سروده کدکنی راجع به وداع اسماعیل خویی را خواندم. اولین واکنشم چنین بود:
این مرثیه نیست، ابراز بیزاری یک اُمل نکره است از جان آزاده ای که با بیدرکجا و سختیها کنار آمد اما در همسایگی خلیفه اهرمن نماند تا به خرافه و خفت و خواری روزگار بگذراند. حرف و سروده خویی در شعر نوروزانه، کام همگان باد روا کام شما نه، شامل حال کدکنی هم میشود بخاطر این "مرثیه" سرایی. برای او و این سقوطش حتا تاسف نمی خورم.
--------------------------------------------------------------------------
دیرگاهی است که دکتر شفیعی کدکنی ، بر تخریب بزرگان فرهنگ و اداب معاصر ایران قلم تیز فرموده اند. یک چند علیه شاملو، اظهار لحیه کرده اند ، سپس درستیز با نیما یوشیج افاضات فرمودند ، و امروز، به سوگسرودی !! در تخفیف زنده یاد اسماعیل خویی ، به مجاهده برخاسته اند.
گاه هست که تغییر نگاه منتقد به این شاعر و آن دانشور، منشاء ادبی دارد. به این معنا که سنجشگر( در پیوند با یافته ها و دریافت های متأخر، و یا نوع نگاه امروزین اش) از ارزیابی گذشته اش (در مورد سوژه ی مورد بحث) فاصله می گیرد. گاه هم هست که بعضی ابتلائات بشری!! ( ضعف ها و حقارت ها و فرصت طلبی ها و... ) در تغییر موضع منتقد دخیل است.
به نظر من پروپاگاند ادبی جناب دکتر شفیعی کدکنی علیه شاملو، نیما و ( اخیراً ) زنده یاد اسماعیل خویی، چیزی در ردیف « نان به نرخ روز خوردن» و در طلب عافیت، «دعای حرز جواد» به بازو بستن است.
مرثیه ی جناب ایشان ، در سوگ زنده یاد اسماعیل خویی، چیزی از این قماش است :
شعر است و به زبانی توجیه و تفسیر پذیر؛ آن هم از سوی منتقدی «بَلَد راه» و آشنا با « پشتک و وارو زدن» های ادبی ، که از قضا ، « توفان خنده ها» ی روشنفکران را ، باربار تجربه کرده است. این است که در سرودن این مرثیه !!( مآل اندیش و محتاط ) « دَررو» ها را باز می گذارد، تا در ربط با وقاحت مستتر در این شعر!! ، راه های گریز را نبسته باشد.
جناب شفیعی کد کنی ، در آغاز ِ « مرثیه »!!( به کوتاه سخن) شاعر را « شمیم ِ» ( بوی خوش ِ) در گذر از بستر« گل سرخ» تعبیر می کند، اما، « گرامی داشت» شاعر را، بیش از این ، نه ضرور می بیند و نه معهود! پس ، بی درنگ ، نقب ذهن اش به « جوی لجن زار» گشوده می شود :
شمیمی که از روی برگِ گُلِ سرخ
گُلی سرخ
افتاده در جوی
جوی لجنزار
( پرسیدنی است: « لجن زار» که خود اسم مرکب و به معنای «باتلاق ، گل و لای فرورونده» است، چگونه می تواند « جوی » و در گذر باشد؟ )
باری، آشکار است که « باغ»، ایران و « دیوار» ، مرز اش است. این را هم گفته باشم که « گل سرخ» ، هم می تواند مصداقی از « ایران »باشد و هم اشاره ای به « باور سیاسی» سال های ماضی شاعر، و حتی خود ِ شاعر.
به هر حال ( به تعبیر جناب شفیعی) آن « شمیم» ( یعنی زنده یاد اسماعیل خویی) ، هرچه از « باغ » و « دیوار» و آن « برگ گل سرخ » ( ایران) فاصله می گیرد ، به « لجن» آلوده می شود و ... « تبه می کند هستی اش را» :
سفر میکند تا درِ باغ و آن سویِ دیوار
به هر لحظه کز برگِ گُلِ میشود دور
تَبَه میکند هستی خویشتن را
بعد از این لجن پراکنی ، جناب شفیعی کدکنی است و همان « راه گریز» و « توجیه » و « تفسیرشاعرانه» ، برای پوشاندن « شناعت» مستتر در شعر!! و جفایی که بر زنده یاد اسماعیل خویی رفته است :
این که شاعر (اسماعیل خویی ) در لذت ِ « بخشش » و عفو تودهی مردم ، « جان تباه شده » و « تهیدستی» اش را، هرگز به «یاد» نمیآورد و...! یعنی کشک !!
ولیکن چه پروا
چنان مست در لذّتِ بخشش است او
که هرگز فرایاد نارد
تباهیِ جان و
تُهی دستیِ خویشتن را
همان پوید و
جوید او
مستیِ خویشتن را.
--------------------------------------------------------------------------
آن سوی دیوار
[ مرثیهای برای اسماعیل خویی ]
شمیمی که از روی برگِ گُلِ سرخ
گُلی سرخ
افتاده در جوی
جوی لجنزار
سفر میکند تا درِ باغ و آن سویِ دیوار
به هر لحظه کز برگِ گُلِ میشود دور
تَبَه میکند هستی خویشتن را
ولیکن چه پروا
چنان مست در لذّتِ بخشش است او
که هرگز فرایاد نارد
تباهیِ جان و
تُهی دستیِ خویشتن را
همان پوید و
جوید او
مستیِ خویشتن را
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
۵ خرداد ۱۴۰
@fbahadorvand از کانال