سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

غریب/محسن صلاحی راد

http://s6.picofile.com/file/8239281218/%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86.jpg

غریب بود و نمی‌دانست

که راهِ خانه کجاست

غریب بود و نمی‌دانست

که رسمِ خانه عوض می‌شود

غریب بود و نمی‌دانست

که مرده است

که آشنایان با مردگان نیامیزند



[شما که خانهٔ او را وجب‌وجب

                           پیِ گنجی نهفته

                                زیر و زبَر کردید

شما که شب‌ها

        در گورِ خیسِ فاحشه‌ها

                      شنگ و شاد می‌گردید

شما که جمله و خط‌خط

                                   عصارهٔ دردید...]



غریب راه نمی‌دانست

غریب رسم نمی‌دانست

غریب مرگ نمی‌خواست

غریب در پیِ دیدارِ آشنا هر روز

به کوچه‌کوچه نظر می‌کرد

به شاخه‌های کبود

و می‌گریست.





۱۶ آذر ۱۳۹۵

#محسن_صلاحی_راد 

ترا خواهم خورد/سید علی میر افضلی

ترا خواهم خورد!


آمد رمضان، نه صاف داریم و نه دُرد

از چهره ما، گرسنگی رنگ ببُرد

در خانه ما، ز خوردنی چیزی نیست

ای روزه! برو، ورنه ترا خواهم خورد!


عبدی شوشتری

سده یازدهم ق.


در فیلم جویندگان طلا، ساخته چارلی چاپلین (1925)، وقتی مک سوین و چارلی به کلبه کوهستانی می‌رسند و چیزی برای خوردن نمی‌یابند، مک سوین از شدت گرسنگی، چارلی را به شکل مرغ می‌بیند و به او حمله می‌کند تا بخوردش! این صحنه، یکی از خنده‌دارترین و دردناک‌ترین صحنه‌های فیلم است. کسانی که به سودای یافتن طلا و آرزوهای دور و دراز، راهی سرزمین‌های دور شده‌اند، نان‌پاره‌ای هم برای خوردن ندارند.

رباعی طنزآمیز عبدی شوشتری، یکی از نمونه‌های موفق طنز کلامی است. روزه‌داری و شاید هم روزه‌خواری شاعر، در عین طنزآمیز بودن، تراژیک هم هست. شاعر گرسنه، روزه را تهدید می‌کند که دور و بر او پیدایش نشود، وگرنه از شدت گرسنگی به روزه نیز رحم نخواهد کرد. 


منبع:

عرفات العاشقین، ج 4، ص 2579

●●



کانال "چهار خطی"

https://telegram.me/Xatt4

برشانه های من/علی عباس نژاد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

زخم آخر/علی_عباسنژاد



گلبرگ آسمانی نیلوفر، تاب هوای گرم نمی آرد

با آسمان دور بگو ای دوست، بر هُرم غصّه هاش نمی بارد؟


میخواست یک پرنده ملک باشد، غافل که آسمان شلوغ شهر

لبریز ازدحام تمنّاها، یک پیک پرشکسته نمی خواهد


نایم نمانده است برآرم دست، پای رواق جادوی فیروزه ت

حالا تو خود تکبّر محضیّ و، بی اعتنا به داد و قبول و رد


پیغمبر شکسته ی بی اعجاز،  خود را میان غرّش رود انداخت

فرعونیان پی سر او بودند، تن را به بی گدارِ توکل زد


گیرم که باز شعله کشد خونم، در نای ناله هام فرو ریزد

بگذار تا زبانه کشد آواز...، این زخمه زخم آخر من باشد


بازنشر یک #غزل قدیمی

با احترام به #محسن_صلاحی_راد


معصوم/سعید سلطانی طارمی



......

1

معصوم بود؟

شاید که در تصور تو معصوم

یک سیب زیر بارش باران است

سیبی که از خیال خدا می‌آید

و از نسیم هیچکس آبستن نیست

سیبی که از روابط بین گلو و کارد

و کاخ و کومه هیچ نمی‌داند

2

معصوم بود؟

شاید که در تصور تو معصوم

چیزی میان گربه و گنجشک است

چیزی که نه گناه گربگی‌اش را انکار ،

و نه به ساده‌لوحی گنجشکی‌اش‌،

                                  اقرار می‌کند

چیزی که سخت در درون خودش می‌لولد

و هرزمان

که خشم یا گرسنگی‌اش می‌گیرد ،

دستی به سوی جیب بغل برده

گنجشک ترس‌خورده‌ی خودرا

بیرون می‌آوَرَد

و کله‌ی کلافه‌ی کالش را

                                     می‌بلعد

بی‌آن که قطره‌ای خون

یا ذره‌ای جنون
                  به جا بگذارد

3

معصوم بود؟

شاید که در تصور تو معصوم

یک جفت دست کوچک و زیباست

در ذهن شعر عاشقانه‌ی سعدی

که جز برای ناز و نوازش

                     بیرون نمی‌شود

و فکر می‌کنی

کوبیدن و گرفتن و بستن

شلیک و انفجار و شکستن

در حوزه‌ی تخیل آن‌ها نیست

حال آن که این، خلاف خلقت دست است.

4

معصوم بود؟

کِی؟

   کَی؟

 کجا؟....

                                    18/3/92 ونداربن