بیهوده بود
آن بازی مکرر ِبردن
من از طناب تجربه بالا رفتم.
برآن درخت لانه ی نوری نیست
و جوجههای آن پرنده.ی قرمز
که در فضای خواب تو سرگردان است
در اختناق بیضهی خود میمیرند
اما هنوز تو
سرگرم بازی کبوتر و بازی
و کنجاوترین کودکان شهر
در آشیان گنجشک
دنبال زال گمشده هستند
افسوس
این بازی همیشگی رویا ست
که هیچوقت
از ذهن ساده لوحی ما
بیرون نمیرود.
پاییز 87 و 88