سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

این عشق / ژاک پره‌ور / احمد شاملو


این عشق

به این سختی

به این تردی

به این نازکی

به این نومیدی،


این عشق

به زیبایی روز و

به زشتی زمان

وقتی که زمانه بد است،


این عشق

این اندازه حقیقی

این عشق

به این زیبایی به این خجسته‌گی به این شادی و

این اندازه ریشخند‌آمیز

لرزان از وحشت چون کودکی درظلمات

و این اندازه متکی به خود

آرام، مثل مردی در دل شب،


این عشقی که وحشت به جان دیگران می‌اندازد

به حرفشان می‌آورد

و رنگ از رخسارشان می‌پراند،


این عشقِ بُزخو شده - چرا که ما خود در کمینشیم-

این عشقِ جرگه شده زخم خورده پامال شده پایان یافته انکارشده از یاد رفته

- چرا که ما خود جرگه‌اش کرده‌ایم زخمش زده‌ایم پامالش کرده‌ایم تمامش کرده‌ایم منکرش شده‌ایم از یادش برده‌ایم،

این عشقِ دست نخورده‌ هنوز این اندازه زنده و سراپا آفتابی

از آنِ توست از آنِ من است

این چیزِ همیشه تازه که تغییری نکرده است،

واقعی است مثل گیاهی

لرزان است مثل پرنده‌یی

به گرمی و جانبخشیِ تابستان.

ما دو می‌توانیم برویم و برگردیم

می‌توانیم از یاد ببریم و بخوابیم

بیدار شویم و رنج بکشیم و پیر بشویم

دوباره بخوابیم و خوابِ مرگ ببینیم

بیدار شویم و بخوابیم و بخندیم و جوانی از سر بگیریم،

اما عشق‌مان به جا می‌ماند

لجوج مثل موجود بی‌ادراکی

زنده مثل هوس

ستمگر مثل خاطره

ابله مثل حسرت

مهربان مثل یادبود

به سردیِ مرمر

به زیباییِ روز

به تردیِ کودک

لبخندزنان نگاه‌مان می‌کند و

خاموش باما حرف می‌زند

ما لرزان به او گوش می‌دهیم

و به فریاد در می‌آییم

برای تو و

برای خودمان،

به خاطر تو، به خاطر من 

و به خاطر همه‌ی دیگران که نمی‌شناسیم‌شان

دست به دامنش می‌شویم استغاثه‌کنان

که بمان

همان جا که هستی

همان جا که پیش از این بودی،

حرکت مکن

مرو

بمان

ماکه عشق آشناییم از یادت نبرده‌ایم

تو هم از یادمان نبر

جز تو در عرصه‌ی خاک کسی نداریم

نگذار سرد شویم

هر روز و از هر کجا که شد

ازحیات نشانه‌یی به ما برسان

دیر ترک، از کنجِ بیشه‌یی در جنگلِ خاطره‌ها

ناگهان پیدا شو

دست به سوی ما دراز کن و

نجات‌مان بده.






@Best_Stories

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد