اگرچه میشکند دل به هر زمستانم
دوباره مینهد آهسته سر به دامانم
بهبویِ آنکه زند گام در مقامِ امید
بهار میشوم و لاله میشکوفانم
حضورِ تو کم از آن نیست کاین سرای تهی
سکوت بشکند و پُر کند دل و جانم
بیا و نور بیار و قرارِ آزادی
که تلخ میشکند دل بهکنجِ زندانم
مگر دلم چو من آزرده شد که کوهِ بزرگ
فروشکست و پراکنده کرد ایمانم.
۲ دی ۱۳۹۴
#محسن_صلاحی_راد
@mohsensalahirad