بارِمصیبت شده برشانه ام
سایه ی سنگینِ سبکبارها
بسته به زنجیرفراموشی اند
قافله ی خفته ی بیدارها
کودکِ حیرانی وسرگشتگی
خفته به گهواره ی اندیشه ها
خونِ مصیبت زدگان می چکد
ازجگرِ پاره ی اندیشه ها
درتبِ هذیانِ شبْ اندیشگان
میکده شدصحنه ی ماتمکده
وای...که تصویرفریبای عشق
ازنَفَسِ آینه، تاول زده!
قافله ی شبْ نَفَسان،بسته اند
تنگترین،روزنِ آواز را
تیرِ جنون،سرزده،پَرمیکشد
می شکندشوکتِ پرواز را
پنجه ی مرموزِ هیولایِ شب
خنجری ازسقفِ شب،آویخته
ساقه ی پرواز،ستَروَن شده
بال عقابان ،به زمین ریخته
سنگدلان،نشترتهمت به کف
شاهرگِ گردنِ غیرت زدند
پنجره ی روشنِ خورشید را
پرده ای ازرنگِ مصیبت زدند
بقلم . حسن اسدی شبدیز
میکس وصدا . محمدسعیدعسجدی
صدای رویاهایتان رادرکانال
(دکلمه من) بشنوید
http://t.me/deklamehman