1)
توان خداحافظی کردنم نیست
از این خانه، این پلّه،
این صندلی، این در زنگ خورده
از این من.
2)
«صدایی، خدایی، کجایی؟»
در این جمله بی سر و ته
سکوت عجیبی است
که ویرانترم میکند.
برو ای نرفتن!
3)
رگم، سیل میِخواهد اینجا
نگاهم، تگرگ.
چه اکسیژنی پلکهای تو دارد
در این سنگ قبری که افتاده بر سینه من
چه آهنگهایی
در این قصر آهن!
30 فروردین 95
سلام استاد
بسیار زیبا بود
درود بر شما استاد ارجمند.
شعرهای کوتاه شما همیشه مفاهیم بلندی دارند.
پاینده باشید.
جناب میرفضلی
درودها
بسیار عالی. دستتان درد نکند.
درود برشما استاد . مثل همیشه عالی ست .