از روز و شب ملولم و از ماه و سال هم
دل کندهام ز هستی و از قیل و قال هم
ما را غم زمانه به پایان نمیرسد
زآینده خستهایم ز ماضی و حال هم
دیگر اثر نمیکند اینجا به جان من
شادی که هیچ، غصه و رنج و ملال هم
در چشم من سپید و سیاه جهان یکیست
مرداب شب گرفته و آب زلال هم
تنها نه دل گسستهام از خشت و خاک عقل
دل کندهام ز آب و هوایِ خیال هم
ما را غمی ز بیش و کم زندگی نبود
اندیشهای به شوکت و جاه و جلال هم
نقصان گرفت عمر و به پایان رسید راه
بیم زوال و دغدغههای کمال هم
تنها زمانه نیست که فرسود جانِ من
رنج فراق و شوقِ امیدِ وصال هم
پاییز 1384
#اقبال_مظفری
https://t.me/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA