سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

چند پست طنز آمیز /ابن محمود

تغییر ملیت آدونیس


علی احمد سعید معروف به آدونیس شاعر معروف سوری که سال 1384 به ایران تشریف آورده و به شیراز هم سفر کرده بودند، از قرار معلوم تغییر ملیت داده و تبعه کشور فرانسه شدهاند.

از برنامه های مهم آدونیس در سفر به ایران، دیدار با خیام زمانه ما ایرج زبردست بوده است و ظاهراً استاد ایرج زبردست به ایشان افتخار عکس گرفتن هم داده و کیف ایشان را حسابی کوک کردهاند. عکس این دیدار را میتوانید در وبلاگ منسوب به ایرج زبردست مشاهده فرمایید.

از قرار معلوم، آدونیس پس از دیدار با ایرج زبردست به این نتیجه میرسد که ازین به بعد بهتر است یک شاعر بزرگ فرانسوی باشد تا یک شاعر کوچک و مفلوک عرب. ظاهراً دیدار با ایرج زبردست باعث تقویت حس خودبزرگ بینی این شاعر عرب شده و خودش را حسابی گم کرده است.

البته از «خیام دیگر» ما این معجزات فراوان سر زده است و همه شاعران و منتقدان کشور آرزوی اصلی شان این است که بتوانند برای کتاب بعدی ایشان مقدمه بنویسند و به شهرت برسند. اخیراً امبرتو اکو و میلان کوندرا نیز ابراز تمایل کرده اند که به افتخار مقدمه نویسی بر کتاب تازه رباعیات ایرج زبردست نائل آیند. به گزارش خبرنگار ما، ایرج زبردست در حال سبک سنگین کردن پیشنهادهای این نویسندگان است. از ایرج زبردست تقاضا میشود در پذیرفتن پیشنهادها دقت کافی را مبذول داشته و از ملاقات با کسانی که کم جنبه بوده و خودشان را زود گم میکنند، جداً اجتناب ورزند.

 

..........................................

توضیح ضروری نسبتاً جدی. بعد از درج این یادداشت، صاحب وبلاگ مذکور، آن پستی را که در آن عکس ایرج زبردست در کنار آدونیس آمده و زیرش نوشته بودند: آدونیس شاعر معروف فرانسوی، کلاً از وبلاگ خود حذف کرده است. چه بهتر بود که زیرنویس عکس را اصلاح میفرمودند. ضمناً من به شعر زبردست تا حدود زیادی احترام میگذارم. اما با ادا و اصول شاعر و تلاش او را برای بزرگتر نمودن خود اصلاً نمی پسندم و حس خودبزرگ بینی غیر ضروری که فقط مزه رباعیهایش را زایل میکند. خداوند انشاءالله این جوان را از شر خودش نجات دهد!

 



 

از آدم علیه السلام هیچ اثر هنری باقی نمانده است. البته این به معنی هنرمند نبودن آن بزرگوار نیست. چرا که اگر ذوق هنری نداشت، این همه بچه آدم که از خودش تولید کرده است، دستی یا پایی یا چیزی در هنر نداشتند. لامصّب این حس هنرمندانه را بچههای آدم از همان روزهای نخست حیات در غارهای پرت افتاده به ثبت رساندهاند. و بیا تا امروز. از همان روز نخست آفرینش، آدم علیه السلام، مهمترین دغدغهاش «درگیری با مسئله زن» بود و همین زن بود که آخرش او و پسرانش، هابیل و قابیل را به روز سیاه که نه، به ظلمات ممتد و این قبیل حرفهای نوآر نشاند و کارشان به خون و خونریزی و قتل و کشتار انجامید. و بیا تا امروز.

اگر میبینید که منیرالدین بیروتی هم از سال 1380 تا 1384 درگیر مسئله زن بوده است، شک نکنید که میراث همان دغدغههای ازلی است. این دغدغه البته برای نویسنده گران تمام شده است. همان طور که برای آدم ابوالبشر گران تمام شد. به عبارت دیگر، فرزندان خلف آن ابوی محترم، هنوز از سرنوشت جد بزرگوار خود درس عبرت نگرفته و دوست دارند همه شان از همان سوراخ چند بار ماتحتشان گزیده شود تا بفهمند که دغدغه یعنی چه؟

منیرالدین بیروتی بعد از اینکه چاپ دوم رمان «چهار درد» اجازه چاپ نگرفت، توی ذوقش خورد و دستپاچه شد و گفت: در شرایط فعلی دیگر کتابی چاپ نخواهد کرد. اما کرد: «دارند در میزنند». و قاعدتاً مجبور شد دو داستان این کتاب را بخاطر همان موضوع «درگیری با مسئله زن» حذف کند و جای بعضی کلمات یا نقطه چین بگذارد و یا آنها را عوض کند و مثلاً بجای اینکه بگوید: بدکاره یا روسپی یا ج... (که ما نیز از گفتنش شرم داریم)، بنویسد: دلبرکان غمگین و قس علیهذا!

..

خودتان بخشی از مصاحبه روزنامه سرمایه با منیرالدین بیروتی را بخوانید، مشکل دغدغهها را متوجه میشوید:

 

چطور موافقت کردید دو تا داستان حذف شود؟

یک سری کارها انجام شده بود بعد از آن هم من سه چهار ماهی اصلا قصد چاپ نداشتم. بعد از این‌که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جواب داد و گفت دو داستان را حذف کنید، تصمیم گرفتم که چاپ نکنم. بعد از سه چهار ماه ناشر گفت یک سری کارها انجام شده و من هم فکر کردم به عنوان آخرین دغدغه‌ها بهتر است، این کار را بکنم. خودم می‌خواستم از این موضوع جدا شوم.

دو داستانی که حذف شدند همین مضمون را داشتند؟

یکی داستانی است با نثری کلاسیک که خودم هم خیلی آن را دوست دارم و خیلی هم وقت روی آن گذاشتم. فکر می‌کنم داستان‌ نویی باشد گرچه نثر آن کلاسیک است. اما متاسفانه اجازه ندادند چاپ شود. موضوع آن نیز خیلی کلی‌تر است هرچند در ارتباط با همین مسئله هم هست.

دلیلشان برای حذف چه بود؟

فکر نمی‌کنم ارشاد خود را موظف بداند که در مورد این‌جور مسایل به ما جواب بدهد.

داستان دیگر چه بود؟

آن داستان هم دربارهء مساله زن و رفتارهای اجتماع با او بود. ولی دربارهء موضوعی بود که هنوز صحبت‌کردن دربارهء آن بسیار سخت است. یادداشتی از زنانی بود که در جامعهء ما هستند ولی نباید از آن‌ها اسم ببریم.

از همین داستان‌های چاپ شده چقدر حذف شد؟

تا آنجایی که یادم هست فقط در حد کلمه بود. 556 مورد کلمات را باید حذف می‌کردیم. من حذف کردم ولی یک جورهایی معادل آن‌ها را گذاشتم.

..

ما دیگر چیزی نمیگوییم. تغییر 556 کلمه و حذف دو فقره داستان چیزی است که آدم اسمش را سانسور و ممیزی بگذارد و بابتش جار و جنجال بپا کند؟ عجب دوره و زمانهای است!


 

خوشمزهترین بخش ادبیات فارسی امروز، سفرنامههای آن است. ما خودمان سه روز قونیه بودیم، سی روز سفرنامه نوشتیم و دادیم روزنامه جام جم ولی چاپ نکرد. البته زورشان به هزینه هنگفتش نرسید. وگرنه خیلی هم از خدا میخواستند که سفرنامه ما را چاپ کنند. شاعران بزرگ دیگر از قبیل ما نیز هکذا! بعضی شاعران دائم السفرند و باید از ایام حضر بنویسند. البته نوع ادبی «حضرنامه» هنوز به اندازه کافی باب نشده است.

 

جهان دیده بسیار گوید دروغ

عیب شاعران در این قبیل موارد، قدری اغراق و بزرگنمایی است که البته حسن این طایفه نیز محسوب میشود. چون واقعیت، چنان که افتد و دانی، چیز دندانگیری نیست و عالم تخیل علاوه بر آنکه رنگین است، باعث حفظ آبروی جماعت شاعر نیز میشود. سعدی علیه الرحمه گویا در باب جماعت شاعر سفرنامه نویس بوده است که فرموده است:

غریبی گرت ماست پیش آورد/ دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ

گر از بنده لغوی شنیدی ببخش / جهان دیده بسیار گوید دروغ

 

شرح دردمندی شاعران سفر کرده

یدالله رؤیایی اخیراً داستان یکی از سفرهای قدیمش را به این شکل تعریف کرده است:

زمانی با شاملو، برای شرکت در کنگرۀ نظامی، به رم رفته بودیم. بهار ۱۳۵۴ بود. بعد از اتمام کار کنگره، به پیشنهاد او هفتهای به گشت و گذار ماندیم. روزها و شبهای ما به پرسه در کوچههای رم و بارهای ونیز، در کافهها و یا در هتل، به مستی و بی خبری میگذشت، با ویسکی، و آذوقهای از تریاک و هروئین که با خود برده بودیم، و یک "ذخیرۀ احتیاطی" از شیرۀ ناب. ویا مخدرات دیگر، گاهی هم از نوع علیایش: با دلبرکانی نه چندان غمگین. در بازگشت به تهران ، چند روز بعد مصاحبه مفصلی از احمد دیدم با علیرضا میبدی در روزنامۀ رستاخیز، حکایت از سفری پرملال، پراز تحمل و تلخی:

«...روزها در کوچههای رم، فریاد میزدم : آیدای من کجاست ... و هر روز در مه صبحگاهی لوئیجی با گاریاش از گورستان پشتِ رودخانه میآمد، از جلوی ما میگذشت و بهم صبح بخیر میگفتیم ...

آن روز که لوئیجی با گاری خالی به گورستان میرفت (ویا بر میگشت؟)، از جلوی ما گذشت، چیزی بهم نگفتیم... من تمام روز را سراسیمه در کوچهها دویدم و فریاد زدم: آیدای من کجاست؟ و میگریستم ...» (به نقل از حافظه)

فرداش که به هم رسیدیم پرسیدم: احمد! ما که هر روز باهم بودیم، حالا آیدا جای خود، ولی این لوئیجی که نوشتی هر روز با گاری خالی به گورستان میرفت کی بود؟ که هیچوقت من ندیدم !
گفت : آره ، لابد لوئیجی پیراندلو بوده !

 

نتیجه گیری ابن محمود

تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل و قیاس بفرمایید سایر سفرهای بزرگان را که چقدر با مشقت همراه بوده است و چه پیامهای مهمی که از شعر و ادب ایران به مردم جهان ابلاغ میکردند! ظاهراً اثر مکیفاتی که شاعر استعمال فرموده، تا خود تهران ادامه داشته است. آذوقه هم آذوقههای قدیم!

..

از جلیل عزیز ممنونم که توجه مرا به این فقره مهم جلب نمود!

..

این میان تیترها را هم به سفارش یکی از دوستان گذاشتم که ملال نیفزاید.

 


 

استاد علیرضا افتخاری همزمان با انتشار آخرین اثر خود اعلام کرد که قصد دارد مثل علی دایی در عالم موسیقی یک رکورد دست نیافتنی بجای بگذارد و نام خود را در کتاب رکوردهای گینس به ثبت برساند.

..

علی دایی که از دانشگاه صنعتی شریف پا به عالم فوتبال حرفه ای گذاشت و ظرف مدت ده سال پیکان 57 خود را به مرسدس بنز تبدیل کرد، با چهار گلی که در سال 2004 به تیم لائوس زد، توانست به باشگاه صدتاییها بپیوندد و به این سؤال دشوار فلسفی که «علم بهتر است یا ثروت» پاسخ روشن و قانع کنندهای بدهد.

..

افتخاری در همه ژانرها اعم از سنتی  و محلی و پاپ و تلفیقی و چند ژانر ناشناخته، آثار متعددی از خود بجای گذاشته که شمار آنها تا کنون از 40 آلبوم فراتر رفته است. وی برای آنکه بتواند به رکورد دایی دست پیدا کند، واجب است بجای دو کاست در سال، حداقل چهار کاست در سال در بیاورد.

..

عده ای معتقدند که علی دایی بیشتر گلهای ملی خود را به تیمهای بزرگی مثل لائوس و ماکائو و میانمار و هندوراس و بنگلادش زده است. ماندهایم که استاد علیرضا افتخاری چگونه میخواهد این الگو را در موسیقی پیاده کند؟

..

این برای اولین بار است که یک هنرمند الگوی خود را یک فوتبالیست معرفی میکند. ضمن تبریک به قاطبه هنرمندان موسیقی کشور، از استاد شجریان، حسام الدین سراج و شهرام ناظری دعوت میشود الگوی ورزشی خود را هرچه سریعتر به جامعه اعلام نمایند. در این راستا، علی پروین، ناصر حجازی، امیر قلعه نویی، خداداد عزیزی، علیرضا نیکبخت واحدی، رضا عنایتی، مجتبی محرمی، علی انصاریان، مهدی هاشمی نسب و... به عنوان چهرههای ماندگار به جامعه هنری معرفی میگردند.

..

نشان شوالیه هنری شهرام ناظری کجا و عنوان بهترین گلزن لیگ برتر کجا؟ معلوم نیست صدا و سیمای کشور که از مالیات مردم ارتزاق میکند، روی چه اصلی، وقتی را که میشود صرف نشان دادن گلهای نیم فصل لیگ برتر کرد، صرف پخش خبر نشان گرفتن شهرام ناظری آن هم در یک کشور بیگانه غربی میکند. درست است که این خبر بیشتر از یکی دوبار آن هم در ذیل اخبار پخش نشده است، اما همین کار ضد ارزشی نیز ممکن است باعث رویگردانی جوانان از ورزش گردد.

..

البته از انصاف نباید گذشت که صدا و سیما مسئله عدم پوشش خبری را در مورد سایر هنرمندان، به نحو شایسته رعایت و از بدآموزیهای مترتب بر آن جلوگیری کرده است. بیچاره عباس کیارستمی کوته نظر که به خیال خودش شاخ غول را شکسته که نخل طلایی جشنواره غیر اخلاقی کان (یاهمان کن خودمان) را برده است. بشین با!

..

یکی از افتخارات ورزشکاران ما، استفاده از مواد نیروزا در میادین ورزشی است. از استاد علیرضا افتخاری که دنبال افتخارات بیشتر است، دعوت میشود که برای نیل به افتخارات بیشتر، از امر دوپینگ غفلت ننماید که امروزه در رأس کل امور قرار دارد و از انتخابات مجلس و حضور دشمن شکن ملت در پای صندوقهای رأی هم واجبتر است.

..

از علی دایی که با بیان شیوای خود الگوی فصاحت و بلاغت نسل چهل سالگان است، عاجزانه درخواست میشود که اجازه دهند شاعران نیز اجازه داشته باشند ایشان را الگوی کاری خود قرار دهند. فی الواقعُ حیف است که جامعه به این الگوهای برتر بی توجهی نماید. مگر تا الآن کدام هنرمندی توانسته اند در مراسم قرعه کشی جام جهانی شرکت نمایند؟ خوب دیگه!

 



 

حکایت «معشوق ذلیلی» بودن عاشقان، البته حکایت کهنی است که ریشه در هزار سال ادبیات فارسی دارد. حکمت این حکایت هنوز هم که هنوز است بر بنده معلوم نشده است!

یکی از اعزه یاران، این حکایت را در این رباعی طنازانه بدین نحو بیان فرمودهاند:

 

از چنگ زنانه زخم و زیلی شدهایم

گلگونه رخ از نشان سیلی شدهایم

بر عکس تمام زن ذلیلان جهان

ما مظهر معشوق ذلیلی شدهایم.

 

®

نکته اول: معشوق ذلیلی، شعبه کوچکی از زن ذلیلی است و از آن بیمی به دل راه نباید داد!

نکته دوم: این هم رباعی ما:

 

عاشق که زمانه زخم زد بسیارش

شاکی شده از دلبر لاکردارش

کی گفت که دنباله معشوقه رَوَد

زین کوچه که سر میشکند دیوارش؟

 

+

 

 

بسیار «ولوم» باید تا گفته شود حرفی

«ولوم» درجه صدا را گویند در دستگاهای صوتی و تصویری که با فشار دکمه یا گرداندن پیچ به چپ و راست حاصل شود. در گذشته نه چندان دور، به جهت عدم پیشرفت فناوری، تنظیم درجه صدا بصورت فیزیکی و عمدتاً با دست صورت میگرفت و حکیم ابوالقاسم فردوسی درین باب فرموده است: چنانت بکوبم به گرز گران/ که نامت شود عبرت دیگران. امروزه تنظیم ولوم توسط دستگاههای کنترل از راه دور انجام میشود و احتیاجی به فشار دادن یا پیچاندن دکمه طرف نیست. فی المثل، شخصی را گویند: عزیز دلم! ولوم بده! و او بصورت خودکار تمام اطلاعاتش را با صدای رسا به استحضار میرساند. و یا به فردی گویند: ببند آن ولوم لامصّب را! و ایشان حسب الامر لالمونی گرفته و لام تا کام حرف نمیزند. بنابراین، توسعه فناوری، به رغم تبعاتی که ممکن است برای جوامع در حال توسعه داشته باشد، در این قبیل موارد سر منشأ خدمات شایانی گردیده است. همچنین صنعت کم و زیاد کردن حجم و درجه صدا و به اصطلاح معروف «ولوم گرداندن» امروزه در مملکت ما پیشرفت چشمگیری نموده است. به طوری که میتوان با تنظیم ولوم صدا، اجتماعات ناجور را از هم پاشاند. فی المثل، جماعتی که ندارند حظّ روحانی و ما دلمان نمیخواهد دور هم جمع شوند و به بیانات گهربار بارانی و غیر بارانی دیگران گوش بدهند، ناگهان میبینند به رغم همه تنظیمات قبلی، ولوم قطع شده و برق رفته است و قس علی هذا. و باید بساطشان را جمع کنند و بروند.

v

انسانها چند نوعند: ولوم پایین، متوسط الولوم و ولوم بالا. ما با جماعت وسطی کاری نداریم و در اینجا به توصیف آن دو قشر زحمتکش دیگر خواهیم پرداخت. بعضیها میپندارند که انسانهای ولوم بالا همه کاره اند و حرف حرف آنهاست. زهی تصور باطل، زهی خیال محال! با استقصایی که بعمل آمده است، اکثر انسانهای ولوم بالا، توسط دیگران به انحاء وسایل و انواع وسایط مختلف کوک میشوند. بنابراین، پر بیراه نخواهد بود که این طایفه را طایفه کوکی بنامیم. و البته ازین جماعت احتراز از آن جهت واجب است که پرده هایشان پرده ها را بدرد و آبروی خلق الله ببرد. به گفته شاعر: آواز دهل شنیدن از دور خوش است. و البته خاصیت این جماعت آن است که زود از تب و تاب می افتند و نوبت به ولوم بالاهای دیگر میدهند.

و اما، جماعت ولوم کوتاه. بعضیها را هر چقدر میچرخانی، صدایشان از یک حدی بالاتر نمیرود. یک عده، تنظیمات اولیه کارخانه شان بر همین منوال است و کاریش نمیشود کرد و باید با همین وضعیتشان ساخت. بعضی دیگر ازین جماعت، خودشان را ور میسازند و بصورت کاملاً زیرکانه ولومشان بالا نمیآید تا همگان را گمان بر آن رود که خبری نیست. امان ازین جماعت احتراز دوچندان باید کرد که تمام فتنه ها زیر سر ایشان است. هم ایشانند که زیر جلکی و پشت صحنه، با کوک کردن جماعت ولوم بالا که روی صحنه تشریف دارند، مایه آزار گوش و هوش ملتی را فراهم میآورند.

v

بعضی آدمها، میکروفون و بلندگوی دیگرانند. یعنی از آنها برای ابلاغ صداهای دیگران استفاده میشود. ولوم این آدمها براحتی کم و زیاد میشود و معمولاً هنگام سخنرانی دیگران سوت هم میکشند. یکی از بزرگان فرموده است، شاخص توسعه، سوت کشیدن یا نکشیدن ابزارهای صوتی در سخنرانیهاست. یعنی اگر توانستی یک برنامه دو ساعته را بدون سوت کشیدن بلندگو با موفقیت اجرا کنی، بدان که دست تو به دامان بلند توسعه رسیده است و ازین به بعد، جزو بلوک توسعه یافته خواهی بود.

«بلندگو»ها عمدتاً آدمهای عملگرایی هستند که برای مصارف گونان آنها را اجاره میکنند. هر که پولی داد، بکار می افتند و اگر نداد، از کار می افتند! بنابراین، عامل محرکه ایشان، منافع خودشان است تا دیگران و ازین جهت، بر آنها حرجی نیست. چرا که زندگی از عهد حضرت آدم تا همین امروز صبح خرج داشته است. پول یا امتیاز برای این جماعت، مثل برق و باتری است برای سیستمهای صوتی و تصویری.

v

علم ولوم شناسی به ما میگوید که بسیاری از صداهای بلند و قطور را جدی نباید گرفت. زیرا عموماً بعد از مدتی شارژ انها تمام میشود و از حیّز انتفاع ساقط میگردند. صداهای بلند، دوره مصرفشان کوتاه است و به طرفة العینی، صداهای بلند دیگر جای آنها را خواهد گرفت. و البته کسانی که قوه سامعه شان دچار ضعف مفرط است، عمدتاً به صداهای بلند گرایش بیشتری دارند و از قدیم الایام تا کنون اهل جار و جنجال، بیشتر قدر دیده و بر صدر نشسته اند. مشتری این جماعت ولوم بلند، عمدتاً آدمهای شنیداری هستند که عقلشان در گوششان است و هرچه را بلندتر بشنوند، زودتر باور میکنند.

v

پیشتازان عرصه فنآوری که معرفة النفس بلد بوده و دستی در پیش بینی احوالات آدمی داشته اند، در دستگاههای صوتی و تصویری امکانی ایجاد کرده اند که به آن «میوت» (Mute) میگویند که به تعبیر عامیانه یعنی خفه شو و به تعبیر شاعرانه یعنی خموش! امروزه اغلب دستگاههای صوتی و تصویری مجهز به دکمه خموش است و برای انسانها این امکان فراهم است که بعضی آهنگها و صداها را خموشانه بشنوند و یا بعضی سیماها و سخنرانیهای تصویری را بدون صدا ملاحظه فرمایند و البته سود آن دو چندان خواهد بود.

یکی را پرسیدند: چه گویی در سقز؟ گفت: دندان را رنجه میدارد و برای شکم چیزی ندارد. بعضی صداها و سیماها، آدامس گوش هستند و جز جنباندن و فرسودن بیحاصل گوش و دهن، حاصلی ندارند و بهترین راه علاج آنها، استفاده از دکمه میوت است.

 



 

فرض کنید که فرض محال، محال نیست و شما را مثل محمد قوچانی یک دفعه گذاشتهاند سردبیر یک روزنامه مهم. شما خوشگل و سر و زباندار هستید و مسایل را نیز تا حدودی درک میکنید و میدانید که یک کیلو ماست، چقدر کره دارد. خلاصه، دبیران تحریریه جمع شدهاند و امروز هم روز شلوغی است و در سرتاسر ایران اسلامی و جهان پیرامونی و ینگه دنیا و همه اطراف و اکناف عالم کلی خبر مهم رسیده است و همین امروز هم باید تعیین تکلیف شود که کدامیک تیتر اول شماست. ما تیترها را جمع کردهایم، تا سردبیر محترم کارش راحتتر شود. البته شما خودت اِند سردبیری هستی و روزنامه لوموند و ایندیپندنت هم دنبال شماست، ولی ما از بس وسواس داریم، توضیحاتی را هم برایتان مرقوم میفرماییم. اصلاً ما نوکر بیجیره و مواجب شما هستیم در این فقره عظما. خیالت راحت شد؟

...

اکبر رادی صحنه آبی را ترک گفت

از قرار معلوم یک نفر آدم معلوم الحال که در زمان سابق هم نمایشنامه مینوشته است، به دلایل نامعلومی، در سن 68 سالگی روز بعد از آنکه 69 سالگی بهرام بیضایی را تبریک گفت، یک مرتبه بدون هماهنگی با خبرنگاران هنری مُرد. برادران کیهانی عمراً اگر در مورد مرگ ایشان چیزی بنویسند، اعتماد البته میکند تیتر یک. شما خود دانی!

ƒ

بی نظیر بوتو نیز به پدرش پیوست

ظاهراً دیگر تخم و ترکه خانوان بوتو در پاکستان ور افتاده است و خیال پرویز مشرف از هر حیث تا چند سال ازین بابت راحت است. بقول عثمان مختاری غزنوی: نظیر خویش بنگذاشتند و بگذشتند. این خانم به چشم خواهری در عالم سیاست آدم بی نظیری بود و البته رییس جمهور اسبق که چندین ساعت با ایشان مذاکراتی داشتهاند، بهتر از ما میتوانند درین باب اظهار نظر بفرمایند که حتماً عنقریب از اولین تریبون مهم خواهند فرمود.

ƒ

آرتور جورج هم آمد

قضیه مربیگری تیم ملی فوتبال ایران در حال حاضر مهمترین مسئله مملکت ماست، آن وقت ملت از رییس جمهور عدالت پیشه در مورد گرانی و تورم سؤال میفرمایند. هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. اما چه کسی هست که به این مسئولین این مسائل را بفهماند و خوشبختانه علی آبادی این نکته را بخوبی درک میکند و به کمیته انتقالی اجازه داده است که باب مذاکره را با آرتور بگشایند. تنها نقطه منفی در کارنامه این مربی سرشناس، اول سکتههای ملیح و قبیحی است که ازو بعضاً بدون هماهنگی سر میزند و دوم، صفایی فراهانی علیه ماعلیه است که پایش را توی هر کفشی بکند، مسئولین فیفا و سازمان تربیت بدتی متفقاً هزار تا اما و اگر برای آن کفش میتراشند.

ƒ

نگرانی در مورد رد صلاحیتها

یک عده دائم الشک که معلوم نیست نمازهایشان در درگاه احدیت مقبول باشد یا نباشد، وسط دعوای صفایی فراهانی و رییس محترم سازمان تربیت بدنی نرخ تعیین میکنند که ما نگران تأیید صلاحیت خود هستیم. مؤمن متقی! اگر ریگی به کفش خود نداری، چرا هر نیمه شو آیی بخوابُم؟ ظاهراً شما به خودت هم مشکوکی، وگرنه دلیلی نداشت هی دم از رد صلاحیت بزنی. برو این دام بر مرغ دگر نه. شک نداشته باش که افکار منفی زودتر به نتیجه میرسند و فرد منفی باف را به خاک سیاه مینشانند. چگونه است که اگر در گوش گلها آواز بخوانی متوجه میشوند، آن وقت اگر در گوش هیئتهای نظارت بخوانی، متوجه نشوند؟

ƒ

نامجو به عشق وطن بازگشت

بعضی از اعزه یاران ما را در فقرات قبل به بی انصافی متهم فرمودند و گفتند که در مورد برادر وطن دوست جناب محسن نامجو از جاده صواب خارج و فعل منکراتی انجام دادهایم. خدمت این عزیزان عرض کنیم که شنیدن یا نشنیدن صدای محسن نامجو فعلاً افتخار مهمی نیست، ولی ما مرتکب این فعل شده و محصولات صوتی ایشان را به گوش جان نیوشیده و گاهی لذت نیز بردهایم. ولی قرار نیست در مورد مصاحبههای ایشان هم حرفی نزنیم. فلذا، بار دیگر اعلام میکنیم که محسن جان را حدیث حب الوطن به این دیار بی سر و سامان کشانده است ولا غیر!

ƒ

گاز ندهید و کم مصرف کنید

از قرار معلوم مشترکان محترمی که در دسترس میباشند، چنانچه تخته گاز بروند، همین اول زمستانی مزدشان را کف دستشان خواهند گذاشت و گازشان را قطع خواهند کرد. بعضیها که دچار خیالاتند فکر میکننند که ما برای وصل کردن آمدیم، اما نمیدانند که اگر پاش بیفتد، ما از بیخ و بن قطعش خواهیم کرد، قطع کردنی! فلذا، از عموم ملت غیور ایران عاجزانه استدعا داریم که سر شب بگیرند بخوابند و تا صبح در رختخوابهای خود فعل منکراتی خاصی انجام ندهند. وگرنه بی برو برگرد، قطعش خواهند کرد.

ƒ

اولین خودپرداز کاندوم و سرنگ در ایران راه اندازی خواهد شد

به گزارش رسیده و نرسیده، قرار است اولین دستگاه خودپرداز کاندوم و سرنگ در کشور راه اندازی شود. با این حال، از عموم شهروندان خواهشمند است، ضمن توجه کافی به تیتر بالا، در حین استفاده از دستگاههای خودپرداز، خدمتگزاران این ملک و ملت را از دعای خیر فراموش نفرمایند.

ƒ

حال عمادالدین باقی در زندان بههم خورد

نمیدانم چه سری است این جماعت اصلاح طلب که این همه در جراید ویراژ میدهند و یقه میدرند، چرا تا پایشان به زندان میرسد، دچار ناراحتی قلبی میشوند؟ بابا بنده خدا! زندان میآورند شما را که اصلاح شوید. قرار نیست به شما مثل شهرام جزایری خوش بگذرد. دندهتان نرم که مثل اصولگرایان اصول را رعایت کنید تا به زندان نیفتید. تا حالا دیدهاید یک اصولگرا به زندان بیفتد؟ تازه اگر هم بیفتد این قدر مردانگی دارد که همان روز اول آه و نالهاش بلند نشود و بیماری قلبی نگیرد.

...

البته همه تیترهای بالا از اهمیت بسیار زیادی برخوردارند، ولی اگر سردبیر بتواند از وضعیت سرکار خانم مهناز افشار و جناب آقای محمدرضا گلزار اطلاعات ذیقیمتی حاصل نمایند و پروژه مشترک بعدی آنها را تیتر اول خود قرار دهند، از هر جهت انسب و اولی و به صواب اقرب باشد.

 



 

در باد بی لگام

چرخید خط درهم امضای یک کلاغ.


نمونه های شعر دیروزبرای تبرک

حماسه/احمد شاملو



در چار راهها خبری نیست:

یک عده میروند

یک عده خسته باز می آیند

و انسان – که کهنه رند خداییست بی گمان –

بی شوق و بی امید

برای دو قرص نان

کاپوت میفروشد

در معبر زمان

در کوچه پشت قوطی سیگار شاعری

استاده و بالبداهه نوشت این حماسه را:

«- انسان خداست.

حرف من این است.

گر کفر یا حقیقت محض است این سخن،

انسان خداست.

آری، این است حرف من!»

...............................................

از بوق یک دوچرخه سوار الاغ پست

شاعر ز جای جست و...

...مدادش، نوک اش شکست!


ای مرز پر گهر/ فروغ فرخزاد


نتیجه تصویری برای فاتح شدم


فاتح شدم

خود را به ثبت رساندم

خود را به نامی ، در یک شناسنامه ، مزین کردم

و هستیم به یک شماره مشخص شد

پس زنده  باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران

 

 

دیگر خیالم از همه سو راحتست

آغوش مهربان مام وطن

پستانک سوابق پرافتخار تاریخی

لالایی تمدن و فرهنگ

و جق و جق جقجقهء قانون ...

آه

.دیگر خیالم از همه سو راحتست

 

از فرط شادمانی

رفتم کنار پنجره ، با اشتیاق ، ششصد و هفتاد و هشت

بار هوا را که از غبار پهن

و بوی خاکروبه و ادرار ، منقبض شده بود

درون سینه فرو دادم

و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری

و روی ششصد و هفتاد و هشت  تقاضای کار نوشتم

فروغ فرخ زاد

 

در سرزمین شعر و گل و بلبل

موهبتیست زیستن ، آنهم

وقتی که واقعیت موجود بودن تو پس از سالهای

سال پذیرفته میشود

 

جایی که من

با اولین نگاه رسمیم از لای پرده ، ششصد و هفتاد و

 هشت شاعر را می بینم

که ، حقه بازها ، همه در هیئت غریب گدایان

در لای خاکروبه ، به دنبال وزن و قافیه میگردند

و از صدای اولین قدم رسمیم

یکباره ، از میان لجن زارهای  تیره ، ششصد و هفتاد و

 هشت بلبل مرموز

که از سر تفنن

خود را به شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سیاه

پیر در آورده اند

با تنبلی بسوی حاشیهء روز میپرند

واولین نفس زدن رسمیم

آغشته میشود به بوی ششصد و هفتاد و هشت شاخه

گل سرخ

محصول کارخانجات عظیم پلاسکو

 

موهبتیست زیستن ، آری

در زادگاه شیخ ابو دلقک کمانچه کش فوری

و شیخ ای دل ای دل تنبک تبار تنبوری

شهر ستارگان گران وزن ساق و باسن و پستان و

پشت جلد و هنر

گهوارهء مولفان فلسفهء " ای بابا به من چه ولش کن "

مهد مسابقات المپیک هوش- وای !

جایی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت

میزنی ، از آن

بوق نبوغ نابغه ای تازه سال میآید

و برگزیدگان فکری ملت

 

وقتی که در کلاس اکابر حضور مییابند

هریک به روی سینه ، ششصد و هفتاد و هشت  کباب پز

برقی

و بر دو دست ، ششصد و هفتاد و هشت  ساعت ناوزر ردیف

کرده و میدانند

که ناتوانی از خواص تهی کیسه بودنست ، نه نادانی

 

فاتح شدم   بله فاتح شدم

اکنون به شادمانی این فتح

در پای آینه ، با افتخار ، ششصد و هفتاد و هشت  شمع

نسیه میافروزم

و میپرم به روی طاقچه تا ، با اازه ، چند کلامی

دربارهء فواید قانونی حیات به عرض حضورتان برسانم

و اولین کلنگ ساختمان رفیع زندگیم را

همراه با طنین کف زدنی پرشور

بر فرق فرق خویش بکوبم

من زنده ام ، بله ، مانند زنده رود ، که یکروز زنده بود

و از تمام آنچه که در انحصار مردم زنده ست  بهره

خواهم برد

 

من میتوانم از فردا

در کوچه های شهر ، که سرشار از مواهب ملیست

و در میان سایه های سبکبار تیرهای تلگراف

گردش کنان قدم بردارم

و با غرور ، ششصد و هفتاد و هشت  بار ، به دیوار مستراح

های عمومی بنویسم

خط نوشتم که خر کند خنده

 

 

من میتوا نم از فردا

همچون وطن پرست غیوری

سهمی از ایده آل عظیمی که اجتماع

هر چارشنبه بعد از ظهر ، آن را

با اشتیاق و دلهره دنبال میکند

 قلب و مغز خویش داشته باشم

سهمی از آن هزار هوس پرور هزار ریالی

که میتوان به مصرف یخچال و مبل و پرده رساندش

یا آنکه در ازای ششصد و هفتاد و هشت  رای طبیعی

آن را شبی به ششصد و هفتاد و هشت  مرد وطن بخشید

من میتوانم از فردا

در پستوی مغازهء خاچیک

بعد از فرو کشیدن چندین نفس ، ز چند گرم جنس

دست اول خالص

و صرف چند بادیه پپسی کولای ناخالص

و پخش چند یاحق و یاهو و وغ وغ و هوهو

رسما ً به مجمع فضلای فکور و فضله های فاضل

روشنفکر

و پیروان مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم

و طرح اولین رمان بزرگم را

که در حوالی سنهء یکهزار و ششصد و هفتاد و هشت

شمسی تبریزی

رسماً  به زیر دستگاه تهی دست چاپ خواهد رفت

بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت  پاکت

اشنوی اصل ویژه بریزم

 

 

من میتوانم از فردا

با اعتماد کامل

خود را برای ششصد و هفتاد و هشت  دوره به یک

دستگاه مسند مخمل پوش

در ملس تجمع و تامین آتیه

یا مجلس سپاس و ثنا میهمان کنم

زیرا که من تمام مندرجات مجلهء هنر و دانش - و

تملق و کرنش را میخوانم

و شیوهء " درست نوشتن " را میدانم

من در میان تودهء سازنده ای قدم به عرصهء هستی

نهاده ام

که گرچه نان ندارد ، اما بجای آن

میدان دید باز و وسیعی دارد

که مرزهای فعلی جغرافیاییش

از جانب شمال ، به میدان پر طراوت و سبز تیر

و از جنوب ، به میدان باستانی اعدام

ودر مناطق پر ازدحام ، به میدان توپخانه رسیده ست

 

 

و در پناه آسمان درخشان و امن امنیتش

از صبح تا غروب ، ششصد و هفتاد و هشت  قوی قوی

هیکل گچی

به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت  فرشته

- آنهم فرشتهء از خاک و گل سرشته -

به تبلیغ طرحهای سکون و سکوت مشغولند

 

 

فاتح شدم  بله فاتح شدم

پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران

که در پناه پشتکار و اراده

به آنچنان مقام رفیعی رسیده است ، که در چارچوب

پنجره ای

در ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت  متری سطح زمین

قرار گرفته ست

 

 

و افتخار این را دارد

که میتئاند از همان دریچه - نه از راه پلکان -

خود را

دیوانه وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند

 

 

و آخرین وصیتش اینست

که در ازای ششصد و هفتاد و هشت  سکه ، حضرت

استاد آبراهام صهبا

مرثیه ای به قافیه کشک در رثای حیاتش رقم زند


مرگ/عمران صلاحی


نتیجه تصویری برای عمران صلاحی


مرگ از پنجره ی بسته به من می نگرد

زندگی از دم در

قصد رفتن دارد

روحم از سقف گذر خواهد کرد

در شبی تیره و سرد

تخت حس خواهد کرد

که سبک تر شده است

در تنم خرچنگی است

که مرا می کاود

خوب می دانم من

که تهی خواهم شد

و فرو خواهم ریخت

توده ی زشت کریهی شده ام

بچه هایم از من می ترسند

آشنایانم نیز به ملاقات پرستار جوان می آیند.

 

«عمران صلاحی»

مغناطیس کور/ کوروش آقامجیدی

http://s6.picofile.com/file/8222767642/koroosh_1.jpg


ما کورِ مادرزاد روی صحنه می آییم
وَ
با چشم هایی که به کهنه پاره ای بسته ست ، می بینیم .
این چشم بندی نیست ؟

 

ما کورِ مادرزاد ،
یک دل ، نه صد دل می شویم عاشق .
نه ، هیچ کس مانند ما عاشق نخواهد شد .
جادوی رنگارنگ زیبایی
در گوش هامان روز اول جای خوش کرده ست .
آیینه ی یکدیگریم اما
آیینه ای که رو تُرُش کرده ست .


 

ما کورِ مادرزاد ،
کج راهه های پیش ِ پا افتاده را هم راست می گیریم .
پای پیاده می کشد محکم
نیروی مغناطیس ِ کوری با خودش ما را .
این راسته بازار تردستی
با این همه دالان  تودرتو  کجا فرجام خواهد یافت ؟


 
دیشب خبر آمد فلانی را فلان کس در فلان جا کشت .
ما  ماهرانه با تأسف سر تکان دادیم .
نه ، هیچ کس مانند ما عاشق نخواهد شد .
ما ،
کوران ِ مادرزاد ِ مغناطیسی عاشق
دل هایمان آیینه های هم
آیینه های دق .

 

                                                        

 

 

 

هفت نکته در طنز/اسماعیل امینی

علاقه‌مندان طنز و حتی طنزنویسان به صورت اصول پذیرفته شده طنزنویسی مطرح است. در این نوشته درباره این تصورات و برخی نکته‌های دیگر در عالم طنزپردازی تأملاتی خواهیم داشت.
***
1ـ وقتی یک مسابقه پرهیجان فوتبال برگزار می‌شود میلیونها چشم به صفحات تلویزیون خیره می‌شوند و دهها هزار نفر در استادیوم به هیجان می‌آیند و فریاد می‌زنند و پایین و بالا می‌پرند. شاید از میان تماشاگران و علاقه‌مندان میلیونی فوتبال کمتر کسی به این نکته بیندیشد که آنچه در زمین چمن روی می‌دهد، برد و باخت و کسب عنوان، اصل قضیه نیست، اصل قضیه همان تابلوهای تبلیغاتی کنار زمین است، همان تبلیغات روی لباس بازیکنان است، همان آگهی‌های زیرنویس تلویزیونی است و تمام بازیها برای آن است که این آگهی‌ها در معرض چشم و گوش میلیونها نفر باشد.
طنزپرداز در همه بازیهای پرهیجان دنیا، چه بازیهای ورزشی و چه بازیهای سیاسی و علمی و فلسفی و حتی عاطفی و عاشقانه، با خونسردی و هوشمندی به حاشیه‌ها و کناره‌ها خیره می‌شود تا اصل قضیه را کشف کند و با زبانی شیوا درباره آن حرف بزند. بنابراین اگر در میان تماشاگران میلیونی انواع بازیها کسی را دیدید که هیجان‌زده نیست و فریاد نمی‌زند و بالا و پایین نمی‌پرد و تنها اخم کرده یا لبخند ملایمی بر لب دارد احتمال دارد که طنزپرداز باشد.
2ـ وقتی در عالم بازیهای سیاسی تعارفات معمول کنار می‌رود و افشاگری و بی‌پروایی و تیترهای جنجالی به میدان می‌آید آیا مجالی برای کنایه و بیان ضمنی و حاشیه‌پردازی می‌ماند؟ و اگر قرار باشد که تیتر درشت روزنامه صریح و بی‌پرده معایب و کاستیهای رقیب را عیان کند آیا دستمایه‌ای برای طنز نوشتن و نیش و کنایه زدن باقی می‌ماند؟ این نوع پرسشها معمولاً برای طنزپردازانی مطرح است که گمان می‌کنند طنزنویسی یکی از روشهای مؤثر در مجادلات سیاسی است و طنزپرداز مانند یکی از اعضای احزاب و جناحهای سیاسی عمل می‌کند و هنر خویش را به خدمت می‌گیرد تا اندیشه سیاسی مطلوب خود را ترویج کند و کاستیهای رقیب را باز گوید و به هر حال در این بازی پرهیجان او باید طرف آبی باشد یا قرمز.
باری اگر طنزپرداز از منظری فراتر به جهان نگاه کند درمی‌یابد که دغدغه اصلی او انسان است، انسان فارغ از رنگها و طبقات و شاخصه‌ها و تمایزات معمول، بنابراین به سادگی برای ورود به بازیهای معمول مجاب نمی‌شود. طنزپرداز شرایط موجود زیستن را با شرایط مطلوب و کمالی انسان قیاس می‌کند و در قیاس خویش بازیها و بازیچه‌ها و سرگرمیهای ساده‌لوحانه انسانهای به ظاهر جدی و متشخص و اتوکشیده را درمی‌یابد و بیان می‌کند و همگان را به تماشا دعوت می‌کند تا بر این غفلت بزرگ انسان لبخند بزنند.
3ـ خط قرمز از کجا می‌آید و طنزپرداز در برابر آن‌چه باید بکند؟ برخی از طنزنویسان هیجان زده گمان می‌کنند که اگر طنزپرداز در اطراف خط قرمز حرکت کند با انواع ترفندها و هنرنماییها از آن عبور کند و یا بتواند همواره در آن‌ سوی خط قرمز بایستد، خیلی باهوش و نکته‌سنج و جسور است. بارها امتحان کرده که وقتی از خط قرمز عبور می‌کند مخاطبان به هیجان می‌آیند و تشویقش می‌کنند و نوشته‌اش را چون برگ زر روی دست می‌برند.
به این ترتیب مسیر اندیشه طنزنویس را خط قرمز و ترسیم‌کنندگان آن تعیین می‌کنند گویی خط قرمز ریسمانی است که به پای طنزنویس بسته شده و او را به این سو و آن‌ سو می‌کشاند.
حال آنکه طنزنویس می‌بایست متکی بر بینش و شناخت خویش باشد و بر این اساس مسیر اندیشه و حرکت خود را بیابد وگرنه تابع سلیقه خوانندگان عزیز و از آن خنده‌دارتر تابع سلیقه متولیان ترسیم و نگهبانی خطوط قرمز خواهد بود.
4ـ طنزپرداز خوب کسی است که مستقیماً به اصل مطلب بپردازد و در بیان حرفهایش از پرده‌پوشی و تعارف و کنایه بپرهیزد. شیوه طنزنویسی گل‌آقایی حاصل هراس از سانسور است و مقداری رودربایستی و تعارف، جوان طنزپرداز امروزی که قلمی توانا دارد و دلی چون شیر و سری بی‌باک به راحتی و با صراحت همه چیز را می‌نویسد و افشا می‌کند و از هیچ‌کس نمی‌ترسد و به هیچ‌کس باج نمی‌دهد و با هیچ‌کس تعارف ندارد. بلدوزری است که آمده است تا بناهای کلنگی را ویران کند. جوان شجاع! دوست هیجان‌زده و بی‌باک! نویسنده شیردل و ضد سانسور! اگر طنزپرداز باشی باید این نکته ساده را دریابی که در این جهان پرتلاطم هیچ حادثه‌ای «اصل مطلب» نیست. اصلاً برای طنزپرداز اصل مطلب آن‌قدر جالب توجه نیست که به آن بپردازد. او در گوشه‌ای نشسته و با آرامش و خونسردی جنب و جوش و تکاپو و هیجان‌زدگی انسانها را تماشا می‌کند و گاهی در میان این‌ همه دعوا و جنجال و زد و خورد با مهربانی به طرفین دعوا می‌گوید که: لطفاً نگاهی به کفشهایتان بیندازید آیا آنها نیاز به واکس ندارند؟ همین اصل مطلب است، همین حاشیه بی‌اهمیت و بی‌خطر اصل مطلب است.
5ـ طنزپرداز مصلح اجتماعی است، طنزپرداز منادی اخلاق و عدالت است، طنزپرداز فیلسوف انسان‌دوست است، طنزپرداز چشم بیدار جامعه است، طنزپرداز... از این نوع احکام و انتصابات فراوان دیده‌ایم و خوانده‌ایم اما اگر نیک بنگریم طنزپرداز هنرمندی است که نیک می‌نگرد و به نیکویی حاصل نگرش خویش را بیان می‌کند و اگر قدر این مرتبت بداند همه پسوندها و انتصابات دیگر را با همه ارجمندی‌شان، پیرایه‌ای دست و پاگیر خواهد یافت. از آن‌رو که در هر زمانه‌ای فقدان آن نگرش نیکو و آن بیان نیکو هیچ جایگزین شایسته‌ای نخواهد یافت و همگان را بدان نگرش هوشمندانه حاجت فراوان است. بنابراین گزافه نیست اگر بگوییم که طنزپردازی هنری بی‌بدیل و یگانه است.
6ـ طنز نقطه مقابل جدّ است، بسیار شنیده‌ایم که در معرفی طنزپردازان می‌گویند البته ایشان شعرها و نوشته‌های جدی هم دارند. اگر «جدی» به معنای رسمی و مطابق موازین و هنجارهای معمول باشد شاید بتوان پذیرفت که طنز در برابر جد است زیرا طنزپرداز به هر حال در چارچوب موازین و هنجارهای رسمی محدود نمی‌ماند اما اگر جدیت معطوف به اهداف اثر طنز باشد باید گفت که طنز از نظر اهداف بسیار جدی است و به نسبت اهداف انتزاعی و فانتزی که در سایر شاخه‌های هنری دیده می‌شود در هنر طنز کمتر نشانی از تفنن و جدایی از اهداف کاربردی و جدی دیده می‌شود.
آنچه نقطه مقابل جد است، فکاهه و مطایبه است که عمده هدف آن انبساط خاطر و شادمانی است.
برای این ادعای خود فعلاً دلیل محکمی ندارم اما به نظر من طنز نقطه مقابل تزویر و فریب است و طنزپرداز دقیقاً رو در روی شیطان و در مصاف با اوست.
7ـ طنز دانشجویی یعنی گلایه از وضعیت سلف‌سرویس دانشگاه و استادان سختگیر و انتظامات سنگدل که نمی‌گذارد عواطف و احساسات جوانی بارز شود.
طنز سیاسی یعنی تبعیت از جدالهای جناحی و حزبی و تکرار برنامه‌ها و شعارهای سیاسیون.
طنز اجتماعی و صدا و سیمایی یعنی حرف‌زدن درباره امور بی‌خطر ازلی و ابدی مانند آلودگی هوا و ترس از مادرزن و اتوبوس و حقوق ناچیز کارمندان و خواستگاری و از این قبیل.
طنز باکلاس یعنی تکرار اصطلاحات فلسفی و اسامی فیلسوفان و کتابها و نظریه‌های آنان.
طنز خانوادگی یعنی بازنویسی متنهای روانشناسی نظیر خانواده خوشبخت و مهربانی با همسران و از این قبیل.
طنز روزنامه‌ای یعنی دنباله‌روی از موجهای خبری و تبلیغاتی که می‌آیند و افکار را با خود به این سو و آن سو می‌برند و محو می‌شوند.
اگر طنزپرداز با همه این شیوه‌ها آشنا باشد و ضمن شناخت ذائقه مخاطبان بداند که طنزنویس با تبعیت از پسند دیگران و حتی اکتفا به پسند هنری خویش توفیقی نخواهد داشت آن‌گاه برای یافتن مناظری بدیع و مضامینی دیگرگون تلاش خواهد کرد.
در واقع هنر طنزپرداز در آنجا نمایان می‌شود که از میان همین عناصر و مفاهیم شناخته شده و تکراری به دنیایی متفاوت و تماشایی راه بگشاید و مخاطبان خود را به تماشا و تأمل این چشم‌انداز جدید دعوت کند.
 

طنز و جلوه های شکل گیری آن در ادب فارسی/سید جمال طبا طبائی آزاد

طنز یکی از فروع ادبیات انتقادی و اجتماعی است که در ادبیات کهن فارسی، به عنوان نوع ادبی مستقل شناخته نشده و حدود مشخصی با دیگر مضامین انتقادی و خنده آمیز چون هجو و هزل و مطایبه نداشته است . و از واژه طنز ، اغلب معنی لغوی آن یعنی مسخره کردن و طعنه زدن مد نظر شاعران و نویسندگان بوده است ولی معنی امروزی آن ، که جنبه انتقاد غیر مستقیم اجتماعی با چاشنی خنده ، که بعد تعلیمی و اصلاح طلبی و آموزندگی آن مراد است از واژه satire اروپایی اخذ شده است که در حقیقت اعتراضی است بر مشکلات و نابسامانی ها و بی رسمی ها که در یک جامعه وجود دارد و گویی جامعه و مسئولان امر نمی خواهند این اعتراض ها را مستقیم و بی پرده بشنوند و گاه وجدان بیدار و ضمیر آگاه شاعران و نویسندگان با بزرگ نمایی و نمایان تر جلوه دادن جهات زشت و منفی و معایب و نواقص پدیده ها و روابط حاکم در حیات اجتماعی ، در صدد تذکّر ، اصلاح و رفع آنها بر می آیند که اوج آن را در آثار شاعران و نویسندگان دوره مشروطیت می توان مشاهده کرد . در این مقاله ضمن ارائه تعریف و تحلیل طنز و فروع آن به جلوه ها و شگردهای شکل گیری طنز اشاره شده است .
واژگان کلیدی : طنز ، هجو ، هزل ، شگردها و جلوه های طنز

مقدمه :

انسان گاهی اوقات به طور ناگهانی میان واقعیت ها و ناسازگاری موجود میان وضع پدیده ها در ظاهر و باطن و بین آن چه هست و آن چه انتظار آن را دارد تناقض می بیند و به خنده می افتد . از مشاهده ناسازگاری و عدم تجانس ، متعجب می شود و می خندد . و در همین مفهوم ارسطو در تعریف خنده گفته است : « خنده ، نتیجه تعجب است » (1) و شوپنهاور گفته است : « هر بیانی که در او ناسازگاری باشد خنده انگیز است » (2) پس با مشاهده یا شنیدن دو عنصر ناسازگاری ، انسان به تعجب و به تبع آن به خنده می افتد ، این خنده معمولاً با احساس تفوق و برتری در رفتار و گفتار و اندیشه نسبت به فرد یا رویدادی همراه است که « انسان خود را در مرتبه ای والاتر از موضوع خنده می بیند و این تحقیر و استهزا را خنده بیان می کند و این خنده ی تحقیر آمیز ، می تواند اصلاح را در پی داشته باشد و هدف خنده ی تحقیرآمیز ، نمایاندن راستی ها و کژی ها از طریق نهیب زدن بر دریافت کننده توهین است ، یا خنده و اهانت بر کسانی است که وجودشان اهانت انسانیت است » (3) البته هر خنده ای تحقیر آمیز و اهانت نیست و خنده همدردی ، خ شادی ، شرم و تعجب و تمسخر و ... از نمونه های گوناگون آن است .
در انواع ادبی زبان فارسی از نظر محتوا ، اصطلاح هجو و فروع آن چون هزل ، فکاهه ، طنز و لطیفه و .. که گاه با شوخی و خوشمزگی و گاه تفریح و انبساط خاطر و گاه تمسخر و جد همراه است ایجاد خنده و تبسم می کند که هر یک از این خنده ها پیامهایی فردی و اجتماعی همراه دارند به طوری که خنده و تبسم طنز با شکل های گوناگون چه از لحاظ مضمون و محتوا و چه از لحاظ شکل و قالب در آثار اغلب شاعران ، به ویژه آنان که به انتقاد از نابسامانی ها و مفاسد اجتماعی و بی عدالتی ها ... پرداخته اند دیده می شود . (4)

طنز :

افسوس کردن ، مسخره کردن ، طعنه زدن ، سرزنش کردن ، تمسخر کردن ، در حال ناز و کرشمه کردن . ( فرهنگ معین )
طنز در ادب فارسی در چند معنی به کار رفته است .

الف ) مسخره و طعنه زدن :

زبون تر از مه سی روزه ام مهی سی روز
مرا با طنز چو خورشید خواند آن جوزا
( کلیات خاقانی ، دکتر سجادی ، ص 30 )
شیخم به طنز گفت حرام است می مخور
گفتم به چشم ، گوش به هر خر نمی کنم (5)
( حافظ )

ب ) نظامی گنجوی طنز را به معنی « تقلید از سر تمسخر » به کار برده است :

سایه که نقیضه ساز مرد است
در طنز گری گران نورد است
طنزی کند و ندارد آزرم
چون چشمش نیست کی بود شرم
( نقل از کیهان اندیشه ، شماره 42 ، ص 112 ، مقاله دکتر احمد شوقی )

ج ) طنز به معنی دروغ و مسخره :

دی گفت سعدیا من از آنِ توام به طنز
آن عشوه دروغ دگر باره بنگرید
( کلیات سعدی ، به کوشش نوراله ایزد پرست ، ص 410 )

طنز در اصطلاح ادبی :

در ادبیات کهن ایران ، طنز به عنوان نوع ادبی مستقل شناخته نشده است و مرز مشخصی با دیگر مضامین انتقادی و خنده آمیز چون هجو و غیره نداشت و از واژه طنز هم اغلب معنی لغوی آن یعنی تمسخر کردن ، طعنه زدن مد نظر شاعران و نویسندگان بوده و است ولی در معنی امروزی که جنبه انتقاد غیر مستقیم اجتماعی با چاشنی خنده که بُعد تعلیمی و اصلاح طلبی و آموزندگی آن مراد است از واژه satire اروپایی که ریشه یونانی دارد اخذ شده است که در آن نویسنده یا شاعر با بزرگ نمایی و نمایان تر جلوه دادن جهات زشت و منفی و معایب و نواقص پدیده ها و روابط حاکم در حیات اجتماعی ، درصدد تذکر ، اصلاح و رفع آنها بر می آید . که در ادبیات فارسی در سده ی اخیر جایگاهی مناسب برای خود باز کرده است و اوج و پر رنگی آن را می توان در دوره مشروطیت مشاهده کرد .
ولی صاحب نظران و ادیبان و طنز شناسان با دیدگاه ها و برداشت های شخصی ، تعاریفی نسبتاً متفاوت ارائه کرده اند که با ارائه تعریف آنان به تعریف جامعی که چهار چوب و ویژگی های طنز را دارا باشد بر خواهیم رسید .
فریدون تنکابنی در تعریف طنز می نویسد : « انتقاد اجتماعی در جامه ی رمز و کنایه ، با رعایت و حفظ جنبه های هنری و زیباشناسی » (6)
دکتر احمد شوقی درباره این تعریف می نویسد : « انتقاد اجتماعی از لوازم طنز است ولی عنصر « رمز و کنایه ( از ضروریات حتمی طنز نیست به علاوه اشاره به خنده آمیز بودن طنز که یکی از ویژگی های اصلی طنز می باشد اشاره ای نکرده است » (7)
آقای عمران صلاحی می نویسد : « طنز یعنی به تمسخر گرفتن عیب ها و نقص ها به منظور تحقیر و تنبیه ، از روی غرض اجتماعی ؛ و آن صورت تکامل یافته هجو است به عبارت دیگر : طنز ، هجوی است از روی غرض اجتماعی » (8)
هم چنان که ملاحظه می شود در این تعریف نیز به هدف اصلی رسالت طنز که همانا اصلاح و بهبودی است اشاره نشده است .
دکتر حسن انوری برای تعریف طنز چنین فرمولی ارائه کرده است .
پدیده + وضع در غیر ما وضع له /+ بیان / + انتقاد /+ جوهر شعری و ادبی = طنز ادبی (9)
در این فرمول ادبی اولاً به چاشنی خنده که یکی از اساسی ترین ویژگی طنز است اشاره نشده است . دیگر این که منظور از « وضع در غیر ما وضع له » به احتمال تضاد و ناسازگاری بین این پدیده ها و امور اشیاء است و گر نه همه مجازها « ما وضع له » هستند ولی طنز نیستند .
در این تعریف نیز به هدف و رسالت اصلی طنز که انتقاد اجتماعی به قصد اصلاح و بهبودی جامعه باشد اشاره ای نشده است .
دکتر شفیعی کدکنی تعریف کوتاهی از طنز ارائه می دهد و می نویسد : « طنز عبارتست از تصویر هنری اجتماع نقیضین » (10)
تعریف استاد شفیعی نیز جامع نیست چرا که : اولا هر اجتماع نقیضین ـ با توجه به معنی و مفهوم طنز ـ دارای طنز نمی باشد و ما بین طنز و اجتماع متناقضین عموم و خصوص من وجه حاکم است ثانیاً هر اجتماع نقیضین در بردارنده انتقاد اجتماعی نیست و چه بسا قصد اصلاح و بهبودی در آن مشاهده نمی شود .
هم چنان که ملاحظه می شود هر یک از تعاریف فوق دارای نارسایی هایی هستند و با نقل دو تعریف طنز که نسبتاً جامع و در بردارنده ی ویژگی های طنز است بسنده می کنیم .
دکتر بهزادی اندوهجردی در تعریف طنز می نویسد :
« طنز در اصطلاح ادب ، شیوه خاص بیان مفاهیم تند اجتماعی و انتقادی و سیاسی و طرز افشای حقایق تلخ و تنفر آمیز ناشی از فساد و بی رسمی های فرد یا جامعه را که دم زدن از آنها به صورت عادی یا به طور جدی ، ممنوع و متعذّر باشد ، در پوششی از استهزاء و نیشخند ، به مظنور نفی و بر افکندن ریشه های فساد و موارد بی رسمی ، طنز نامیده می شود » (11)
دکتر احمد شوقی در مقاله ای ضمن برشمردن ویژگی های طنز تعریف جامعی ارائه داده اند که ضمن در نظر گرفتن مختصات و چهار چوب طنز ، آن را از هجو و هزل متمایز کرده اند .
« طنز از نظر محتوا ـ نه قالب ـ یکی از انواع ادبی است که نویسنده و شاعر در آن علل و مظاهر واپس ماندگی و معایب و مفاسد و ناروایی های دردناک جامعه را ، به قصد اصلاح ، با چاشنی خنده ، به طور برجسته و اغراق آمیز و توأم با اشاراتی به وضع مأمول زندگی بیان می کند » (12)
با توجه به تعاریف فوق می توان گفت : سه عنصر اصلی خنده مایه ، انتقاد اجتماعی و اصلاح طلبی در شکل گیری طنز دخیل هستند .

نگاهی مختصر به تعریف طنز از دیدگاه غربی ها :

دکتر جانسون در کتاب فرهنگ واژگان ، طنز را « شعری در نکوهش شرارت یا بلاهت » (13) تعریف می کند .
درایدن در تعریف طنز گوید : « هدف راستین طنز ، اصلاح پلیدی هاست » (14)
سویفت در تعریف طنز می نویسد : « طنز نوعی آیینه است که نظاره گران عموماً چهره هر کس به جز خود را در آن تماشا می کنند ، و به همین دلیل است که در جهان این گونه از آن استقبال می شود ، و کمتر کسی آن را برخورنده می یابد » (15)
پیر اندلو با زبانی استعاری از رساله طنز گرایی می گوید : « طنز مثل ستون هرمس دو چهره ای است که یک چهره ی آن به اشک های چهره ی دیگرش می خندد » (16)

هدف و خاستگاه طنز :

اصولاً خاستگاه طنز از آنجا آغاز می شود که رعایت حقوق دیگران نشود و آزادی توام با مسئولیت مورد تعدی واقع شود و بی بند و باری و هرج و مرج به عنوان آزادی تبلیغ گردد و نظام جامعه در مسیر طبیعی خود مورد تهدید قرار گیرد ستم و تجاوز در اشکال گوناگون چهره نماید و منادیان آزادی ، خود عاملان بدبختی فکر و اندیشه و آزادی گردند و ترقی و اعتلا جای خود را به انحطاط و سقوط دهد و پویایی اندیشه و حرکت ناشی از آن ، کم کم به رکود انجامد .
در حقیقت طنز اعتراض است بر نارسایی ها و نابسامانی ها و بی رسمی ها که در یک جامعه وجود دارد و گویی جامعه و مسئولان امر نمی خواهند این اعتراض ها را مستقیم و بی پرده بشنوند .
استاد زرین کوب می نویسد : « هر یک از نابسامانی ها و بی رسمی ها ممکن است سببی باشد برای پیدایش هجو و هزل یا طنز اجتماعی . طنز هر چند با شوخی و خنده همراه است اما نقدی است جدی بر نارسایی ها و اشکالات اجتماعی ، که قصد سازندگی و اصلاح دارد نه سوزندگی و تخریب .
و دکتر آرین پور در نقد بودن طنز می نویسد : « طنز نویسی بالاترین درجه نقد ادبی است به شرط آن که حوادث و چهره ها را دگرگون نکند » (17)
و نیز در خنده ناک و شوخ طبعی بودن آن می نویسد : « مبنای طنز بر شوخی و خنده است ، اما این خنده ، خنده شادمانی و شوخی نیست خنده ای است تلخ و جدی و دردناک و همراه با سرزنش و سر کوفت و کمابیش زننده و نیشدار که با ایجاد ترس و بیم ، خطاکاران را به خطای خود متوجه می سازد و در مقام تشبیه می توان گفت که قلم طنز نویس کارد جراحی است نه چاقوی آدم کشی . با همه تیزی و برندگیش ، جانکاه و موذی و کشنده نیست بلکه آرام بخش و سلامت آور است . زخمهای نهانی را می شکافد و عفونت را می زداید و بیمار را بهبود می بخشد » (18)
بنابراین هدف طنز « به طور کلی ، تنبّه و توجه دادن افراد یا جامعه به معایب و مفاسد خود ، تحقیر و کوبیدن رذایل اخلاقی ، رشد فضایل اخلاقی و در یک کلام تزکیه و تهذیب و اصلاح و به تکامل رساندن اجتماع است » (19)
و دکتر بهزادی در علل خاستگاه طنز می نویسد : « متأسفانه ، در چهارده قرن گذشته ، غالب زمامداران ، آرامش روح و شادمانی خاطر خویش را در کسب تعلقات دنیوی می جستند و با ریختن خون بی گناهان و بردن عرض و آبروی دیگران بر مسند قدرت قرار می گرفتند و خداوند ، دین ، عدالت و اخلاق ، ابزار و وسایلی می شدند در دست آنان ، برای فریب دادن مردم مظلوم » (20)
و اضافه می کند : « این طنزها مولود هوس های زشت طنز پردازان ، در جهت خوار شماری ارزش های دیگران نیست بلکه تلاش روشنفکرانه و وطن پرستانه ای است ، به منظور ایجاد انگیزه و تفکر در مردم بی تفاوت و کم فرهنگ ، تا بهتر ببینند و بیشتر بیندیشند و ناهنجاری های رایج در جامعه را تشخیص دهند » (21)
پی نوشتها:
1 و 2 ـ تاریخ طنز و شوخ طبعی ، دکتر علی اصغر حلبی ، ص 56 و 57 .
3 ـ بیست سال با طنز ، رویا صدر ، ص 1.
4 ـ جهت آشنایی با قالبهای شکل گیری طنز و فرق آن با هجو و هزل و فکاهه رجوع شود به : کیهان اندیشه ، شماره 42 ، مقاله دکتر احمد شوقی.
5 ـ این بیت در نسخه علامه قزوینی نیامده است .
6 و 7 ـ کیهان اندیشه ، شماره 42 ، خرداد ـ تیر ـ 1371 ـ طنز و شیوه های گوناگون آن ، دکتر احمد شوقی.
8 ـ طنز آوران امروز ایران ، عمران صلاحی ، ص 5 .
9 ـ یک قصه بیش نیست ، ص 57 .
10 ـ این کیمیای هستی ، ولی الله درودیان ، ص 114 ـ مفلس کیمیا فروش ، ص 51 .
11 ـ طنز و طنزپردازی در ایران ، دکتر بهزادی اندوهجردی ، ص 6 .
12 ـ حافظ عاشقی رند و بی سامان ، ص 287 .
13 و 14 و 15 ـ طنز ، آرتورپُلارد ، ترجمه سعید سعیدپور ، ص 5 ، نشر مرکز.
16 ـ فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز ، محمدرضا اصلانی ، ص 140
17 و 18 ـ از صبا تا نیما ، ص 36 و 37
19 ـ پژوهش درباره طنز در شریعت و اخلاق ، مرکز پژوهش های صدا و سیما ، ص 25 .
20 و 21 ـ طنز پردازان ایران ، ص 14