مرگ بر مرگ/ محمد رضا شفیعی کدکنی
در زمانی که بر خاک غلطید
از تگرگ سحرگاهی
آن برگ
زیر لب تند
با باد میگفت:
«زنده بادا زندگانی!
مرگ بر مرگ
مرگ بر مرگ!
زندگی دریاست / اسماعیل شاهرودی
این دریاها را
من بس دیدهام
و چشمهایی که
دریا بودهاند
با رنگهاشان
با موجهاشان
با گردابهاشان
گذشته وداعی بود
گذشتهها را من
به دریا ریختم
دریاها
(رنگین
رنگین)
رفتند
موجها
(سنگین
سنگین)
خفتند
گردابها...
پرواز / خسرو گلسرخی
رهروان خسته را احساس خواهم داد
ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
چشم ها را باز خواهم کرد
خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد
دیده ها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت
گوش ها را باز خواهم کرد
آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم داد.