برای استاد محمّد رضا شجریان
ــــ که خدایا بسلامت دارش ــــ
باز هم بخوان
باز هم بخوان درین بهار
بلبل غزلسرای خوشنفس!
قمری ترانهخوان بیقرار!
باز هم بخوان
خوش بخوان و
خوش بخند و
خوش بمان
برایمان
باز هم بخوان
هی بخوان و هی ببار در بهار:
هایهای و هایهای و هایهای...
شارشار و شارشار و شار شار...
آه ازین زمانهٔ غریب پرفریب!
اُف به روزگار بیفروغ کژمدار!
#هومن_گلهو
@h_golhoo
بهار
لحظه ی خندیدن تو شاید بود
که عشق
در رگ روحم جوانه زد آنروز
وسبز ماند
در انگیزه های دست باغ
از انزوای خاطر یک مرد
تاکنار هنوز
شبیه خاطره هایی که بی گدار گذشت
بهار آمد و آرام از این کنار گذشت
دلم هوایی توست
هزار بار تو را در خودم غزل کردم
کسی شبیه تو از خاطر قطار گذشت
دلم بهاری شد
دوباره در دل من ، فصل بی قراری شد
خدای شعر و ترانه
بیا و شعر مرا در ردیف بوسه بخوان
زمان ، زمانه ی توست
در اشتیاق غریبانه ام ، بهانه ی توست
بهارِ شیدایی ست
نبوغِ زیبایی ست
#هدی_مافی
- ایران
30/12/1395
شب را نمی شناسم...!
########
گوگرد شعله واره ی خورشید،
بال سیاه حایل خفاشان،
و،قار قار شوم کلاغان را
خواهد سوخت
######
شبکورها، حقیر تر از آنند
که طرح روشنا را،
از ذهن من بشویند
اخم حباب های کف صابون،
می دانند،
با کم ترین تلنگر انگشت کودکی هم
سر پوش شب، دوام نمی آرد
#####
روز تلاقی تبر و تاک،
روز تلاقی تبر و سرو،
خورشید های دیگری از قطره های ریخته بر خاک،
در مذبح قدیمی این خانه،
سر می زند
و، بذر تاک و سرو و صنوبر،
می کارد
#######
شب هر چه، هر چه بیشتر از تیرگی برآماسد...
خورشید،
شب را نمی شناسند
80/4/18__تهران
دوباره لبت را بچسبان به هم ،
جهان بر لب تو ، غزل می شود
بخندی ، جهان غرقِ آرامش است ؛
به اَخمت ، دوباره جَدَل می شود
نگاهت ؛ سر آغاز شیدایی اَست
تماشای چشمت ، تماشایی اَست
زبان را بچرخان به لب های خود ،
که آب دهانت ، عسل می شود
تو ! زیبا ترین حالت ممکنی
که بالای زیبایی اًت دست نیست
که هر دست بالای زیبایی ات ، -
به فرض محالات - ، شَل می شود
کسی که به عشقت شود مبتلا ،
رسیده به اوج جنون سالی اَش
اَزَل در نگاهش ، اَبَد می شود ؛
اَبَد در خیالش ، اَزَل می شود
ریاضی ، نجوم و فیزیک ، هندسه ،
به راز نگاهت اگر پی برند
تمام ندانسته های بشر ،
به تصویب چشم تو ، حل می شود
بلد نیستم از تو دوری کنم ،
کجای شب من ، نفس می کشی
که تا چشم بر هم گذارم ، کسی ،
شبیه تو ، در من ، بغل می شود
نباشی ، غزل گورِ بی تابی اَست ،
و آغاز یک شب که مهتابی اَست
پس از گریه ای بی صدا ، شاعری ،
سحر ، میهمان اَجَل می شود
نمی دانم آن چشم های سیاه ،
که یک گلّه آهو در او می چَرَد
به عشقش چرا پُشت پا می زند ،
گرفتار گُرگی دَغَل می شود
تو ! یکبار ، هر جا نظر کرده ای
و بعدش از آنجا گُذَر کرده ای
ولی بعد از آن ، طبق قانون جذب ،
به فتوای چشمت ، عمل می شود
همه ، خوشگلان جهان یک طرف ،
تو هم سمت دیگر ، بدون بَزَک
زمین و زمان ، خیره بر سمت تو ،
و سوی دگر ، مُبتذل می شود
به فتوای چشمت ، عمل می شود
و آب دهانت ، عسل می شود
به اَخمت ، دوباره جَدَل می شود ،
جهان بر لب تو ، غَزَل می شود
از مجموعه غزل : سکانس آخر
#سالارعبدی
کانال رسمی سالار عبدی
https://telegram.me/abdiisalar