اعتمادی به واژه اصلاً نیست
واژه گاهی دچار تردید است
واژه گاهی کلید، گاهی قفل
واژه گاهی شدید، گاهی کـُـند
...
واژه، میآید و نمیدانی
که ازین واژهها چه میخواهی.
من به احساس ناب محتاجم
با نگاهت بیا تکلم کن.
ته مانده رنگ سپیده
می پوشدم ردای سرخ میرغضب.
شمشیر می کشم
شکاف می دهم این سال های سربی را
آنگاه
در مهربان ترین دقیقه ی بارانی
تسلیم می شوم
بر خاک می افتم
شاید دوباره ریشه بگیرم
در خاک مهرپرور این سرزمین پاک.
آن سان که دشتِ تشنه
زیرِ زخمه ی باران
پرشور می رقصد
در پرده می گویم:
بارانِ من باش و
مرا زخمی نوازش کن.
خواب نیستم
دارم از کرانههای ذهن خود عبور میکنم
شک چابکی مرا
سوی سایه روشنی ضعیف و دور می بَرَد
سایه روشنی که پشت آن
هیچ نیست جز یقین سادهای که فکر میکند:
"میشود تخیل مرا مهار کرد و باب میل خویش شکل داد
میشود تو را به خانه راند و پرده را کشید
میشود کنار زنبق ایستاد و گفت:
"وای! لاله را ببین!"
میشود که زیر چشم ماهوارهها
سیب خورد و در بهشت ماند
آه میشود...
2
خواب نیستم
دارم از کرانههای دور ذهن خود عبور میکنم
شک روشنی
بغض کرده پشت میز من
روی صفحهای که از "شدهاست و میشود" پراست
یک علامت سوال گُنده میکشد.
باورم نمیشود
باورم نمیشود که همزمان
"هرچه سخت و محکم است در جهان من
دود میشوند"
و سپیدهای جاودانهام
کم کَمَک کبود میشوند.
دور میشوم
دور میشوم از این هزارسالگی
و به سوی روشنایی دگرشونده میروم.
■
چشم باز میکنم
ابر سبزهای که بین شاید و یقین
وول میخورد
در کنار من برهنه خفته است.
خواب نیستم.
ای شرم بر شما که
جام وقاحتِ تان را
لاجرعه
بالا کشیده اید
و بعد ،
با پشت دست ، دست پلید و پلشتِ تان
بی آبروییِ تان را - به زعم خود -
از روی و ریشِ چِندشتان پاک کرده اید .
این رسوایی اگرچه
چک چک کنان
تا آخرِ سیاهه ی تاریخِ نابکار
از دامنِ تَرِتان
خواهد ریخت .
اینک کلاهِ تان را
بالاتر
بگذارید !
آزادی - این پرنده ی بندی-
مظلوم و بی دفاع
کنج قفس
جان داده است .
#کوروش_آقامجیدی