شب را نمی شناسم...!
########
گوگرد شعله واره ی خورشید،
بال سیاه حایل خفاشان،
و،قار قار شوم کلاغان را
خواهد سوخت
######
شبکورها، حقیر تر از آنند
که طرح روشنا را،
از ذهن من بشویند
اخم حباب های کف صابون،
می دانند،
با کم ترین تلنگر انگشت کودکی هم
سر پوش شب، دوام نمی آرد
#####
روز تلاقی تبر و تاک،
روز تلاقی تبر و سرو،
خورشید های دیگری از قطره های ریخته بر خاک،
در مذبح قدیمی این خانه،
سر می زند
و، بذر تاک و سرو و صنوبر،
می کارد
#######
شب هر چه، هر چه بیشتر از تیرگی برآماسد...
خورشید،
شب را نمی شناسند
80/4/18__تهران