سال 1402 هم با تمام مصایب و مضایقش به پایان رسید و طلایه های سال نو در حال دیده شدن است.سالی که بدلایل اقتصادی و سیاسی ، خواه ناخواه آبستن اتفاقاتی نا خوشایند است.بدلیل سنگینی اضطراب و دلشوره ای که باعث مشغله خاطر و تشویش وقت قاطبه ی مردمیست که دستشان از رانتها و زد و بندهای مالی و باندی خالیست دل و دماغی برای کسی نمی ماند که برسم پاسداشت سنن قدیمی خود را برای استقبال از بهار و سال نو آماده کند.
برای منی که می خواهم به عنوان بهاریه مطلبی بنویسم ، خاطری بهاری و بهار اندیش لازم است .وقتی اسباب کار فراهم نباشد تا بخواهی بطور خود جوش و غریزی قلم بزنی ، لاجرم کار به تکلف و تصنع می کشد که بنده هم از آن پرهیز دارم.
چگونه می شود این همه زشتی و کاستی را نادیده گرفت و در این عسرت ایام که قوت غالب اهل قلم خون دل و شوکران اندوهست ، سخن از نسیم جان بخش بهاری و شکفتن گل و چهچه بلبل گفت.
آیا گوشه ای سراغ دارید که از وصله فقر و فقر فر هنگی نازیبائیش به چشم نزند؟
آیا در این بازار مکاره ای که چوب مزایده به حراج ایمان و آرمانهای مقدس برداشته اند ، خاطری مجموع می ماند.
به دفترهای شعرم رجوع می کنم اما چه کنم که سالهاست در بر این پاشنه می چرخد
بهار اگرچه ندارد شکوه دیرین را
هنوز مایه شور و امید تلقینی است
چگونه آینه دل جلا دهم به امید
که از مدامت یاس ، بار زنگینیست