرسید و غزل‌سرای بزرگی از قدما را اسم ببرید که او چه کرده‌است، من همین را خواهم گفت. و بر آن علاوه می‌کنم برای شما ابزارهای دیگری هست که برای آن‌ها نبوده است.ممکن نیست تمام دردها و دلتنگی‌ها و بغض‌های شما با یک رویه بیان شود.» پنداری حسین منزوی خودرا مخاطب این عبارت نیما یافته و به توصیه‌ی او عمل کرده است. او در عین حال که غزل‌سرای توانا و صاحب سبکی‌ست، تنها به غزل اکتفا نکرده است. و درهای تجربه را به روی خود باز گذاشته و در وادی‌های دیگر هم طبع‌آزمایی‌های جدی کرده است. در این نوشته ما نظری خواهیم انداخت بر‌اشعار آزاد او که 307 صفحه از مجموعه‌ی اشعار او را به خود اختصاص داده‌است که در قیاس با غزلیاتش(548 صفحه) که حجم اصلی آثار اورا در بر می‌گیرد قابل توجه است از این 307 صفحه، 160 صفحه به شعر نیمایی اختصاص دارد و 147 صفحه به شعر سپید.

حسین منزوی در دفتر اولش "حنجره‌ی زخمی تغزل" 44شعر منتشر کرد که شامل 22 غزل و 22 شعر نیمایی است که او در چیدمان کتاب حق تقدم را به غزل‌ها داد و شعرهای نیمایی‌اش در بخش دوم کتاب چیده شد که نشان دهنده‌ی توجه وپژه‌ی شاعر به غزل بود. گرچه او سعی داشت بین غزل و شعر آزاد تعادل برقرار کند. اما بعد از مجموعه‌ی اول عشوه‌گری‌ها و شیرین‌کاری‌های غزل به اضافه‌ی استعداد خاص او در تغزل، موازنه را بر هم زد. و با امکانات ذهنی و زبانی جا افتاده‌ای که غزل در اختیارش گذاشت اصلی‌ترین بخش توجه او را به خود معطوف کرد. طوری‌که در مجموعه‌ی اشعار نهایی او در مقابل 436 غزل تنها 73 شعر نیمایی وجود دارد. این وضع نشان می‌دهد که او تنها زمانی به سراغ شعر آزاد می‌رفت که غزل با امکانات سنتی‌ و تنگناهای ساختاری‌اش نمی‌توانست انتظاراتش را برآورده کند. با این‌که دنیای او در شعر آزادش خیلی از غزل‌هایش فاصله ندارد – این امتیازی برای غزل اوست نه شعر آزادش - و عشق و پرداختن به لحظه‌های عاشقانه حجم اصلی شعرهای آزاد او را به خود اختصاص داده‌است، اما پرداختن به جزئیات و استفاده از موقعیت‌های عینی در بیان لحظه‌های عاشقانه چیزی بود که از عهده‌ی غزل برنمی‌آمد. او خود به این نکته اشاره می‌کند در مقدمه‌ای که در آغاز دهه‌ی 80 بر چاپ دوم "حنجره‌ی زخمی تغزل" می‌نویسد:«تغزل، هنوز هم جان شعر من است و من هنوز هر نیش و نوش و شوکران و شکری را، از صافی آن می‌گذرانم. عشق به عنوان هویت اصلی شعر من جا افتاده است و خوشا عشق که مهر درخشان – تو بگو داغ درخشان – اش را بر جبین شعر من و زندگی من ، کوبیده‌است.» و در همان جوانی (دوران حنجره‌ی زخمی تغزل) در شعری نیمایی به نام "هراس" به این نکته اشاره می‌کند: «در سینه‌ی تغزلی من / اینک هزار چشمه غزل / هر چشمه با هزار زمزمه‌ی راکد، / زندانی ا‌ست./  / با من بگو چگونه، / شط غنای مضطربم را/  سالم عبور دهم   تا تو / با ازدحام این‌همه شن‌زار و شوره‌زار،/ ای دریا!» بی تردید غزل نمی‌توانست این مفهوم را با این دقت و ژرفا بیان کند برای وارد کردن این مفهوم به دنیای غزل باید تدبیر دیگری اندیشیده می‌شد و از تصاویر و نمادهای دیگری استفاده می‌شد که در این‌ صورت خود فکر تخت تاثیر فضای غزل دگرگون می‌شد. در همان زمان در غزلی می‌گوید:«بگذار دستت راز دستم را بداند / بی‌هیچ پروایی که دست عشق با ماست»[غزل 2] همین مفهوم در شعری نیمایی هم در همان زمان خودنمایی می‌کند ولی ببینید فضاها چقدر فرق می‌کنند:«... و اشتیاق لمس تو شاید / شرم قدیم دست‌هایم را، / مغلوب می‌کند» و در غزلی می‌گوید:« تا کورسوی اخترکان بشکند همه / از نام تو به بام افق‌ها علم زدم »[غزل 319] همین مفهوم را تماشا کنید در شعری سپید:«هر بار / از سوزش انگشتانم / در می‌یابم که باز/ نام تو را، می‌نوشته‌ام» به هرحال او می کوشد دنیای غزل را به شعر آزادش منتقل نکند، بلکه تلاش می‌کند امکانات شعر نیمایی را وارد فضای غزل کند. این کار پیش از او شروع شده بود گرچه او در این زمینه ثابت‌قدم‌تر بوده و بیش از دیگران کار کرده‌است. اما تغزل او در شعر آزادش تغزلی زنده و عاطفی با زبانی نرم و متأنی‌ست که انگار به خواننده می‌گوید: عجله نکن. مرا با حوصله مزمزه کن تا در لذت کشف من شریک باشی. من همانم که تو به شکلی دیگر تجربه کرده‌ای. از من سرسری و شتابزده نگذر. «رنگ غریب گیسویت را/ بگذار آفتاب شرابی کند / آن گاه اگر کسی/ در سکر گیسوان تو/ تردید کرد / چشمانت / خورشید را که مست است/ با غمزه‌ای فصیح/ نشان خواهد داد.» عشق حسین منزوی بخصوص در شعرهای آزادش عشقی کاملا زمینی است که گاهی با بی‌پروایی وارد فضاهای اروتیک می‌شود و با صراحتی جسور معشوقه را مورد خطاب قرار می‌دهد. «ما از گروه مرتاضان نیستیم/ درک من از قلمرو تن / درکی صریح و بی‌پرواست/ که خون بی‌قرارترین میوه‌های استوایی را/ نوشیده است.» یا « وقتی/ با میوه‌ی رسیده‌ی لب‌هایت/ پرهیزم را به وسوسه می‌گیری/ من فکر می‌کنم پدرم حق داشت/ که "میوه‌ی حرام  همیشه/ شیرین‌تر است."» به هرحال عشق او عشقی‌است که پا در واقعیت دارد و پشت تمام شعرهای عاشقانه‌ی او حضور زنده‌ی یک معشوقه‌ی زمینی احساس می‌شود. این نکته را زنده‌یاد عمران صلاحی هم که با او بسیار نزدیک بوده‌است مورد تاکید قرار می‌دهد. «آمدنت آمیزه‌ی خزیدن و / پرواز است/ تا سیب/ روی هوا / معلق بماند/ و غار و غریزه / در رویای کامجویی/ یگانه شوند. /  / در بی‌وزنی نامی‌نداریم/ جز زنی و مردی. / دو ساقه‌ی نیلوفریم/ درهم گره می‌خوریم و / گل می‌دهیم.

گفتنی‌ست که شعر او تنها به فضاهای عاشقانه نمی‌پردازد به تناسب موقعیت‌ به مسائل اجتماعی و سیاسی هم نظر دارد. در این زمینه‌هم شعر او در همان حجم اندکش، عرصه‌های پرتوفیقی را طی‌می‌کند به عنوان نمونه شعر "پیک" باید تحت تاثیر واقعه‌ی سیاهکل سروده شده باشد که به نوبه‌ی خود شعر تاثیرگذاری‌ست که با تصویرهایی موجز عمق فاجعه‌ را بر ملا می‌کند و موقعیت و موضع شاعر را به تماشا می‌گذارد:«خورشید را نُه بار چرخاندند/ و کوفتندش / بر/ سر من./    / از سوی جنگل گردبادی/ سرخ و سیاه و سوگوار آمد / و خاک در چشم جهان پاشید / / می‌گفت:/ جنگل پر از مرد و مترسک بود / غربال می‌کردند / سرب گدازان را مترسک‌ها/ و سینه‌ی مردان مشبک بود.» در این‌نوع شعرها او هوشمندی قابل توجهی از خود نشان می‌دهد و دریک پردازش درخشان شعر را به عرصه دید می‌کشاند. و ذهن و عاطفه‌ی خواننده‌ را تحت تاثیر قرار می‌دهد. به شعر کوتاه "شعله‌می‌کشم" توجه کنید، او در این شعر، تحت تاثیر وقایع دهه‌ی پنجاه است:«ساده‌لوحان‌اند/ که فانوس آبی را/ از نسیم / می‌ترسانند/ خون می‌سوزانم و / شعله می‌کشم./  / می‌مانم!» همچنین است تاثرات او از مسائل انسانی نظیر مرگ و زندگی ، عشق و نفرت و...  

اما در میان آثار نیمایی او شعر بلندی هست به نام "روشن". این شعر به قهرمان حماسی آذری کوراوغلی می‌پردازد و خواهان آن است که آن قهرمان که نام اصلی‌اش "روشن" بوده است از قعر تاریخ رستاخیز کرده، برگردد و دنیای شاعر را که آکنده از پلیدی و پلشتی‌ و رخوت و خیانت است متحول کند. این نوع شعرها در دهه‌ی چهل و اوایل دهه‌ی پنجاه رایج بودند و شاعرانی‌ که از اوضاع روزگار ناراضی بودند دچار نوعی نوستالوژی حماسه بودند وبرای تغییر دست به دامن قهرمانانی می‌شدند که حتی در صورت بازگشت نماینده‌ی دنیای پایان یافته‌ای بودند. و جایی در دنیای نویی که در جامعه سر برداشته‌بود نداشتند. شاید سرنوشت زنان و مردانی که قهرمانانه در خیابان‌ها جان خودرا فدای آرمان‌هایشان می‌کردند، آنان را به این‌ کار برمی‌انگیخت. و کوراوغلی شباهت زیادی به آنان داشت. همچون آنان در مقابل ظلم قد علم کرده‌بود و دفاع از ستمدیدگان و ساختن دنیایی بدون ظالم را وجه‌ی همت خود قرارداده‌بود. همین، سبب می‌شد که منزوی عشقی خاص به این قهرمان حماسی هم‌زبانش داشته باشد و رهایی از چنگال ستم و پلشتی و رخوت را در گرو ظهور دوباره‌ی او بداند:« اما دل من،/ نبض پریشان هراسش را/ برسینه‌ی من طبل می‌کوبد/ کای شهسوار پردل بالابلند دشت!/ کی باز خواهی گشت؟/ آیا نمی‌دانی،/ بعد از تو چشمان عزیزانت/ تسبیح دست نانجیبان شد / و خواهرانت را/ به شهوت شب‌های دیوان تحفه بردند/ مردان عاشق/ بعد از تو دیگر/ سازشان را/ هیمه کردند./.... این شعر ده صفحه‌ای نشان‌دهنده‌ی دغدغه‌های اجتماعی شاعر است و از نظر ساختاری فقط یک عیب دارد که از نظر من ناگزیر است. ذهنیت تغزلی منزوی نتوانسته مرزهای شعرغنایی را درنوردد و به حماسه برسد، در جاهایی سعی‌اش به نتیجه نزدیک شده ولی در کل از خلق یک اثر حماسی باز مانده‌است. با این‌که این شعر به حماسه نرسیده اما من معتقدم در همین وضعی هم که دارد با توجه به جوانی شاعر، شعر خوبی‌ است و باید بیش از این مورد توجه قرار می‌گرفت و در زمان خود شهرتی به هم می‌زد اما علاوه بر آن یک عیب که گفتم، عامل دیگری هم در عدم توفیق آن در جلب نظر خوانندگان موثر بوده که عبارت است از قرار گرفتن در میان 43 غزل و شعر نیمایی عاشقانه، در زمانی که شعر عاشقانه از اغلب فضاهای روشنفکری رانده می‌شد ونفوذ فرهنگی مبارزان سیاسی رادیکال، موجب تغییر معنای عشق و عاشق شده بود واز نظر شاعران رادیکال عاشق همان مبارز سیاسی بود که جان در راه عشق (آرمان سیاسی) ایثار می‌کرد. تلقی منزوی از عشق سعدی‌وار بود و همین سبب شد که "حنجره‌ی زخمی تغزل" آن قدر که شایسته بود ارج گذاشته نشد و شعر "روشن" هم لاجرم مهجور ماند.

          

باید اعتراف کرد که او در کاربرد زبان بسیار محتاط و محافظه‌کار است حوزه‌ی عادت‌های زبانی شعر فارسی را کاملا رعایت می‌کند و دوست ندارد در این عرصه خطر کند عرصه‌ای که  برایش کاملا شناخته‌‌ شده‌است و می‌داند خطر کردن در این عرصه ممکن است پی‌آمدهای رضایت‌بخشی به دنبال نداشته باشد. این محافظه‌کاری هم، از پی‌آمدهای غزل‌سرایی است که اجازه نمی‌دهد او در حوزه‌ی زبانی سبک عراقی تغییرات تندی اعمال کند. شاعرانی که با دنیای غزل انس و الفتی دارند هیچ‌یک حدود زبان فصیح و روشن فارسی را پشت سر نمی‌گذارند. از این نظر(کاربرد زبان) نیما از همه‌ی آنان جوانتر است، هرچند فاصله‌ی یک یا چند نسل بین آن‌هاست. گفتنی‌ست که در شعر‌های سپید، سایه‌ای از زبان شاملو در نسوج زبان اصلی او دیده می‌شود. که گاهی پررنگ می‌شود و گاهی، بخصوص در شعرهای پایانی رنگ می‌بازد. اگر او این‌چنین دل‌باخته‌ی غزل نبود شاید در عرصه‌‌ی زبان – که بر آن تسلط کافی داشت – راه تازه‌ای می‌گشود که هم سالم و معقول باشد هم تازه و مدرن.

از نظر کاربرد فرم هم  او شاعر میانه‌رویی است. بر خلاف بسیاری از هم‌نسلانش که فاقد درک فرم بودند و هستند. او از همان آغاز چگونگی ساختار شعر آزاد را می‌شناسد و آن را رعایت می‌کند از این نظر او شاعر بسیار با اهمیتی است در میان 142 قطعه‌ شعر آزاد او به ندرت می‌شود به قطعه‌ای برخورد کرد که الزامات فرم و ساختار عمودی در آن رعایت نشده باشد. منظورم این نیست که همیشه همه چیز در جای خودش قرار دارد و کار در حد اعلای ممکن اجرا شده است. بلکه می‌خواهم بگویم که خواننده در شعر او دچار گمشدگی در گسست‌های ساختاری نمی‌شود. و بی‌قوارگی‌هایی که حاصل کج‌سیلقگی و شلختگی شاعر باشد در اندام‌های شعر او دیده نمی‌شود. گرچه نباید در انتظار فرم‌های پیچیده و مرکب بود، چراکه در شعر او، معمولا تداوم و پیوستگی‌معنایی است که فرم شعر را سازمان می‌دهد و گاهی هم این تداوم معنایی به اطناب‌هایی راه می‌دهد که فرم را سست می‌کنند و انداموارگی شعر را نامحسوس می‌سازند. از جمله‌ی این شعرها به عنوان نمونه می‌توان به "مرثیه‌ی لیلا" و "پاییزی" اشاره کرد.

در این مورد که حسین منزوی توانسته‌است در غزل راه جدیدی بگشاید و امکانات شعر نیمایی و برخی توصیه‌های نیما را در غزل پیاده کند و به این ترتیب بر غنای غزل بیفزاید، زیاد سخن گفته شده است ولی کسی به این نکته اشاره نکرده است که همانقدر که آشنایی با شعر نیمایی بر طراوت و تازگی غزلش افزوده، غزلسرایی‌اش از پروازهای بی‌پروای خیال و ثبت لحظه‌ها در شعر آزادش کاسته‌است. اگر ذهن او اسیر عشوه‌گری‌ها، الگو‌سازی‌ها و کلی‌نگری‌های غزل نبود بی‌تردید شعر آزادش مرزهایش را تا دوردست‌ها می‌گسترد. و برخی پسندها و به وضع موجود بسنده‌کردن‌ها در ذهن او شکل نمی‌گرفت. مثلا شعر "سیب" قطعا طور دیگری ساخته می‌شد.«شعری نوشت عاشق:/ "کان سیب‌های راه به‌پرهیز بسته را/ در سایه‌سار زلف تو می‌پروری هنوز" / معشوق خواند و پرسید:/ تو سیب خورده‌ای هیچ/ عاشق نوشت :نه!/ یعنی که از تو، از تو چه پنهان/ ای‌باغبان باغ بهشت! ای‌یار!/ من سیب خورده‌ام اما، / سیب بهشت، نه!» فکری که در شعر جریان دارد یک فکر خوب عاشقانه است که در هاله‌ی یک اسطوره پیچیده شده است. بی‌نظیر نیست ولی تازگی‌های خودش را دارد که به نظر من شاعر در اجرای نیمایی آن گرفتار تاثیر سوء معیارهای غزل بوده است. چرا که همین بیان و تلقی در غزل خیلی موفق جلوه می‌کرد. به هرحال هرچیزی که سودی به حال انسان داشته باشد از جنبه‌ی دیگری می‌تواند هزینه‌زا باشد. گزیری از این نیست.

نظرات 1 + ارسال نظر
دردانه چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 09:32 http://www.taymaz14.blogfa.com

درود و سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد