تو ماه بودی برکه ای بی همنشین بودم
تو راه بودی کلبه ای اندوهگین بودم
تو میگذشتی از کنار قصه ام هر بار
دلواپسی بودم ،غمی بی سر زمین بودم
بر شانه های شک شبی تاریک روییدم
میراث خوار شام تابوت یقین بودم
در من تمام اطلسی ها مرده اند آری
اینجا عزادار هزاران اربعین بودم
پا را فراتر میگزارد اشک از اندوه هر روزه
ابری در آغوش نگاه واپسین بودم
بداهه ای از سر بیخوابی