گلبرگ آسمانی نیلوفر، تاب هوای گرم نمی آرد
با آسمان دور بگو ای دوست، بر هُرم غصّه هاش نمی بارد؟
میخواست یک پرنده ملک باشد، غافل که آسمان شلوغ شهر
لبریز ازدحام تمنّاها، یک پیک پرشکسته نمی خواهد
نایم نمانده است برآرم دست، پای رواق جادوی فیروزه ت
حالا تو خود تکبّر محضیّ و، بی اعتنا به داد و قبول و رد
پیغمبر شکسته ی بی اعجاز، خود را میان غرّش رود انداخت
فرعونیان پی سر او بودند، تن را به بی گدارِ توکل زد
گیرم که باز شعله کشد خونم، در نای ناله هام فرو ریزد
بگذار تا زبانه کشد آواز...، این زخمه زخم آخر من باشد
بازنشر یک #غزل قدیمی
با احترام به #محسن_صلاحی_راد