آرزو های ما با همه وسوسه انگیز بودن و دور از دسترس بودن باز شیرینی هایی دارد که هنوز ما را در کمند جاذبه اش درگیر می کند.فکر اینکه طلیعه ادب و فرهنگ باشی و افکار اهل اندیشه را سمت و سو بدهی.فکر اینکه منادی حق و رسوا کننده هرچه دروغ و زشتی باشی. فکر اینکه با ذره بین نقد همه کم و کاستی ها را رسوا کنی. و عمر گرانمایه ات در این توهمات و خیالات می گذرد و آخر سر می بینی بر دری بسته کوفته ای و برضریح امامزاده ای بی کرامت آویخته ای.
حکایت ما حکایت گالیو مانیری فیلم سن میکله یک خروس داشت از برادران تاویانیست که از فرط ماندن در زندان انفرادی بدلیل افکار آزادیخواهانه چون مخاطبی برای حرفهایش پیدا نمی کند از زندگی روزمره منتزع شده و دچار توهم می شود و حتی معاشرت کوتاه مدت با چند زندانی تازه آنقدر به مشکلاتش اضافه می کند که دست به خود کشی می زند.
در این مضیق فرصت و حوصله شاید همین نوشتن ها کمی از بار ناگفته ها و حرفهایی که مخاطبی ندارد بکاهد.