کوتاه بود و صاعقه وارانه در گرفت
در خرمن تحملم آن داغ ناگهان
انگار آن مکالمه چند لحظه ای
از جان من گرفت شکیبایی و توان
دردی به دردهای دل من اضافه شد
داغ پدر هنوز بجا مانده در دلم
گویی قرار بود که گرداب حادثه
راهی کند به ورطه غم جای ساحلم
آن مهربان که با همه ی دردهای خویش
جویای حال این پسر تیره روز بود
در گیر و دار ظلمت و تشویش روزگار
چون چلچراغ روشن هستی فروز بود
جای عصای دست ، چه بودم برای او
وزر و وبال گردن و آیینه ی عذاب
هر قدر می شتافت که حرفی زند به من
سر بر نمی گرفتم از این جزوه و کتاب
از علم من چه سود که هنگام ابتلا
شد ناتوان و درد دلش را دوا نکرد
این شرم بس مرا که سزاوار مادری
حق و مراتب پسری را ادا نکرد
ای مادر عزیز ، زبانم گرفته است
این قطره اشک را بپذیر از من خجل
بر رغم تند باد فراموشی و مرور
باقیست عطر خاطره ات در فضای دل
خرداد ۸۵