#بر سر باغم دوباره پر گشودند از دو سو
طوطی زیبای تابستان قناری خزان
می رسد این تا به رنگ خود در آرد باغ را
می رود آن تا ز رنگ خود بشوید بوستان
پر می آرایند و می بندند بار خویش را
دوستانم ـ مرغکان خطّه ی شوق و خطرـ
در طلوع صبح باران خورده ای نمناک و پاک
می زنند آن سر خوشان دل را به دریای سفر
باز پرها باز کردند و به پرواز آمدند
باز هنگام ِ سفر ، هنگامه ی بدرودهاست
باد ـ آن کولی وش ِ شاد ، آن طراوت پیشه ـ هم
ژنده پوشی بی خیال از خیل ِ خاک آلودهاست
همچو چوبی خشک در خورد اجاق دود و باد
پنجه هایم مانده خالی باز هم از برگ و بار
لانه ی پاییزی و زرد سکوتی سرد شد
این صمیمی آشیان ِ مرغکان ِ نوبهار
باز من می مانم و این دشتهای ِ بی تپش
باز من می مانم و این ریشه های بند ِ خاک
می روند آنان خدا همراهشان حق یارشان
گرچه می سوزد ز دوریشان دلم این خوب ِ پاک
باز امّا در هوای ِ فصل ِ وصل ِ سبز ، دل
با امیدی گرم در جان می کُند روشن چراغ
هرچه ، یا سبز و شکوفا ، یا که زرد و یخ زده
باغ آن ِ من بُود ای مرغکان ، من آن ِ باغ
#معراجیـسیدمرتضی
@walehane