وقتی نگاه میکنی از دور
یک باغ خنده میزند و
دستانش
گل میپراکنَد
مهتاب تاب میخورد و چشمِ آفتاب
کج میشود
و سقفِ ابرها باز
و روزها بلند
و
یک صخره
یک صخره...
وقتی نگاه میکنی از دور
و خنده میزنی
یک باغ
صد باغ میشود
یک خنده صدهزاران خنده
و
یک صخره باز هم
یک صخره...
ما نیستیم و هرگز ما نیستیم
صدها هزارها و کمی بیشتر
یا کمتر
مهتاب و باغ و ابر و گل و آفتاب
شبها کنارِ صخره مینشینند
و از زبانِ او
از آبهای گمشده میخوانند
و یادشان نرفته که دریا تنها بود
و رازهای سینۀ خود را
تنها
با صخرهای که مظهرِ تنها بود
با موجهای درهم و کوبنده
با گریههای خنده
میبست و میگشود...
وقتی نگاه میکنی از دور
وقتی نگاهِ تو
میخندد
ما نیستیم و هرگز ما نیستیم اما
آن صخره باز هم
یک صخرهست
وقتی نگاه میکنی از دور.
۲۲ تیر ۱۳۹۲