ای شرم بر شما که
جام وقاحتِ تان را
لاجرعه
بالا کشیده اید
و بعد ،
با پشت دست ، دست پلید و پلشتِ تان
بی آبروییِ تان را - به زعم خود -
از روی و ریشِ چِندشتان پاک کرده اید .
این رسوایی اگرچه
چک چک کنان
تا آخرِ سیاهه ی تاریخِ نابکار
از دامنِ تَرِتان
خواهد ریخت .
اینک کلاهِ تان را
بالاتر
بگذارید !
آزادی - این پرنده ی بندی-
مظلوم و بی دفاع
کنج قفس
جان داده است .
#کوروش_آقامجیدی
زیستن / احمد شاملو
گر بدینسان زیست باید پست
من چه بیشرمم اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچهی بنبست.
گر بدینسان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمانِ خود، چون کوه
یادگاری جاودانه، بر ترازِ بیبقایِ خاک
آب و آتش / مهدی اخوان ثالثآب و آتش نسبتی دارند جاویدان
مثل شب با روز، اما از شگفتیها
ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما
آتشی با شعلههای آبی زیبا
آه
آب و آتش نسبتی دارند دیرینه
آتشی که آب میپاشند بر آن، می کند فریاد
ما مقدس آتشی بودیم، بر ما آب پاشیدند
آبهای شومی و تاریکی و بیداد
خاست فریادی، و درد آلود فریادی
من همان فریادم، آن فریاد غم بنیاد
هر چه بودو هر چه هست و هر چه خواهد بود
من نخواهم برد، این از یاد
کآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند
گفتم و میگویم و پیوسته خواهم گفت
ور رود بودو نبودم
همان گونه که رفته است و می رود
بر بادبا من بگو
وقتی که صدها
صد هزاران سال بگذشت ، آنگاه .
اما مگو هرگز
هرگز چه دور است ، آه
هرگز چه وحشتناک
هرگز چه بیرحم است
.
خودت بگو چه صدایت کنم تورا مثلا
که وصف بیشرف و نارفیق را بدهد
که هرچه فحش و فضیحت شنیدهای یک عمر
شبیه ذات کثیف تو در تو جا بدهد
مرا مجاب به این هزل گفتنم کردی
تویی که قدر همه کائنات نامردی
هرآنکه دیده تو را پست و بیشرف خوانده
مرا شهادت این ادعا خدا بدهد
چگونه شرح دهم در تو این گرفتاریاست
که عادتت شده دیگر نگاهت ابزاریاست
تو هم در آخر این قصهات شکسته شوی
مگر شنیده کسی چوب حق صدا بدهد
نمود عینی بد طینتی تو خواهی شد
و دوره گردترین غربتی تو خواهی شد
شبیه هرچه پلیدیاست شکل خواهی یافت
اگر خدا به صفات تو دست و پا بدهد
تو باعثش شدهای شعر من چنین باشد
که ذات پست تو با کفر و کین عجین باشد
به جای نام پلید تو نقطه چین باشد
تمام آینه ها شکل قهقرا بدهد
به وضع در به دری عاقبت دچار شوی
بعید نیست که بی آبرو و خوار شوی
به داد تو کسی آخر نمیرسد فردا
کسی نمانده تورا حکم آشنا بدهد
#محمدرضا_آبیار بیست و یکم آذرماه هزار و چهارصد
#به_جای_نام_پلید_تو_نقطه_چین_باشد
پ.ن= کاش دلم میومد اسمتو میاوردم تو شعر
.
#انوری اگر امروز زنده بود طرفدار کدام نوع حکومت و کدام ایدئولوژی سیاسی بود؟
از قصاید مدحی جنابش و قطعاتی که در طلب نان و آب و شراب و هیزم و کاه و جو و... گفته و از قصاید طویل مدحیاش، اینطور بر میآید که دولتی بزرگ و صاحب همهچیز و حاکم بر جان و مال مردم را میپسندیده که شاه در آن «مالکالرقاب» باشد، یعنی گردن مردم زیر یوغ اقتدارش باشد:
ای دولتِ جوانِ تو مالکْ رقاب خلق
پاینده باد دولتِ مالکْ رقاب تو
این یعنی دولتی به تمام معنی توتالیتر!
ضمن آن که این امیر مالک رقاب، بخشنده و راد است و فقر پیش او مانند چشم افعی در برابر تابش زمرد کور میشود:
به پیشِ کَفِ رادِ او فقر و فاقه
چو پیش زُمُرُّد بُوَد چشمِ افعی
و این یعنی امیر باید رویکردی سوسیالیستی داشته باشد و با بخشش بیحساب، فقر را ریشهکن کند!
از طرفی حکومت دلخواه او بیشک حکومتی امپریالیستی خواهد بود که تا اقصای عالم لشکر میکشد و به چین و روم هم رحم نمیکند:
کِی بُوَد از روم و چین پیکِ ظفر در رسد
کان دو سپاهِ گران شاه مظفر شکست!؟
اما اینها همه چیزی نیست جز جبر زمانه و نیز ضعف همت و رای که شاعری چون انوری را به مدح صاحب قدرتان وادار میکند. در چنین اشعاری باید چیزی گفت که شاه بپسندد!
و به قول #متنبی، آن مدح، نه مدح شاه، که هجو زمانه است!
بگذریم از این که در دورانی که انوری میزیسته فکر کردن به نوع دیگری از حکومت یا اساسا ممکن نبوده یا در دسترس امثال ایشان نبوده و یا اگر بوده هم شنونده و پذیرندهای نداشته است!
اما بعد! اگر انوری در زمانهی ما میزیست و انسان روزگار ما بود و نیز اگر مجبور نبود برای تهیهی کاغذ شعرش نیز قصیدهی مدحی بگوید به حکومت و اقتصاد چگونه نگاه میکرد؟
پاسخ در قطعهای از انوری است که در آن شاهان زمانهاش را گدا میخواند! شعری با این مطلع:
آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی
گفت کاین والیِ شهرِ ما گدایی بیحیاست...
در انتهای این شعر، شاعرِ مداحِ اهل «بیت» خواهندگی را نوعی از کِدیه (گدایی) میخواند، خواه از طرف مردم باشد، خواه از طرف دولت:
«خواستن، کدیه است، خواهی عُشر خوان، خواهی خراج
زانکه گر دَه نام باشد یک حقیقت را رواست
چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی
هرکه خواهد گر سلیمان است و گر قارون گداست»
این ابیات را «اگر» انسانی امروزی میگفت، میشد او را مدافع #لیبرالیسم_کلاسیک و بازار آزاد و دولت کوچک دانست، دولتی که نه جیب مردم را پر میکند و نه خالی! بلکه تنها وظیفهاش تامین امنیت و آزادی اقتصادی و سیاسی تک تک افراد جامعه است.
پ ن:اینگونه بود که انوریِ از همه جا بیخبر یکشبه لیبرال شد!