مثل لنجی که برنخواهد گشت، قسمتم کندن و جدا شدن است
این که دریا چقدر بی رحم است اولین درس ناخدا شدن است
دستهایت شبیه لنگرگاه، خسته و بی قرار و مضطربند
دست من مثل لنگری لرزان، غرق در وحشت رها شدن است
گفتی از من به بعد... گفتم نه! بعد تو، هیچ کس نخواهد بود
سینهام قبر یک نفر باشد بهتر از کاروان سرا شدن است
ما دو آواز تلخ و ناخوانده، ما دو فریاد در گلو مانده
ما سکوتیم و مرگمان بی شک، در تب و تاب هم صدا شدن است
در جهانی که عشق کافی نیست، چاره ای جز خیال بافی نیست
بافه هایی که دوست می داریم، همه در حال نخ نما شدن است
لنج من بی مهار و بی لنگر، روی آب ایستاده بی حرکت
این رها بودن و جدا نشدن بدترین شکل مبتلا شدن است
#عبدالمهدی_نوری