▪️شعر حافظ در قلمروِ خلاقیت هنری است و ما میخواهیم آن را به زبان منطق توجیه کنیم. این درست نیست. اصولاً هنر از قوانین عاطفه (اگر بتوانیم برای عاطفه یک قوانینی قائل بشویم) تبعیت میکند، نه از قوانین عقل.
بنابراین به نظر من خیلی طبیعی است که یک آدمی که احتمالاً متشرّع است در لحظههایی از دایرهٔ اعتقادات عادی خودش خروج داشته باشد. شاید خیلی از شماها خیّام را مثل بسیاری از منتقدان اروپایی بنگرید. بسیاری از منتقدان عصر حاضر خودمان مثل صادق هدایت، خواستهاند که خیّام را یک آدم به معنی ماتریالیست مطلق بدانند. مثلاً این نمونه که:
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهرِ چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نیک نیامد این صُوَر عیب کراست؟
گر نیک آمد شکستن از بهرِ چراست
یا:
جامیست که عقلآفرین میزندش
صدبوسه زِ مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جامِ لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
این اعتراض از همین نوع است، یعنی اعتراضی است که این کوزهگر دهر... شما اگر تعقیب کنید این تمِ کوزه و کوزهگر را، این صراحتی که شما فرضاً در «پیر ما گفت خطا بر قلمِ صنع نرفت...» یا مثلا « این کوزهگر دهر چنین جام لطیف...». این یک اعتراض ملایمی است که اولاً نسبتش میدهد به کوزهگر دهر. طبعاً دهر چیزی است که آدم میتواند مسئولیت را بر گردن خود خدا نیندازد. اما وقتی او میگوید قلمِ صنع، صنع حوزهٔ عمل الهی است، حوزهٔ فعل الهی است. این تصریح بیشتری دارد. اما او میگوید:
«این کوزهگر دهر...» یعنی غیرمستقیم همین حرف را میزند.
در عین حال جملهٔ «میسازد و باز بر زمین میزندش» میتواند سؤالی باشد، سوال انکاری. یعنی این کار را نمیکند، وانگهی کار کوزهگری اصلاً مگر کار دهر است؟! در اصل کار خداست و چون خدا عالم و عادل و حکیم است این کار را نمیکند. شما ظاهر قضیه را میبینید و بر ظاهر قضاوت میکنید، حال آنکه باطن کار جورِ دیگر است. درست است که میشکندش این شکستن در واقع نوعی پوستاندازی است، از اسارت تن خلاص شدن است.
اما میخواستم این را برایتان بگویم که این نوع تفکر زندیقی–الحادی اگر بخواهد ملاک این قرار بگیرد که در یک لحظه یا در چند لحظه، برای یک شادی زودگذر، چنین تفکّری پیش بیاید و شما این را به حساب مجموعهٔ نظام فکری او قرار بدهید، این را در مورد خیّام نفی نمیکنم (البته اگر اصلاً خیامی وجود داشته باشد).
این مسأله اصلاً در تمدّن اسلامی اثری طبیعی بوده است. این من و شما هستیم که شاید کاسهٔ از آش داغتر باشیم.
در آن دورهٔ شکفتگی تمدن اسلامی، خیلی راحت آدمها میآمدند حرفشان را میزدند. یک آدمی مثل خیام بوده و آدمی هم مثل نجمالدین رازی به او فحش میداده.
شما آثار ابوالعلا معرّی را نگاه کنید. مَعَرّی آدمی است مسلمان و حتی نوعی شیعه. همین آدم از شیعههای اولیه هم دلبستگیاش به مذهب بیشتر میشود و حتی به ازلیّت نور محمدی هم اعتقاد دارد و آدمی است زاهد و خیلی هم معتقد. هیچ وقت هوس خوردن شراب نمیکرده. اما همین آدم در مسائل فروع فقهی میگوید کاش پیغمبری میآمد و شراب را حلال میکرد. اَیأتی نَبِیّ یَجعلُ الْخمرَ طَلَقَةً. این آدم وقتی از دایرهٔ خودش بیرون میآید، تمام اصول مارکسیسم–لنینیسم را در جیبش میبیند. پس دورههای شکفتگی تمدن اسلامی این جور تفکّر وجود دارد.
محمدرضا شفیعی کدکنی
[۱۴ اسفند ۱۳۵۸، دانشگاه تهران]
این کیمیای هستی، مجلد سوم، دربارهٔ حافظ، درسگفتارهای دانشگاه تهران]
#خیام
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
از روبرو چه خسته می آید
آه
این مرد آشناست به چشمانم
با این سپید مویش
با این چروک چهره
با این فسرده حالت اگر چه نه...
اما
او را
یک وقت دیده ام
کی بوده
یا کجا
نمی دانم
باید پرسم از او
نزدیکتر که شد ...
خدای من ...
سازندگان آنان
می فهمند
این شیشه های مات چه بی پروا
این شیشه های مات
چه وحشتناک
این شیشه های مات
چه بی رحمند؟
۷۷/۱۰/۱۰
#معراجیـسیدمرتضی
@walehane
می جویمش به رغم مضیق وقت
هرچند هرچه وقتست
مصروف می شود به بطالت!
خیل کتابها که به هر گوشه
پخش و پلا
در انتظار خوانده شدن باز مانده اند
با کاغذ نشانه گواهند
می جویمش ولی چکنم بختک تلاش
در چشم سست رایی و ضعف من
غولی شدست سرکش و افسار ناپذیر
می خواهد از قلمرو امنم کشد به زیر
بین دو ضد هم
حال مرا ببین که چه سان مانده ناگزیر!
آیدای نازنینم
به من بنویس تا
هردم و هر لحظه بتوانم آن را بشنوم:
به من بنویس تا یقین داشته باشم
که تو هم مثل من در انتظار آن شبهای سفیدی.
به من بنویس که میدانی این سکوت و ابتذال
زاییدهی زندگی در این زندانی است که مال ما نیست،
که خانهی ما نیست، که شایستهی ما نیست.
به من بنویس که تو هم در انتظار سحری هستی
که پروندهی عشق ما را در آن آواز خواهد خواند...
#احمد_شاملو
نامهها
از یک مصاحبه
به نظر شما چقدر میتوانیم از نظریات نقد غربی در نقد متون ادبی [فارسی] استفاده کنیم؟
تعبیر «استفاده از نظریه» مولود نگرشی ابزاری و مکانیکی به نظریه است. نظریه ابزار نیست، بلکه یک پدیدۀ معرفتبخش است و برای شخص آگاهی به همراه میآورد. وقتی خواننده یا مخاطب از نظریه، معرفت تازهای حاصل کند، خود به خود، خوانش یا قرائتی تازه از متن ارائه خواهد داد.
مثلا وقتی شما اطلاعاتی دربارۀ دیدگاههای یونگ از ناخودآگاه پیدا کردید، این مجال برایتان فراهم میآید که خوانشی بر اساس آراء یونگ شکل دهید. یا مثلا وقتی با فلسفه ملاصدرا در باره خیال صدوری و نظریۀ «حرکت جوهری» آشنا شوید، قطعا در پرتو اندیشههای صدرا میتوانید شعر صائب را به وجه دیگری بخوانید و بفهمید. پس این پرسش که از نظریه چه اندازه میتوان استفاده کرد یا تا کجا مجال استفاده هست، وجهی ندارد.
نظریه معرفت میآورد و معرفت سبب تفسیر جدید میشود و تفسیر امری است آزاد و حتی رهاییبخش. مرزهای آن محدود و بسته نیست. به میزانی که شخص معرفت نظری غنی و متفاوتی داشته باشد به همان میزان هم تفسیر و تحلیل او از متن ادبی متفاوت خواهد بود.
نظریهها عمدتاً شکلی از آگاهی هستند که در مواجهه با متن ادبی باب فهم متن را میگشایند و خوانش متفاوتی از متن ادبی را شکل میدهند. هر گاه فلسفۀ جدیدی ظهور کرده، میدانهای تفسیر جدیدی در پی آن پدید آمدهاند. با ظهور فلسفۀ ساختارگرایی نظریۀ ادبی ساختگرایی پدیدار شد. ساختگرایی تمام ابعاد زندگی ما را دچار خوانش و تفسیر دیگری کرد، متن هم که بخشی از حیات وجودی و مولود زندگی اجتماعی انسان است، دچار خوانش ساختگرایانه میشود.
https://www.cgie.org.ir/fa/news/213816