روی پنجه ایستاده ای .
روی پنجه بال بال می زنی !
ناگهان
باز و بسته می شود دیافراگم .
ارتفاع قلبی ات
ثبت می شود .
■
پای مهربان تو !
شانه های لرزه خیز من !
استوار تر بایست ،
استوار تر ، عزیز من
سعی می کنم
آستانه ی تحملم
بیشتر شود .
■
هر چه تخم کینه کاشتی ،
هر چه چشم دیدن مرا نداشتی ،
هرگز از
طول این ارادتی که عرض می کنی
کم نمی شود .
■
گاهی که چشم های عسل گونت
این چشمه های ساحر همزاد،
با موج رنگ رنگ شگفتش
از دور دست خاطره می تابد
حس می کنم جهان،
در هیات دو چشم پریزاد،
بر سرنوشت من نگران است
######
حس می کنم که رمز بلاغت را،
باید ز چشم های تو آموخت
باید،
در کوچه های خلوت بی قانون،
مانند عاشقان قدیمی،
_دستی به جام باده و دستی به زلف یار _
بار دگر به عاشقی آغازید
تا راز اشتیاق دو عاشق را
در لحظه ی تولد هر دیدار،
با رمز بوسه گفت.
######
این لحظه ها، از آینه می پرسم :
همگام با تو، فرصتی آیا هست
از هفت شهر عشق گذر کرد؟
تا شهر هشتمین را
دریافت؟
تا عشق را، چکامه ای از آرزو ی گمشده پرداخت؟
#####
گاهی که نرم نرم، کلام من
پلک ترا به زیر می اندازد،
با خویشتن، دوباره می اندیشم :
آیا کدام واژه، کدامین صوت
راز شگفت و گنگ تپش ها را
تفسیر می کند؟
مفهوم دوستت دارم،
آنقدر نارساست که حتی،
گویای عمق لحظه ی کوتاهی
از لحظه های خواستن من نیست
_هرگز زبان کلمات،
اینگونه سرد و گنگ نبوده ست _
باید لب از کلام فروبست،
باید پیام عشق و عطوفت را،
به نرمی اشاره بدل کرد
و، واژه های شیفتگی را،
در جامه ی نگاه فرو پوشید
این از زبان ساده ی گل ها هم
گویا تر و بلیغ تر آیا نیست؟
######
معشوق من.!
آیا زبان بدوی انسان را،
می دانی....؟
در دیدگان عاشق من، بنگر
شیوا ترین کلام مرا، دریاب....
علیرضا __طبایی
ﺗﺎ ﺯ ﮔﻠﺪﺷﺖِ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﻋﻄﺮ ﻣﯽ نوشد ﺗﻨﻢ
ﻗﻄﺮﻩﻗﻄﺮﻩ، ﺷﻬﺪ ﮔﻞ ﻣﯽﺟﻮﺷﺪ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﻢ
ﺑﻨﺪﺑﻨﺪﻡ ﺟﻠﻮﻩﮔﺎﻩِ ﺑﺎﻍ ﺭﺿﻮﺍﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ
ﺻﺪ ﭼﻤﻦ، ﮔﻞ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﻫﺮ ﺧﻮﺷﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺧﺮﻣﻨﻢ
ﺍﺯ ﻓﺮﯾﺒﺴﺘﺎﻥ ﺩﻟﮕﯿﺮ ﻫﻮﺱ، ﺩﻝﮐَﻨﺪﻩﺍﻡ
ﺗﯿﺮﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﻤﯽﺗﺎﺑَﺪ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﻭﺷﻨﻢ
ﺍﺑﺮ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﺑﺮ ﺗﻮ، ﺑﺎﺭﺍﻧﯽﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﺁﺳﻤﺎﻥ ! ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺷﻮﺭﺍﻧﮕﯿﺰ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﺍﻣﻨﻢ
ﻣﺸﻌﻠﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻓﺮﻭﺯﺍﻥﺗﺮ، ﺯ ﺗﯿﻎ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﺍﯼ ﺷﺐ وحشت! ﺑﻪ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪﺕ ﻣﯽﺯﻧﻢ
ﺳﯿﻨﻪ سرخان.ﺑﺴﮑﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻫﺶ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩﺍﻧﺪ
ﺗﺎ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺶ ﺍﻓﮑﻨﻢ، ﺟﺎﻥ ﻣﯽﮐَﻨﻢ
ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﭘﯿﺮ ﻋﺸﻘﻢ ﺷﯿﺮﻩﯼ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻦ
ﻣﯽﺧﺰﺩ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﺁﻭﻧﺪﻫﺎﯼ ﮔﻠﺸﻨﻢ
ﻋﺸﻖ ﺩﺍﻣﻨﮕﯿﺮ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺧﺎﮐﺴﺎﺭﻡ ﮐﺮﺩﻩﺍﺳﺖ
ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺑﯽﻣﺮﺯﻡ ﺍﻣﺎ، ﺧﺎﮐﺒﻮﺱ ﻣﯿﻬﻨﻢ