رد شدن از واحه های وزن
گم شدن در کوچه های یوش
آسمان را
بادو دست سربی و غمگین بغل کردن
راه را در سنگلاخ جاده های عاشقی هموار خواهد کرد
تا میان دردها
با مرکب واژه
روی اندوه غزلها گام بر داریم
من شبی پای پیاده
تا قنوت شاپرکها راه طی کردم
با دو کپسول خیال شمع
ماه هم تب داشت
ابرها گاهی
خیال ماه را
پاشویه میکردند
رو به یک آبشخور مصرع
صبح را در تنگ بی تابی یک ماهی قرمز
ناشتا کردم
ناگهان
از وزن افتادم
زمین مجاور
دو مرد تکراری
شبیه حس تنازع، نبرد، ویرانی!
عبور دخترکی روی سطح سیمانی
نگاه ابری یک مرد: مرد قربانی
فرود تیشه سنگی
سکوت یک جلاد
همیشه قصه همین است
مرگ یک فرهاد!
محمود کیانوش در سال 1313 در مشهد به دنیا آمد. . اشعار ساده و بی پیرایشش در وصف انسان و طبیعت است.در آثار او این دو بیشتر جنبه تعقل و منطق دارد تا احساس و عاطفه در واقع میتوان گفت شعر کیانوش بازتاب اندیشه ها و تاملات او درباره انسان و طبیعت است.شعرهایی که او در آنها به پیوند و ارتباط ذاتی انسان و طبیعت می پردازد ، از زیبایی ویژه ای بر خوردارند کیانوش شاعری است که ذهنش سرشار از مسائل مردم است اشعار او برای کودکان شهرت زیادی دارند . در مجموع کیانوش شاعری است که با بیانی ساده و روشن و توصیف زیبای طبیعت و ارتباط انسان با آن اشعار موثر و دلنشینی را آفریده است .(از سایت مردان پارس)
در بهاری سرد
مرغ زیبایی نشسته شادمان بر شاخۀ اندوه!
سادگی افتاده همچون شبنمی از دیدۀ مهتاب
در سکون حیرتی خاموش
بر عقیق بوتۀ اعجاب
زندگی چون کودکی تنهاست
ساده و غمناک
اشک سردی همچو مروارید
می دود در جام چشمانش
می چکد برخاک
زندگی زیباست
ساده و مغموم
چون غزالی در کنار چشمه ای، در خلوت جنگل
مانده از دیدار جفت گمشده محروم
دیده اش از انتظاری جاودان لبریز
زندگی چون کودکی تنهاست
ساده و غمناک
زندگی زیباست
من سیب را
از شاخه چیدم و دادم به دست تو
آنگاه تو
حوّا شدی و عشق
داغ ابد به سینه آدم نشاند و من
پا˚سوزجاودانۀ این خاکدان شدم .
آنک...ولی شقاوت قابیل
زخمی نشاند بر دل هابیل و من هنوز
داغ گناه بر دل و تا موسم ابد
تنها نه پای˚ بستۀ زنجیری زمین
طغری نویسِ ِ مصطبه ی آسمان شدم.
تهران 22/11/90
https://telegram.me/mohammadjalilmozaffari
نازانگلِ بوتهٔ تمنّا
از خاکِ فریبکارِ امّید
لبخندچه میزند به خورشید
با پرتوی از نگاهِ رؤیا
با بوسه هنوز آشنا نیست
حلوابچگانِ سرخفامَش
از چنگِ نسیم میگریزد
با عشوهٔ آبدار و خامَش
دردا که هنوز نیست آگاه
از آتشِ تند بادِ ولگرد
فردا بنگر که هیز و پُرگرد
بیگاه دهد به باد مویش
هم رنگ و لعاب و آبِ رویش ...
هرچند هنوز غرقِ رؤیا
از خاکِ فریبکارِ امّید
لبخندچه میزند به خورشید
این نازشکوفهٔ تمنّا
۱۲ شهریور ۱۳۹۳
#محسن_صلاحی_راد