سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

درنگ / محمد مختاری


آنقدر در برابر باد ایستاده ام کز نسجهایم

بوی زهم گسستن خاک و گیاه

می آید.

روحم

مغاک صاعقه های نهفته است

و اژدهائی

از آتش فشرده

در خویش خفته دارد

کز یک نفس

صد استوا به دور زمان

میتواند

گسترد.

آه آدمی چگونه در این مرکز همیشگی انفجار میزید

و

ساده و خاموش

می ماند؟

از هیبت نهفته اندیشه اش

افواج واژه ها

با این همه لبانش را

آرام میگشاید

و غولهای ذهنش را در تارهای آوایش

گریزانند

رام میکند.

آتشفشان خاموشیست

کز خاک و درد میگذرد

و غولهای ذهنش را در تارهای آوایش

رام میکند.

آتشفشان خاموشیست کز خاک و درد میگذرد

ویران و تکه تکه در اقصای خاک میگردد و گناه عالم را

بر دوش میبرد، و چهره اش

با خنده میگشاید

و انفجارش انگار

تا دامن قیامت باید ادامه یابد.

آه ای زمانه بر لبه این مغاک

 چندان درنگ کرده ای کز ژرفنایش

چشم عمیق مرگ هراسانست.

نفرین به من که تاب میارم و روی میگردانم

لحظه شکافتن این سدوم را

هر دم نظاره میکنم. و بیم سنگ شدن

دیریست

از خاطرم گریخته است.

محمد مختاری




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد