ایرج میرزا در عارف نامه درباره ملک الشعراء بهار گفت: «ملک دارای آن مغز سیاسی». این سخن ایرج ولو مزاح باشد به نظرم جدی است. این درست که بهار شاعر خیلی بزرگی است اما بیش و پیش از اینکه شاعر باشد، سیاستمدار بود .ازین حیث شاید شبیه به رجل سیاسی محبوبش، وثوق الدوله باشد که شاعر قابلی بود و البته سیاستمدار قابلتری بود. ملک اما در شاعری از سیاستمداری موفقتر بود.
سیاست جهت دهنده ومحتوای اصلی شعر بهار و شعر معاصران اوست اما شعر ملِک مجموعاً از جنس خشم و خروشها و خوابهای رنگی شاعران شوریده وشی چون عارف و عشقی و نسیم شمال نیست بلکه بازتاب دهنده مبانی متین سیاستمداری پخته و بیدار است . شعر بهار –دست کم در شاهکارهایش - عاطفه گرما بخشی دارد اما این عاطفه پر شور بر بستری از عقلانیت استوار و چارچوب دار پا گرفته و بالیده است.بهار بیش از پنجاه سال در طوفان منازعات سیاسی زیست و چون کشتی بی لنگر کژ شد و مژ شد. او موج سواری را خوب می شناخت. دم از آزادی می زد و هم پیاله شدن با وثوق الدوله را بلد بود.در کوران فتنه پیشه وری به همراه حضرت اشرف قوام « چپ بازی » و لاس زدن با حزب توده را تجربه می کرد. بهار سیاستمداری عملگرا و اهل تعامل و معامله بود که شعرش را نیز به مصلحت وقت در خدمت این تعامل و معامله و عملگرایی قرار می داد ؛ درنتیجه ابایی نداشت مثل سید حسن تقی زاده اقتضای عصر رضاشاهی را نیک درک کند و به جای مدیح آزادی، ستایشگر ثبات و امنیت و تجدد آمرانه عصر پهلوی اول باشد .
اینقدر هست که او به معنای حقیقی کلمه شاعر ملی و « زبان وطن» در عصر خود بوده است. در نتیجه کانون مرکزی شعر او ایران است. ایران با همه ابعاد تاریخی و روزگانی اش در شعرش حضور دارد. آرمانها و آرزوهای سیاسی بهار مشخص است و او دقیقا می داند«چه می خواهد». او ایرانی امن ، مقتدر ،یکپارچه، آباد ، آزاد ، سربلند و مرفه می خواهد.راه رسیدن به این آرمان و آرزو را نیز می داند: « تجدد و اصلاح» که این خود از رهگذر حاکمیت« قانون» تحقق می یابد. لازمه تحقق حاکمیت «قانون» نیز به عرصه آمدن « مردم» است ؛مردمی که « عوام» نباشند»،« تربیت شده» باشند که بی تربیت آزادی و قانون نتوان داشت.تا روزی که این مردم « تربیت شده » به میدان نیایند، بهار برای گذران ناگزیر امور دل می بندد به آمدن «صاحب کلاهی» مقتدر تا مگر به پایمردی « سر نیزه» او، مُلک « انتظام» یابد یا دست کم شیرازه اش به یکباره از دست نشود. استبداد بهتر از بی شیرازگی است. این را در شعر و نثرش بازگفته است. اینجاست که در تلقی او توسعه سیاسی و اقتصادی مملکت با توسعه فرهنگی آن گره می خورد .
«انسان تربیت شده» از نگاه بهار فردی است وطن دوست، باسواد، کوششگر، شجاع ، امیدوار، مسئول، سرافراز ، توانا و شریف. برای «تربیت» چنین انسانی باید «اخلاق» را دریافت. جالب اینکه بهار مثل بسیاری از صاحبنظران هم عصر خود ،« دین» را به عنوان پشتوانه مهم« اخلاق» تلقی می کرد و تضعیف دین را به مثابه تضعیف ایران می دید.اینجاست که ایران گرایی او مساوی و دوشادوش با اسلام ستیزی و تشیع ستیزی نبود. زیرا او نمی توانست از قابلیت عظیم دین برای تربیت انسانی که باید پیش برنده « تجدد و اصلاح»» ایران باشد، چشم بپوشد. البته دینی که از خرافه پیراسته شده باشد مورد توجه او بود. حتی بهار می گفت «دین» پیراسته از خرافه باید با «دولت» پیوند بخورد تا ضامن عدل و انصاف و راستکاری حکومت باشد.
بهار عدالت، میانه روی ، بردباری و خردمندی را ستونهای بنای یک جامعه سالم ، پیشرو ، آزاد و آباد می دانست. تحکیم وحدت ملی و تعمیم زبان فارسی و ترویج فرهنگ ایران را ضرورت حتمی و همیشگی ایران می دانست. قوی شدن حکومت مرکزی و تقویت بنیه نیروهای نظامی را ضامن امنیت و عدل و اخلاق و رفاه و استقرار و بقای مملکت می دانست. تکیه حکومت به مردم را راه نجات می دید.
سیاستمدار شاعر ، شاعری که « آزادی» را نهنگ بزرگ دریای شعرش گفته اند ،در شعری فاش« اسلحه حیات» ایران را به مردم خود شناسانده است. می گوید:« بهارا! فریب زمانه مخور / وگر خورده ای جاودانه مخور// به سستی مهل تیغ را در نیام / کجا مشت باید، مفرما سلام // که گر خفت گرگی به میدان کین/به تن بردرندش سگان پوستین //سگ شرزه شو، کِت بدارند دوست /نه مسکین بره کت بدرّند پوست».
بنگرید که واقع بینی مهیب شاعر سیاست شناس بخرد ما ، شاعر ملی ما را به کجاها کشانده است.ببینید شاعر کبوترانه های سپید ، برای بقای ایران چه توصیه هولناکی می کند؛« سگ شرزه شو»... سگ شرزه شو و بدر تا در جنگل جهان دریده نشوی . همانکه در خطاب به شاه تازه نفس چکمه پوش گفت :«دفع اجانب را، جدّی شویم / لازم اگر شد، متعدی شویم// حس تجاوز چو نمایان شود / فعل دفاع وطن آسان شود».
#ملک_الشعراء_بهار
https://t.me/n00re30yah