نیمایی
درگذرگاه زمان
دردمندی ست که دردخمه ی فریاد وفغان
به شکیبایی خود گریه کنان می خندد!
پیکرش سنگ شده
ازصلیب سیه فاجعه آونگ شده
بخت برگشته ی او ماهی بدفرجامی ست
که به مرداب گِل اندودزمان می خندد
تکیه اش بادگریزنده ی شبهای سیاه
نغمه اش نغمه ی سوزنده آهی جانکاه
گلشن اش صحن سرابی ست که گسترده به راه
عندلیبی ست که دردام خزان می خندد!
سرگران ومبهوت
درحصارنفس پیله ی مرموزسکوت
درفریب تب سوزنده دشت برهوت
زیرآوارسکوت وخفقان می خندد