سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

خاقانی و ساده نویسی/سعید سلطانی طارمی

 

                                                                از نیم شاعران هنر من مجوی از آنک

                                                                ناید همی ز آهن بد گوهر آینه

 

                                                                 گرنه ردیف شعر مرا آمدی به کار

                                                                 مانا که خود نساختی اسکندر آینه

                                                                                              خاقانی

 

خاقانی و ساده نویسی

سعید سلطانی طارمی

 

 

 سلام استاد ! عجیب است شما چرا قدم رنجه کرده  اینجاآمده اید ؟ می فرمودید من خدمت می رسیدم این جا، توی این هوای گرم . نکتد خدای ناکرده مریض شوید بخصوص که هوای این منطقه به شما نمی سازد. یادتان که هست آن دفعه چقدر بیماری کشیدید. عرض کنم تهران در واقع همان ری است. به عبارتی ری ِ شما الان در شکم تهران ماست که شما آن همه شکایت می کنید از آن. از هوای آن و وبای آن ، خاطرتان که هست:

خاک سیاه برسر آب و هوای ری

دور از مجاوران مکارم نمای ری

......................................

.......................................

دیدم سحرگهی ملک الموت را که پای –

بی کفش می گریخت ز دست وبای ری

 

گفتم :"تو نیز ؟" گفت چو ری دست برگشاد

بو یحیی ضعیف چه باشد به پای ری

خوب طبیعی است که یادتان باشد. قصیده ی به آن خوبی گفتید . بعله درست است شما تا توانسته‌اید  اظهار رضایت کرده اید از احرار و افاضل و اولیا و اتقیا و سادات ری . معلوم است که حسابی مهمان نواز بوده اند و هوای شما را داشته اند بر خلاف اصفهانی‌ها بخصوص شاعرانشان. آب و هوای اصفهان خوب است ولی مردمانش با شما بد می کنند. بخونم؟

 

نکهت حوراست یا هوای صفاهان

جبهت جوزاست یا بقای صفاهان

....................................

نور نخستین شناس و صور پسین دان

روح و جسد را به هم هوای صفاهان

رای به "ری " چیست ؟ خیز جای به "جی" جوی

کانکه "ری" او داشت ، داشت رای صفاهان

..............................................

اهل صفاهان مرا بدی زچه گویند

من چه خطا کرده ام به جای صفاهان

جرم من آن است کز خزاین عرشی

گنج خدایم ولی گدای صفاهان

گنج خدارا به جرم دزد نگیرند

این نپسندند از اصفیای صفاهان

........................

انصافا خوشگله‌. اما جریان آن گنج خدا چیه استاد ؟ ببینید درست می خوانم : انّ الله کنوزا تحت العرش مفاتیح ها السنة الشعراء. به نظر شما کمی اشکال نداره که شاعر خودش را گنج خدا بدونه با تمسک به حدیثی که اعلام کرده کلید گنج های خدا در زبان شاعران قرارداده شده؟ خوب البته در جریان هستم که شاعران نسبت های عجیبتری هم به خودشان داده‌اند. خواهش می کنم اخم نکنید. داشتم می گفتم چطور جرات کردید اینهمه به ری نزدیک شوید؟ این مردم که بعله، مگر به شما اسائه ی ادب کرده اند استاد؟ اخیرا از شما بد گفته‌اند ؟ گمان نمی کنم . چی گفته اند ؟ شاید این فاصله ی قرن ها سبب سوء تفاهم شده. بفرمایید که موضوع چی بوده؟ گفته اند خاقانی شاعر دشوار نویسی بوده؟ خوب گمان نمی کنم حرف خیلی بیراهی گفته باشند به هرحال بخشی از دشوارترین قصیده های فارسی را شما گفته اید. جای دلخوری نداره. نسبت بدی نداده‌اند. این به آن معنی نیست که شما شاعر فوق العاده ای نیستید. خوب من گمان نمی کردم به این موضوع باید من جواب می دادم. باید چکار می‌کردم ؟ دست کم چند غزل از شما منتشر می کردم؟ آخه کجا باید این کار را می‌کردم قربانت برم. حالا کدام غزل هاتان را ؟

 

روزم به نیابت شب آمد

جانم به زیارت لب آمد

از بس که شنید یاربم چرخ

از "یارب" من به "یارب" آمد

عشق آمد و جام جام در داد

زان می که خلاف مذهب آمد

هربار به جرعه مست بودم

این بار قدح لبالب آمد

کاری نه به قدر همت افتاد

راهی نه به پای مرکب آمد

رفتم به درش رقیب او گفت

کاین شیفته برچه موجب آمد

همسایه شنید آه من ، گفت:

خاقانی را مگر تب آمد

 

این غزل که شهرت لازم را دارد بخصوص که مولوی هم آن را استقبال کرده است. ابیاتی از آن را در غزل خود نقل کرده است؟  راضی کردن شما خیلی سخته استاد. من می دانم ولی مولوی تضمین کرده از کار شما، نه این که کار شما را تکه پاره کرده و هرجاش .... ببینید گمان نمی کنم کسی در این که غزل های شما ساده و پرشور و بسیار جذاب اند مخالفتی داشته باشد. بعضی از غزل های شما ریشه و پایه ی بعضی از معروفترین غزل‌های فارسی است. زبان ساده ، روان و استوار شما در غزل ها گرچه از نظر متانت و پختگی به پای قصیده‌هاتان نمی رسند از تاثیرگذاری بیشتری برخورداراند من که غزل هایتان را خیلی دوست دارم. یکی بخونم؟ می خوانم به شرط آن که اخم هاتان را باز کنید.

 

کاشکی جز تو کسی داشتمی

یا به تو دست رسی داشتمی

یا در این غم که مرا هردم هست

همدم خویش کسی داشتمی

کی غمم بودی اگر در غم تو

نفسی همنفسی داشتمی

گر لبت آن ِ من استی به جهان

کافرم گر هوسی داشتمی

خوان عیسی بر ِ من، آنگه من

باک هر خرمگسی داشتمی

سر و زر ریختمی در پایت

گر از این دست ، بسی داشتمی

گرنه عشق تو بُدی لعب فلک

هر رخی را فرسی داشتمی

گرنه خاقانی خاک تو شدی

که جهان را به خسی داشتمی

 

مگر کسی گفته که غزل های شما دشوار و مغلق اند؟ به دل نگیرید استاد . این که کسی چندبار شما را در مقابل فردوسی و سعدی قرار داده  آن قدر مهم نیست. در زمانه ی ما هرکس هرچی دلش می خواد یا نظری داره می گه. به این مسئله نباید اهمیت داد. چیزی که مهم است، این است که بدیع الزمان فروزانفر که هیچ وقت نسنجیده دم هم نمی‌زد در باره ی شما گفته:"توانایی او در استخدام معانی  و ابتکار مضامین از هر قصیده ی او پدید است. چه، این گوینده ی استاد – اگر چه در انجام دوره ی قصیده سرایی که گذشتگان بیشتر معانی و افکار مناسب آن را به دست آورده و تقریبا بروبوم معنی را رفته بودند ظهور کرد و می بایست مانند اکثر معاصران خود از کالای فکر و سرمایه ی الفاظ پیشینیان مایه ای به دست آرد و با تصرف مختصر یا بی هیچ تصرفی بازار سخن خویش  را رواجی دهد و گرمی بخشد – ولی فکر بلند پرواز و قریحه ی معنی آفرین و لفظ پرداز او پا از درجه ی تقلید برتر نهاد و آن معانی و مضامین که قدما از نظم کردن آن به واسطه ی وجود زمینه های روشن تر تن زده یا بر آن ظفر نیافته بودند به نظم در آورد و در عرصه ی شاعری روش و سبکی جدید به ظهور آورد که مدت ها سرمشق گویندگان پارسی به شمار می رفت"

خوب ایشان راست می گویند وقتی نوبت شاعری شما شد همه ی راه ها رفته شده بود و قصیده سرایان پبشین همه ی میوه های در دسترس را چیده بودند و شاعرانی مثل انوری و سنایی در خیلی جهات  بر زمینه های فکری و ادبی قصیده نقطه ی پایان گذاشته بودند طبعا از استعداد و توانایی شما کسی انتظار نداشت جیره خوار مسعود یا ناصر یا فرخی یا منوچهری و دیگران باشد .برای همین تصمیم گرفتید آنچه را از میوه های قصیده که از دسترس گذشتگان دور مانده بود بچینید . یکی از ویژگی های زمینه های باقی مانده برای قصیده دشواری و پیچدگی کار بود به همین سبب شاعران از پرداختن به آن ها تن زده بودند در نتیجه دشواری زمینه، قصیده را دشوار کرده  چون موضوع ، سخت در سخن نشسته زیان پیچیده ای به کار آمده . کمی هم طبع مشگل پسند شما در استخدام استعاره های دور از ذهن و تلمیحات ظریف و پنهان راه افراط رفته بر پیچیدگی همه چیز پیچ‌اندر پیچ شده. البته آن جا که موضوع پیچیده نیست قصیده راحت و ساده است . خوب دو قصیده ی "ترسائیه" و آن "حبسیه ی نونیه"  هر دو را در زندان ساخته اید یکی به تناسب موضوع ساده است دیگری دشوار.

 

راحت از راه دل چنان برخاست

که دل اکنون زبند جان برخاست

نفسی در میان میانجی بود

آن میانجی هم از میان برخاست

چار دیوار خانه روزن شد

بام بنشست و آستان برخاست

سایه ای مانده بود هم گم شد

وز همه عالمم نشان برخاست....

 

حالا چندبیتی از آغاز قصیده ی ترسائیه بخوانیم

 

فلک کژروتر است از خط ترسا

مرا دارد مسلسل راهب آسا

نه روح الله در دیر است چون شد

چنین دجال فعل این دیر مینا

تنم چون رشته ی مریم دوتا شد

دلم چون سوزن عیسی ست یکتا

من اینجا پای بند رشته ماندم

چو عیسی پای بند سوزن آنجا

چرا سوزن چنین دجال چشم است

که اندر جیب عیسی یافت ماوا

لیاس راهبان پوشیده روزم

چو راهب زان برآرم هرشب آوا

به صور صبحگاهی برشکافم

صلیب روزن این بام خضرا....

 

می فهمم استاد عزیز یا باید طرزی نو می آوردید یا مقلد می شدید و این دومی با طبع بلند پرواز و خواهنده ی شما اصلا ساز گار نبود. پس اولی را انتخاب کردید و هرآنچه را که برای رسیدن به آن جایگاه لازم بود آموختید و با استفاده ازقریحه ی نوآور و تند و تیز  و دانش و محفوظات وسیع خود به زوایای دور از دسترس دست اندازی کردید حتی آنجا یی هم  که موضوع دست کاری شده است شما با پرداخت های بدیع و دادن تصویری تازه از آن، موضوع را باز آفرینی کرده اید. همان آقای فروزانفر فوق الذکر که از اعاظم سخن سنجان روزگار ما بوده است این اندیشه را که تعداد زیادی(بیش از پانصد بیت) از ابیات شعر شما مشگل و نامفهوم است رد می کند

خوب استاد عزیز ماشاالله قصیده های شما چنان عالی و سنگین سایه اند که به غزل هاتان اجازه ی خودنمایی نداده اند لذا معمولا به قصیده های شما پرداخته شده. برای آنها شرح نوشته اند و از آن ها تقلید و پیروی کرده اند. البته من جزء  معدود هواداران شما هستم که غزل‌هاتان را ترجیح می دهم به قصیده هاتان. در قصیده ها هم آن هایی را دوست دارم که ساده افتاده اند و سادگی و فروتنی نسبی موجود در آنها به دلنشینی شان بیشتر کمک کرده . مثل این قصیده ی زیر:

 

زین بیش آبروی نریزم برای نان

آتش دهم به روح طبیعی به جای نان

خون جگر خورم نخورم نان ناکسان

در خون جان شوم نشوم آشنای نان

با این پلنگ همتی از سگ بتر بُوَم

گر زین سپس چو سگ دَوَم اندر قفای نان

در جرم ماه و قرصه ی خورشید ننگرم

هر گه که دیده ها شودم رهنمای نان

از چشم زیبق (جیوه) آرم و درگوش ریزمش

تا نشنوم زسفره ی دونان صلای نان

چون آب آسیا سر من در نشیب باد

گر پیش کس دهان شودم آسیای نان

از قوت درنمانم گو نان مباش از آنک

قوتی ست معده ی حکما را ورای نان

تا چند " نان ونان"؟ که زبانم بریده باد

کاب امید برد امید عطای نان

آدم برای گندمی از روضه دور ماند

من دور ماندم از در همت برای نان

آدم زجنت آمد و من در سقر شدم

او از بلای گندم و من از بلای نان

یارب زحال آدم و رنج من آگهی

خود کن عذاب گندم و خود ده جزای نان...

 

می بینید چه کرده اید با ما با این نوع قصیده ها که هم تازه‌اند هم ساده و زیبا . آه ببخشید فکر نمی کردم این چنین خشمگین شوید. درست می فرمایید که دشواری سرشتی داریم و غیر سرشتی . در دشواری سرشتی شاعر مطلب را به دلیل ذهنیت پیچیده اش پیچیده و دشوار بیان می کند. در نوع غیر سرشتی موضوع و ذهنیت شاعر به طور طبیعی پیچیده نیست بلکه شاعر عمدا و با استفاده از ابزارهایی که در اختیار دارد شعر را پیچیده می کند در این نوع است که نوعی تظاهر و خودنمایی غیرصادقانه از شعر می تراود که خواننده را آزار داده  دلزده می کند. اقرار می کنم استاد که بخش بزرگی از شعر های پیچیده ی حضرت عالی از نوع اول اند و شما اگر امکان داشتید که به دام تقلید و تتبع نیفتید در قصیده های خود هم دنبال پیچیدگی نمی رفتید همان طور که در غزل نرفته اید علتش هم این است که که غزل هنوز تا اشباع ظرفیت هایش راهی طولانی در پیش دارد .

بله من که عرض کردم تعدادی از غزل های شما پایه ی تعدادی از معروفترین شاهکار های فارسی است . من همین الان دو غزل از حافظ  در خاطرم هست که به طور مستقیم از دو غزل شما تاثیر گرفته است

شما می فرمایید:

ای صبحدم ببین که کجا می فرستمت

نزدیک آفتاب وفا می فرستمت

 

حافظ می گوید:

ای هدهد صبا به سبا می فرستمت

بنگر که از کجا به کجا می فرستمت

 

شما می فرمایید:

با بخت در عتابم و با روزگار هم

وز یار در حجابم و وز غمگسار هم

 

حافظ می گوید:

دیدار شد میسر و بوس و کنار هم

از بخت شکر دارم و از روزگار هم

 

ملاحظه می کنید؟ استاد! استاد! ....

 چرابیدارم کردی زن؟ داشتم خواب باشکوهی می دیدم اَاَاَاَ...

 

   

   

 

 

 

 

 

 

 

  

 

   

 

 

 

            

 

 

 

 

 

                                 

اعترافات عاشقی صادق برای دلبرک جفاکارش /سعید سلطانی طارمی

 

            به : ف. ر 

ذوق می کنم

باورت نمی شود چه حس روشنی

در کنار تو به من

دست می دهد،

چشم های وحشی تو  بی دریغ

سحر می کند مرا.

کاش شیخ چشم های وحشی تو را

خواب دیده بود

تا کمال شاهکار‌های خویش را

نقش آب دیده‌بود

فکر کن

این اطاق لخت یخ زده

این چراغ مست راست تاب

این چهارپایه ی هزارساله ی خشن

این...

باورت نمی شود تمام زندگی

با تو دلپذیر می شود

می زنی؟ چقدر خوب می زنی؟

کیف می‌دهد کشیده‌ات

فکر گوش من نباش

دست‌هات را بپا

وای، درد که نکرد؟

داد می زنی؟

گرچه نعره های تو به زندگی

رنگ می دهد

فکر این‌که آن گلوی شوخ خوش‌صدا، خراش...

آه،

باورت نمی‌شود چقدر نازک است

شیوه‌ی سؤال‌کردنت

باورت نمی‌شود که اعتراف،
                          اعتراف،
                               اعتراف کن

از دهان تو  به بوسه‌های لیلی جوان

طعنه‌ می‌زند
بی‌دلیل نیست من جنون قیس را به دوش می‌کشم.

کاش شیخ بود و می‌شنید نعره‌ی تو را.

درک می‌کنم

تو به خاطر من است نعره می‌کشی

 دمبدم کشیده می‌زنی

این چهار پایه را

زیر من به ناگهان

واژ‌گونه می‌کنی

درک می‌کنم چقدر لطف می‌کنی!

درک می‌کنم چقدر رنج می‌دهی به دست و پای خویش!

احتیاج نیست خشمگین شوی

هرچقدر خواستی

 اعتراف می‌کنم.

اعتراف می‌کنم که آفتاب

عامل شب است

ماه، پایگاه دشمن شماست

تیر، یک دبیر خائن هزار چهره است

زهره، مطربی است خود‌فروخته

و زمین ، زمین بی‌نوا

هیچ‌وقت گرد و گردشی نبوده در فضا

تابت و مسطح است

مثل مستطیل یا اگر اراده‌ی تو دایره‌ست. دایره.

من؟

 من که از قدیم آلتم

آلت کثیف دست هرکسی تو خواستی

آه،

این چراغ، این چراغ

بی‌نصیب می‌کند مرا

از مناظر شما

بازهم که می‌زنید

دستتان ، دستتان خدا نکرده درد می‌کند.

من که اعتراف می‌کنم

اعتراف می‌کنم که آفتاب

با نرینه‌ایزدی کبود چشم

پشت کوه قاف کارهای ناپسند می‌کند

اعتراف می‌کنم که ماه

یک شب از دریچه‌ای که زیر سقف خانه است

در اطاق من حلول کرد

اعتراف می‌کنم که بوی یک زن جوان اطاق را

لولِ لول کرد.

من از این که بی‌اراده در اطاق بوده‌ام

توبه می‌کنم

توبه می‌کنم، نزن اگرچه ضربه‌های تو به شیر و قهوه و عسل

طعنه می زند.

من که مست فحش‌های نازک توام

اعتراف می‌کنم تو را شبی

خواب دیده‌ام:

صبح بود و آفتاب می‌دمید

و تو در کویر بی‌نهایتی به سوی دور دست‌های شعله‌ور

در میان اشک‌های من

 محو می‌شدی

و صدای بارشی مدام

در فضا شکفته‌بود.

11/10/ 91

  

 

 

 

 

 

 

 

مرثیه/علی رضا فولادی


شاعران مرثیه شان آماده ست

با غنیمت هایت

کارشان را کردند

بارشان را بردند

پس بیا لطف کن ای شاعر وا مانده ی پیر

پیش از آنی که بمیرند ، بمیر!

علیرضا طبایی -پدر شعر شهرستان- /اکبر کسیر

اکبر اکسیر «علیرضا طبایی» را «پدر شعر شهرستان» نامید.

به گزارش ایسنا، اکسیر در یادداشتی که به مناسبت سالگرد تولد هفتادسالگی طبایی و مراسم نکوداشت این شاعر پیشکسوت نوشته عنوان کرده است: «من اکبر اکسیر از آستارا خدمت استاد عزیزم؛ علیرضا طبایی سلام عرض می‌کنم و هفتادمین سال تولدش را از طرف خود و دوستان آستارایی تبریک می‌گویم. آقای طبایی حق بزرگی بر گردن ما دارد. اگر اسمی در کردیم و هنوز دست به قلمیم، همه را از نظر لطف ایشان داریم و هیچ وقت فراموش نمی‌کنیم روزهای دوشنبه دهه پنجاه را؛ دوشنبه‌هایی که برای ما بسیار عزیز بودند و ما منتظر بودیم که مجله جوانان بیاید و ما در آن ستون‌های رنگی نام خود را ببینیم. دیدن این جمله که: «آقای اکبر اکسیر از آستارا، شعرتان رسید، منتظر آثار جدیدتان هستم» برایم بسیار ارزشمند بود. گاهی هم استاد با فرستادن نامه ما را شرمنده می‌کرد و به من می‌نوشت: «اکبر اکسیر؛ روح زمان را دریاب». همه اینها باعث شد که من تا سال 52 دیگر یکی از ساکنان رسمی این صفحه بودم و این شعرها برایم بسیار خاطره‌انگیز و گرامی بودند.

صفحات آقای طبایی در مجله جوانان، یک ضیافت ادبی برای شعر شهرستان بود. من اگر می‌گویم که آقای طبایی پدر شعر شهرستان است، این را به گزاف نگفتم. ایشان با سعه صدر کامل، در خدمت تمامی شهرستانی‌ها بود. نامه این عزیزان را که از نقاط دورافتاده کشور می‌رسید با دقت می‌خواند. اگر توصیه‌ای داشت، می‌فرمود و شعر ما به چاپ می‌رسید. یکی از ویژگی‌های ایشان، رعایت عدالت بود و به همه نوبت می‌داد، مخصوصا کسانی که خرده استعدادی و سر سورن ذوقی داشتند.

از لشکر دوشنبه‌های صفحه شعر مجله جوانان، عزیزانی از دنیا رفتند، عزیزانی شعر را کنار گذاشتند و عزیزانی هم پویا و سرزنده به شاعری ادامه می‌دهند و من خودم را هنوز هم یک شاعر نوجوان 25 ساله می‌دانم و هیچ وقت شاگردی خود را فراموش نمی‌کنم. ما هنوز شاگرد مکتب جناب طبایی هستیم و وقتی بعد از سال‌ها به یکدیگر می‌رسیم، تنها نقطه اشتراکمان که ما را به هم وصل می‌کند، خاطرات روزهای دوشنبه و صفحات شعر مجله جوانان است.

آقای طبایی بر خلاف سایر سردبیران و دبیرانی که برای شهرت، نصف صفحه را به خود اختصاص می‌دادند، خیلی کم از خودشان شعر چاپ می‌کردند و این دو صفحه را در اختیار شاعران شهرستان قرار داده بودند و اینها برای ما واقعا یک درس است. من می‌توانم به صراحت اذعان کنم که ایشان در صفحات تحت مدیریتشان، بیشتر به بچه‌ها پر و بال دادند. اگر شعر انقلاب را بررسی کنید، اکثر شاعران بزرگش وامدار جناب طبایی هستند. اگر به شعر آیینی می‌پردازیم و اگر شعر دفاع مقدس را ادامه می‌دهیم، باید همه را از تاثیر راهنمایی‌ها و ارشادات چنین شخصیتی بدانیم.

آقای طبایی با دو صفحه شعرش توانست برای مجله‌ای که صفحات دیگرش به هنرپیشه‌ها و خواننده‌ها اختصاص داشت، اعاده حیثیت کند. در حقیقت اعتباری که علیرضا طبایی برای مجله جوانان و موسسه اطلاعات کسب کرد، هیچگاه از یادها نخواهد رفت. این مرد توانست به شاعرانی از چهار گوشه ایران فرصت عرض اندام بدهد و آنها را برای آینده تربیت کند، شاعران بزرگی که همه در مرز هفتادسالگی هستند و به چهره‌های درخشان شعر امروز تبدیل شده‌اند.

اگر امروز به بزرگداشت و پاسداشت جناب طبایی برخاسته‌ایم، باید یادمان باشد که ایشان یک عمر زندگی شرافتمندانه ادبی را پشت سر گذاشته است و همه شاعرانی که الان سردمدار حلقه‌های ادبی تهران و شهرستان هستند، به نوعی وامدار این بزرگوار هستند. این شاعر بزرگ آنقدر انسان افتاده‌ای است که هرگز از این صفحات برای خودش کیسه ندوخت، هرگز پسرخاله‌بازی در نیاورد، هرگز به ناحق کسی را بزرگ نکرد و بعد از انقلاب هم هیچ تمنایی از کسی نداشت. او یک شیرازی پاکدل و به راستی حافظ‌وار و وامدار مرام و مکتب حافظ است. او می‌توانست برای خود و آینده فرزندانش شهرت و ثروت کسب کند ولی این کار را نکرد. به همین دلیل است که هر وقت نام این مرد به میان می آید، با احترام و با عظمت از آن یاد می‌شود و این بزرگترین سرمایه اوست. این برای آقای طبایی یک افتخار است که در هیاهوی سال‌های دهه 50، یک انسان مودب و فرهیخته باقی ماند تا برای ما شاعران یکی از بزرگترین الگوها باشد.

علیرضا طبایی را نمی‌توان به قلم آورد. نمی توان با چند نوشته توصیفش کرد چراکه برخاسته از شور و شعور شاگردان و دوستانش است؛ شاگردانی که برایش هرچه سنگ تمام بگذارند، باز هم کم است. این مرد بزرگ هیچگاه از کسی تقاضای تحسین و تقدیر نداشته و همان مرد موقر و متین دهه 50 باقی مانده است. نام طبایی برای ما نام مقدسی است. نامی است که با شعر و شعور همراه است و همواره خود را مدیون زحمات این مرد بزرگ می‌دانیم. انصاف نیست که نهادهای فرهنگی ما زحمات این انسان بزرگوار را از یاد ببرند و در این بازار مکاره شعر و شاعری و شهرت، و جلسات مشکوک مسکوک، ایشان در انزوا باشد!

آقای طبایی در آستانه هفتادسالگی به نوه‌های شعری خود افتخار می‌کند. من اگر فرزند ادبی جناب طبایی باشم، شاگردان من که شاعران قدر این سرزمین هستند، نوه‌های اویند و امیدواریم بمانند و نبیره‌ها و ندیده‌های شعری خود را ببینند.

یادمان باشد که انسان‌های بزرگ در سختی‌ها خودشان را نشان داده‌اند. طبایی عزیز به راستی مصداق واقعی این بیت حضرت حافظ است:

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافری است رنجیدن

او از ناملایمات زندگی نهراسید از جمله زمانی که همسر مهربان و باوفای خویش را از دست داد. جامعه ادبی ما باید به تکریم و تعظیم این بانوی بزرگوار برخیزد چراکه با از خودگذشتگی و قناعت، هیچگاه پشت آقای طبایی را خالی نکرد. ای کاش این همسر مهربان و مادر مقدس بود و در هفتادسالگی جناب آقای طبایی می‌دید که هنوز هستند انسان‌هایی که یاد آن شبان و روزان را زنده می‌کنند و این زحمات را پاس می‌دارند. به روح بزرگ این بانوی گرامی آفرین می‌گویم چراکه اگر فداکاری ها و صبوری ایشان نبود، شاید علیرضا طبایی نمی‌توانست در این مرحله پیروز باشد و فرزندانی که سرچشمه ادب و کمال هستند به جامعه تقدیم کند. همه اینها با حضور آن مرحومه خلدآشیان میسر شد. زنی که واقعا پشت همسرش ایستاد تا او به هدایت و ارشاد شاگردان و دانش‌آموزانش برسد.

امروز که روز بزرگداشت و تجلیل از استاد علیرضا طبایی است، وظیفه خود می‌دانم از طرف شعر شهرستان، از طرف شاعران شهرستان، صادقانه‌ترین آروزها را برای ایشان داشته باشم و امیدوارم که صدمین سال تولدش را با حضور نوه‌ها و نتیجه‌هایش به جشن بنشیند و این را بداند که هرچند نهادهای فرهنگی و سازمان‌های عریض و طویل ادبی کشور با این همه سرمایه به سراغ این بزرگوار نرفت، اما هستند شاگردانی که دست‌افشان و پاکوبان به مجلس بزرگداشت استاد خود می‌روند و در محفل عارفانه ایشان حضوری گرم دارند. ما اگر در شهرستان بندیم و نمی‌توانیم در خدمت استاد باشیم اما دل‌های شاعران شهرستانی در کنار ایشان است. همیشه گفته‌ایم که ما هرچه داریم همه از دولت ایشان داریم. من امیدوارم که همه عزیزان حاضر در مراسم بزرگداشت ایشان بتوانند از طرف ما نیز صورت ماه استاد را ببوسند و یادشان باشد که شعر انسانیت است و فروتنی و ادب، غیر از این هیچ ارزشی ندارد. علیرضا طبایی اول با شعر و بعد با اخلاق خوبش توانست جان و جانان را بگیرد و جهانی را به سیطره خود درآورد. این جهان، جهان محبت است و عشق و پاکی دل‌هایی که نثار مقدمش شده است.

علیرضا طبایی در آستانه هفتادسالگی خوش درخشیده و همچنان خوشنام و بزرگ است. این خوشنامی و بزرگی بر قامت رعنایش مبارک باشد. یادمان باشد برای اینکه ما هم یک روز علیرضا طبایی بشویم باید شیوه ایشان را که همان فروتنی، ادب و مهربانی است در پیش بگیریم. اگر طبایی امروز ابرمرد شعر شهرستان است و به نظاره ایستاده تا موفقیت شاگردانش را در چهارگوشه این مرز پرگهر رصد بکند، اینها اجر و مزدی است که خداوند به او ارزانی داشته است. دعای خیر عزیزان و محبت پاکدلان شعر شهرستان همواره بدرقه راهش باد.»

ادبیات و جهان طنز /محمد حسین بهرامیان

طنز چیست؟






طنز واژه‌ای عربی است و در واژه به معنای مسخره کردن، طعنه زدن، عیب کردن، سخن به رموز گفتن و به استهزا از کسی سخن گفتن است. معادل انگلیسی طنز satire است که از satira در لاتین گرفته شده که از ریشه satyros یونانی است. satira نام ظرفی پر از میوه‌های متنوع بود که به یکی از خدایان کشاورزی هدیه داده شده بود و به معنای واژگانی "غذای کامل" یا "آمیخته‌ای از هرچیز" بود.



در ادبیات طنز به نوع خاصی از آثار منظوم یا منثور ادبی گفته می‌شود که اشتباهات یا جنبه‌های نامطلوب رفتار بشری، فسادهای اجتماعی و سیاسی یا حتی تفکرات فلسفی را به شیوه‌ای خنده دار به چالش می‌کشد.

در تعریف طنز آمده است: "اثری ادبی که با استفاده از بذله، وارونه سازی، خشم و نقیضه، ضعف ها و تعلیمات اجتماعی جوامع بشری را به نقد می‌کشد."

 



دکتر جانسون طنز را این گونه معنی می‌کند: "شعری که در آن شرارت و حماقت سانسور شده باشد."



استعمال کلمه طنز برای انتقادی که به صورت خنده آور و مضحک بیان شود در فارسی معاصر سابقه زیاد طولانی ندارد. هرچند که طنز در تاریخ بیهقی و دیگر دیگر آثار قدیم زبان فارسی به کار رفته، ولی استعمال وسیعی به معنای satire اروپایی نداشته است. در فارسی، عربی و ترکی کلمه واحدی که دقیقا این معنی را در هر سه زبان برساند وجود نداشته است. سابقا در فارسی هجو به کار می‌رفت که بیشتر جنبه انتقاد مستقیم و شخصی دارد و جنبه غیر مستقیم ساتیر را ندارد و اغلب آموزنده و اجتماعی هم نیست. در فارسی هزل را نیز به کار برده اند که ضد جد است و بیشتر جنبه مزاح و مطایبه دارد.



طنز تفکر برانگیز است و ماهیتی پیچیده و چند لایه دارد. گرچه طبیعتش بر خنده استوار است، اما خنده را تنها وسیله‌ای می انگارد برای نتیل به هدفی برتر و آگاه کردن انسان به عمق رذالت ها. گرچه در ظاهر می خنداند، اما در پس این خنده واقعیتی تلخ و وحشتناک وجود دارد که در عمق وجود، خنده را می خشکاند و انسان را به تفکر وا می‌دارد. به همین خاطر در باره طنز گفته اند: "طنز یعنی گریه کردن قاه قاه، طنز یعنی خنده کردن آه آه."


طنز در ذات خود انسان را برمی آشوبد، بر تردیدهایش می افزاید و با آشکار ساختن جهان همچون پدیده‌ای دوگانه، چندگانه یا متناقض، انسان ها را از یقین محروم می‌کند. جان درایدن در مقاله "هنر طنز" ظرافت طنز را به جدا کردن سر از بدن با حرکت تند و سریع شمشیر تشبیه می‌کند، طوری که دوباره در جای خود قرار گیرد.






در میان شاعران یونان و روم، شعرهای طنز ، ، آریستوفان، ،هوراس و  قدیمی ترین نمونه هاست. در ادبیات قرون وسطای انگلیس از  اثر جفری چاسر و منظومه رویای پیرس شخم کار اثر  می‌توان نام برد. در دوران رنسانس ، سروانتس و  مشهور طنزپردازان هستند. آثار طنز ابتدا به صورت شعر بود و بعدها شیوه‌های روایی را هم در بر گرفت. امروزه در ادبیات جهان، مشهورترین طنزنویسان، نثرنویسانی چون سروانتس، رابله، ولتر، جوناتان سویفت، ، ، ، مارک تواین، جرج اورول، ، ، و آلدوس هاکسلی هستند.*






* منبع : ، فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز، انتشارات کاروان، ۱۳۸۵، ص


۱۴۰






 


 ادبیات طنز ایران از گذشته تا امروز


 ادبیات طنز ایران از اشعار و نوشته های سوزنی سمرقندی و عبید زاکانی بزرگترین طنزپرداز قرن هشتم حال و هوایی دیگرگونه تر می یابد و در ادبیات کهن به شکل آشکار تری رخ می نماید.


 در همان زمان که عبید زاکانی موش و گربه و رساله تعریفات و دیگر آثار خود را خلقی می کند در گوشه ای دیگر از ایران زمین شاعر بلند پایه ای چون حافظ صد البته با زبانی محافظه کارانه تر طنزی تلخ را در غزلیات خود می افریند و در این میان پرده از ریاکاری سالوسیان و ظاهرفریبان عصر خود بر می دارد. محافظه کارانه از این جهت که کلام را به هجو و هزل نمی آلاید و با منطق جسورانه های خویش و به مدد ایهام پردازی و کنایه و دیگر فنون کارآمد به بیان اندیشه های اجتماعی خود می پردازد. وی از صنعت تهکم به نحوی سود می جوید که همه چیزی می تواند خلاف خود را ثابت کند چرا که این ویژگی ذهن و زبان حافظ است که کسب جمعیت از هرچه پریشانی و پریشان حالی می کند. در همین مقام است که پرده از ریاکاری و تزویر شیخ و زاهد و مفتی و محتسب بر می دارد و به فتوای پیر مغان سجاده با می می آلاید. گرچه ماه رمضان باشد دست از شراب لعل بر نمی دارد  و در شب قدر بی محابا صبوحی می زند. رند را لباسی از عشق و اخلاص و مستی می پوشاند و او را یک تنه به جدال زاهد و صوفی می فرستد. خوب که دقیق می شوی می بینی او خود در ردیف اول این مبارزه قرار دارد. حتی پنجاه غزل یا قصیده مدحی حافظ چیزی از عزت نفس و اندیشه های مترقی انسان ساز او نمی کاهد و گرچه گرد آلود فقر است هیچگاه دامن به نا پاکی های روزگار نمی آلاید. سعدی پیش از او طنز را با گلستان و بوستان خود در آمیخته است تا نا بسامانی های اخلاقی و اجتماعی را در شکلی برجسته و تاثیرگذار تر به نمایش بگذارد. بی شک هیچکس در طنز پردازی و قدرتی که در خلق معانی مطایبه آمیز از خود بروز می دهد به حد و حدود سعدی نمی رسد البته اگر عبیدزاکانی را از جمع چند هزار شاعر صاحب دیوان گذشته استثناء کنیم هرچند بسیاری حتی سعدی را از این جهت نیز بر عبید رجحان می دهند.


به جز افرادی که بر شمردم کمتر شاعر و نویسندگی دیگری به جهت استیلا بر هنر طنز معروف مانده است اما بی انصافی است اگر نبوغ انوری ابیوردی را در این زمینه نادیده بگیریم. بسیاری از نکته سنجی های انوری در طی تاریخ محفوظ مانده و خود را به زمان حال رسانده اند. تمام بزرگانی که نامشان فهرست وار در این رقیمه آمد شاخص ترین افراد ادبیات طنز گذشته به شمار می روند. با این حال نکته مسلم این است که غالب شاعران گه گاه به فراخور حال و محل گاه به این حوزه نزدیک شده اند اما از این جهت که طنز نمود کمتری در میان معانی شاعرانه آنها دارد کمتر از این دیدگاه مورد نظر بوده اند. حتی اگر قصد استیفاء آثار باشد حتی درمیان جدی ترین شاعران مثل خاقانی و خیام و ناصرخسرو و .... نیز می توان نمونه هایی از طنز را جستجو کرد.


جامی خاتم الشعرای دوره عراقی وقتی می خواهد اثری به رنگ و بوی گلستان خلق کند ناتوانی خود را به منصه ظهور می رساند و اثری خلق می کند که هیچ مناسبتی با گلستان جاویدان سعدی ندارد. حداقل از جهت طنز به حکایت های ساده و بی مزه اکتفا می کند هر چند از آن میان گه گاه می تواند مطایباتی تامل برانگیز تر را یافت.  اشتباه فاحش جامی در تقلید ضعیف از اثری قوی مثل گلستان یک بار دیگر در دوره قاجار تکرار می شود و اثری را خلق می کند که حتی از بهارستان جامی فرودینه تر به نظر می رسد.


در دوره سبک هندی با گونه دیگری از طنز آشنا می شویم که حاصل اغراق و تخیل و نکته سنجی ها و باریک خیالی های شاعران این دوره است. طنز نه البته به گونه ای که امروز می شناسیم از ویژگیهای شعر سبک هندی بشمار می رود. اما حقیقت این است که آنچه در ادبیات طنز و در زیر مجموعه عناوین حکایت، مطایبه، لطیفه، ادبیات فکاهی و ... می شناسیم در این دوره در شکل متعالی دیده نمی شود. طنز گویی تنها در مفردات و برخی از ابیات برگزیده نمود می یابد که نه حاصل دردی عمیق که حاصل بازی زبان و تخیل است و بدین لحاظ تاثیرات این گونه از طنز ناچیز تر از آن است که بتوان در باب آن قلم فرسایی کرد.


 اما آنچه تحت عنوان طنز نو در ادبیات معاصر خود را نشان می دهد حاصل دغدغه ها و دردهای شاعرانی است که در اواخر حکومت قاجاریه به فکر مشروطه خواهی و اصلاح جامعه خود افتاده اند. از این خیل عظیم همواره نام شاعران و طنزپردازان دردمندی چون ملک الشعرای بهار، ابوالقاسم فراهانی، اشرف الدین حسینی قزوینی(نسیم شمال) و استاد علی اکبر دهخدا به نیکی می درخشد. وجود روزنامه ها و نشریات متعددی از جمله صور اسرافیل و نسیم شمال فضا را برای ارائه نمونه هایی مردمی از شعر باز گذاشته است اگرچه ادبیات طنز همواره در معرض ممیزی و سانسور صاحبان قدرت بوده است. چرند و پرند دهخدا و دیگر آثار او اگر چه مخاطبان بیشماری دارد اما به تعطیلی روزنامه صور اسرافیل و متواری شدن استاد می انجامد و مرگ میرزا جهانگیر شیرازی و این تنها نمونه کوچکی است از مصایب و نابسامانی های کسانی که با نیشخند قلم خود به جدال استبداد سر تا به پا مسلح می روند. همواره در طول تاریخ زبان سرخ این خیل سر سبز آنان را در مخاطره دار و داد قرار داده است. این گونه از ادبیات می رود تا لکه ننگی که در مدیحه سرایی های کهن بر پیشانی ادبیات نشسته است را بزداید و شاعران و نویسندگان را از تهمت همسویی با جریان قدرت برهاند.


ظهور محمدعلی جمالزاده و اشاعه نمونه هایی از داستان ایرانی با معاییر مترقی داستان روز جهان، حکایت های فارسی را در شکل و هیاتی علمی تر ارائه نمود و با خلق آثاری چون فارسی شکراست و یکی بود و یکی نبود نمونه های متفاوت از طنز ایرانی را به جهانیان معرفی نمود. همزمان صادق هدایت با کلامی تلخ وتند و جدی رویه دیگری از اجتماع ستمدیده ایرانی را به تصویر کشید. این جفت توامان نسل اول داستان نویسی معاصرایران را سامان دادند و هریک مسیر را برای خلق آثاری متعدد دیگری هموار ساختند تا آنجا که نسل دوم و سوم داستان نویسی ایران نمونه هایی موثر از ادبیات طنز و جد را ارائه نمود. کنکاش چند و چون طنز در ادبیات معاصر خاصه در دوران اخیر مجالی بیش از این می طلبد. اما در این میان حتی نام بردن از افراد شاخصی چون ابولقاسم حالت، فریدون توللی تنها گوشه کوچکی از طنز مترقی معاصر را بر می تاباند. جستجوی این معنی مجالی بیش از این می طلبد. بحث های مفصل در این باب را به هفته های آتی و مقاله های تحقیقی شما و دیگر دوستانی وا می گذاریم که ما را در هر چه بهتر ارائه شدن این بخش یاری خواهند داد. بی صبرانه چشم براه شماییم.عجالتا بخش ادبیات طنز را در قالب مطالب زیر تقدیم می داریم.