سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

همزاد / عابدین پاپی

فکر می کنم

آخرین صندلی این اتوبوس همزاد من است

اما او یک روز جلوتر از من به دنیا آمده است

و یک روز جلوتراز دنیا رفته است

ای وای 

گویا من به ایستادن سرپا دراتوبوس عادت دارم

به مانند 

نشستن بر خیابانی که به آن عادت دارم

همین ها را با خود و درخود تکرار می کرد 

 دقیقن همین ها را 

و بعد سوار اتوبوس محله شد

و گفت:

من زندگی را از کسی نیاموختم

ا زکسانی آموختم که آن ها هم از کسی چیزی نیاموخته بودند!

و چنین است که هر صبح سوار اتوبوس محله می شوم

و هر شب صندلی ها را با خود به خانه می برم

من از بچگی عاشق صندلی بودم

 صندلی های کلاس 

صندلی های سینما و صندلی های هواپیما

اما نه آکادمیک وبازیگرشدم و نه خلبان

و نمی دانم چرا همیشه بعد از شام شب

سرم را با یک دستمال مشکی می بندم

گویا مشکی رنگ خانه ی ماست

 رنگ موهای زنی است 

که وقتی متولد شد

موهایش سفید بودند!

همین ها را با خود می گفت وازاتوبوس پیاده شد

نشست و با خود درفکر فرو رفت 

او می گفت :

زندگی من مثل تو نیست 

مثل اوهم نیست

اما مردم ما ، مادرزادی موهایی سفید دارند!

و نابه هنگام

عقربه در یک چشم به هم زدن چرخشی خورد

و ناگهان هر چیزی جای خود را به دیگری داد

من در سن یک سالگی پیر شدم 

و او در سن هزار سالگی جوان شد!

عابدین پاپی

تهران 5/12/97

از دفتر شعر: شبیه ویرانگی یک زن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد