اگر شعر میتواند به اسلحهای برای نبرد بدل شود نخست به خاطر حقیقت آن است. حقیقتی که حقایق دیگر را در بر میگیرد، کسی که آن را به غایت میرساند یا ازآنِ خود میکند را وادار میکند تا خود به قلعهای برای دفاع از حقیقت بدل گردد«شاعر نیازی به آزادی ندارد، چون آزاد است.» در آزادی، هارمونی مینشیند، در هارمونی، عشق و در عشق، تمامی امکانها. آزادی خود را با هارمونی میشناسد و با حقیقت. شعر، پشت و پناه محکمیست «هزار چشمهی خورشید میجوشد از یقین.» و هزاران چشمه میجوشند. هزاران چشمه. هزاران چشمه.
از: #یاد_احمد_شاملو ..
.
مرگ پایان شاعر نیست، شاعر در واژهها، در استعارهها و در تعابیر بدیع و نو زندگی میکند. مرگ پایان شاعر نیست، تا شعر و اندیشه و شعور باقی است، او زنده میماند و زمین را به آسمانهای دور از دسترس پیوند میزند. مرگ، مرگ، مرگ حکایت دیگری است که شاعر چون واژهای زیبا آن را هزاران بار زیسته است.
استاد محمد عابد شاعر دردهای سترگ و بزرگ نغمهساز لحظههای روشن حضور، در صبحگاه پاییزی شگفت، مرگ را چون شعری زیبا سرود و جاودانه شد. اگرچه مرگ بین او و ما فاصلهای بعید است اما حضور روشن او تا سالهای سال در کنار ما احساس خواهد شد و نامش بر زبان ما جاری خواهد بود. عابد در ذکر و دعای ما جریان خواهد یافت، به میهمانی قنوتهای ما خواهد آمد و با گریههای عاشقانه ما خواهد گریست.
تنها چیزی که اتفاق افتاده است، جز این نیست که ما خاکنشینان، فرصت شیرین هم صحبتی و همنشینی با او را از کف داده ایم
امروز ٢١ سال از سفر آسمانی او می گذرد. داغ رحلت جانسوز استاد محمد عابد که به حق استادی تمام در حوزه ادبیات و انسانی کامل در عرصه اخلاق و معنویت بود، چنان برای ادبیات و شعر آیینی سنگین و التیام ناپذیر است که گمان نمی رود بع این زودی جای آن مرد بزرگ پر شود.
بیش از 7 دهه زندگی عاشقانه در آغوش معارف دینی و انسانی، محمد عابد را به مجسمهای از اخلاق و انسانیت مبدل ساخته بود که دسترسی به تمام زوایای وجودی او سهل و آسان نیست. زندگی ساده و خالی از تعلقات و رفتار صمیمانه و دور از تکلف، محمد عابد را به انسانی سهل و ممتنع تبدیل کرده بود؛ انسانی که هر چه از او دورتر میشدی مهابت، عظمت و شخصیت او چشم را نوازش میکرد و هرچه نزدیکتر میشدی رأفت و مناعت طبعاش تو را وادار به تواضع و احترام مینمود.
درباره شخصیت، منش و رفتار وی سخن بسیار است که باید در فرصتی دیگر بدان پرداخت اما به ضرس قاطع میتوان گفت که محمد عابد بیش از آنکه شاعری بزرگ باشد، انسانی خودساخته و اخلاقی بود و همین او را به بسیاری دیگر که شعر فصیح میگفتند و میگویند، برتری میداد.
امروز ناباورانه و با هزار تأسف باید پذیرفت که عابد حسن ختامی بر سلسله شاعران معرفت پیشه و حکیم بود که در میان ما غریبانه زیست و غریبانه از دست رفت.
ما به کدامین گناه به چنین عقوبتی دچار شدهایم که هر روز زوال فرهنگی و علمی دیار خود را به نظاره مینشینیم؟ آیا به راستی تقدیر دیاری که روزگاری پیشقراول توسعه، حکمت، فقاهت، علم و هنر بود، چنین باید باشد؟
دریغا تبریز! دریغا، که بر خلاف گذشته در این شهر متاع علم و حکمت و هنر بیمشتری است و گوهر و خزف در یک پیمانه اندازه میشوند.
«صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را» که دگر مادر گیتی فرزندی چون محمد عابد برای این سرزمین هدیه کند.
خدایش با ائمه اطهار محشورش دارد و راه مقدسش را هموار و پررهرو سازد.
٩٥/٩/١٤
@seyednazemi
مهرتان مدام
شاعرانِ شهر!
جامتان لبالب از شرابِ شعر
دیر و دور نیست
تا که بگسلد زِ هم
قید و بندِ زمهریرِ شهر را
آفتابِ شعر
دیرو دور نسیت
تا شبی که سایه گسترانده در حوالیِ سکوتِ
دل به صبح بسپُرد
شود مُجابِ شعر
#محمدجلیل_مظفری
@mohammadjalilmozaffari
گرمی شوفاژها هم التیامی نیست
سوز سرمای درونم را.
ماهِ پاییزی
کاسهاش یخ بسته بر تاق بلند شب.
گربهها هم
- چند روزی هست-
احوالی نمیگیرند.
یک نفر باید
طرز کار این قواعد را به هم ریزد
نبض کند این مناظر را
یک نفر باید بجُنباند
یک نفر باید که با یک استکان چای
داغبودن را بلد باشد.
راستی
خورشید اگر در جیبهایت هست
دکمههایم
بعد از این
سرما نخواهد خورد
@hamshahri2
#همشهری_دو #سبک_زندگی #ایرانی_اسلامی
بشکن ای یخزده در واهمه و شک، زنجیر
که حیات تو در این شورش و عصیان بالد
مرد زندانی ناباوری مهلک خویش
مثل بختک زده ها چشم به هم می مالد
پشت این پنجره نم زده جریان دارد
در رگ شهر سموم غم و تشویش و ملال
بسکه نازل شده هرروز بلایی،گویا
آسمان می کند این فاجعه ها را غربال
وقت آنست بشورد کسی اینجا،اما
بی یقین خشت نگیرد به سر خشت قرار
پایه در رهگذر زلزله گر باشد سست
به نسیمی شود این خانه به رویت آوار
وقت آنست بشورد کسی اینجا، اما
کیست تا وارهد از دغدغه سود و زیان
عنکبوتی که قناعت به مگس کرده مدام
نخورد یک قدم از دامگه خویش تکان