به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، محمدرضا شفیعی کدکنی ادیب، شاعر، نویسنده و پژوهشگر در پاسخ به این سوال که چرا حافظ را دوست داریم، می گوید: دلیل آن را باید حالت آینهگی داشتن برشمرد؛ علت آینهگیِ شعر او در انواع مختلفِ حالاتِ انسانِ ایرانی و هر که فارسی بداند در هر کجای این کره، این است که فرم و پیام را با هم دارد. شعرِ او تنها مسئله فرم نیست. او فرم و صورت را، در بهترین و عالیترین شکلِ ممکن عرضه کرد. از آن طرف هم او در روی دیگر سکّه و در حوزهای که قلمروِ پیام است بالاترین نیازهایِ روحی انسان را در خود منعکس کرده: عاشق شو ار نه روزی کارِ جهان سرآید/ ناخوانده نقشِ مقصود از کارگاه هستی. بر روی کره زمین و در تاریخ بشر چنین حرفی را هیچ کس به این زیبایی نزده است.
کدکنی با اطمینان به اینکه میتوان گفت هیچ ملتی، شاعری از نوع حافظ ندارد، بیان میکند: فردوسی بیش و کم نظایری در جهان دارد و سعدی نیز. حتی جلال الدین مولوی هم. ولی حافظِ ما در فرهنگ بشری بیمانند است؛ شاعری که شعرِ فارسیِ او را زاهدان و عارفان در قنوت نماز به جای ادعیه و آیات عربی بخوانند و در عین حال کافران هر دورهای شعر او را آینه اندیشههای خود بدانند و از نظر «پیر خطاپوش» حافظ که بر قلمِ صنع چنان اعتراض خطرناکی کرده است، شادمان باشند و در زندگیِ روزانه، مردمِ ما، دیوانش را در کنار قرآن مجید، سرِ سفره عقد و هفتسین سالِ نو قرار دهند و با آن فال بگیرند و استخاره کنند، چنین شاعری در جغرافیای کرهٔ زمین و در تاریخ بشریت منحصر به فرد است و همانند ندارد.
او نوشته است: تا آنجا که به یاد میآورم، قبل از خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی، متوفی ۷۹۱، ظاهراً هیچ شاعری تخلّصِ حافظ را نداشته است، اما پس از او کسانی به نام «حافظ» شهرت داشته اند و شعر هم میگفته اند، اما هیچ کدام از ایشان گویا «حافظ» را به عنوان تخلّص انتخاب نکرده است و تمام کسانی که با عنوان حافظ نامشان آمده، همه بعد از روزگارِ خواجه شیراز میزیسته اند، مانند «حافظ حلوایی» و «حافظ خاموشی». حافظ به معنی خوشآواز و موسیقیشناس کاربرد فارسیزبانان بوده است؛ خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی نیز از این قاعده برکنار نبوده و در خوشآوازی و موسیقی شناسی استاد بوده است؛ همچنین در خواندن قرآن کریم نیز به صوتِ خوش معروف و بر اصولِ موسیقی پای بند بوده است. با چنین استدلالی، شاید بتوان گفت که خواجه شمسالدین محمد شیرازی نخست به عنوان خوشآواز و موسیقیشناس در محیطِ عصر خود ظاهر شده است و سپس همان عنوان و لقب و یا شغل و پیشه را تبدیل به «تخلّصِ» خویش کرده است و هیچ بعید نیست که بعدها این تخلّص وارد شعر شده باشد، زیرا مسلّم است که خواجهٔ شیراز، روز به روز، در شعرهای خود تصرّف کرده است، ولی کوشیده است که آنها را به صورت دلخواهتری درآورد و از جمله تخلّص حافظ را نیز بر آن بیفزاید.
خالق بوی جوی مولیان، شعرِ حافظ را در تاریخِ ادبیاتِ ایران، از سیاسیترین شعرها میداند و مینویسد: چه طنزی بالاتر از این که کسی با عالیترین اسلوب بیانِ هنری خویش این چنین تناقضی را تصویر کند "فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد/ که میحرام، ولی بِهْ ز مالِ اوقاف است"؛ کوشش حافظ برای تصویرِ هنری یک جا بودن این دو عنصر ضد هم، در ساخت جامعه و نشان دادن این که یکی از دو سوی این تناقض را عنصری از عناصر مذهب تشکیل میدهد، بازگشتن به جنبهٔ سیاسی شعر اوست.
نوشتهای که پیش رو دارید به نیت آشنا شدن دوستداران وادی ادبیات داستانی و بویژه محافل ادبی و ایجاد الفت و انس میان ایشان و اقیانوس بی انتها و شگفتی آفرین نقد ادبی است.
در این سطور سعی بر این بوده است که مشتاقان قلم ـ بطور خلاصه و به زبانی ساده اما علمی ـ با نقد ادبی آشنا شوند:
تعریف نقد ادبی در نزد قدما با آنچه امروزه از آن استنباط می شود متفاوت است. در نزد قدما مراد از نقد معمولاً براین بوده است که معایب اثری را بیان کنند و مثلاً در این که الفاظ آن چه وضعی دارد یا معنی آن برگرفته از اثر دیگری است و بطور کلی از فراز و فرود لفظ و معنی سخن گویند. و این معنی از خود لغت نقد فهمیده می شود زیرا نقد جدا کردن سره از ناسره است. توضیح اینکه در ایام باستان پول کلاً دو نوع بود. پول نقره (درم) و پول طلا (دینار). گاهی در دینار تقلب می کردند و به آن مس می آمیختند و در اینصورت عیار طلا پایین می آمد. در روزهای نخست تشخیص مس ممزوج با طلا با چشم میسر نبود. البته بعد از گذشت مدتی، مس اندک اندک سیاه میشد، چنان که حافظ گوید:
خوش بود گر مِحَکِِ تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غِش باشد
به سکه تقلبی زر مغشوش و ناسره و امثال این می گفتند، چنان که حافظ فرموده است:
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زرِ ناسره بفروخته بود
بدین ترتیب چنانکه اشاره شد، کار منتقدان باستان بیشتر نشان دادن نقاط ضعف بوده است. جامی در «سبحه الابرار» به منتقدان می گوید:
عیب جویی هنــر خود کردی عیب نادیده یکی صد کردی
گاه برراســت کشی خط گزاف گاه بر وزن زنی طعن زحاف
گاه برقافیه کــان معـلول است گاه برلفــظ که نامقبول است
گاه نـابرده ســـوی معنــی پی خرده گیری ز تعصب بــروی
اما در دوران جدید مراد از نقد ادبی نشان دادن معایب اثر نیست (هر چند ممکن است به این امر هم اشاراتی داشته باشد) زیرا نقد ادبی به بررسی آثار درجه یک و مهم ادبی می پردازد و در اینگونه آثار بیش از اینکه نقاط ضعف مهم باشد نقاط قوت مطرح است. لذا منتقد ادبی می کوشد با تجزیه و تحلیل آن اثر ادبی اولاً ساختار و معنی آن را برای خوانندگان روشن کند و ثانیاً قوانینی را که باعث اعتلای آن اثر ادبی شده است توضیح دهد. لذا نقد ادبی از یک سو بکار گرفتن قوانین ادبی در توضیح اثر ادبی است و از سوی دیگر کشف آیینهای تازه ممتازی است که در آن اثر مستتر است.
بدین ترتیب می توان به اهمیت نقد ادبی در گسترش ادبیات و متعلقات آن پی برد زیرا با نقد ادبی اولاً همواره ادبیات و علوم ادبی متحول و زنده می ماند زیرا منتقد در بررسی آثار والا از آن بخش از ابزارهای ادبی استفاده می کند که کارآمد است و خود به خود برخی از ابزارهای علمی و فنی فرسوده از دور خارج می شوند و ثانیاً با بررسی آثار والا معاییر و ابزارهای جدیدی را کشف می کند و به ادبیات کشور خود ارزانی می دارد. خوانندگان به کمک منتقدان ادبی معاییری بدست می آورند که آثار والا را بشناسند و بدین ترتیب به آثار سطحی وقعی ننهند و این باعث می شود که جریانات فرهنگی و ادبی در مسیر درست خود حرکت کنند و صاحبان ذوق و اندیشه و رای و نبوغ مقام شایسته خود را بازیابند.
نقد ادبی همیشه به معنی دیگرگونه خواندن اثر نیست. گاهی به معنی دقیقتر خواندن یا هوشیارانهتر مطالعه کردن اثر است. فرمالیستها1 می گفتند دقت در متن و ژاک دریدا می گوید: تأکید در دقت. در همان حال و هوای سنتی هم دقیقتر خواندن اثر مهم است. هنرهای نهفته در آن را بازنمودن و اهمیت اثر را نشان دادن و گاهی ارتباط آن را با مسائل اجتماعی وسیاسی دوران متن بازنمودن (گرایشی که در نحلههای جدید نقد مطمح نظر نیست). به هرحال، در مورد نقد ادبی آنقدر سخن گفتهاند که امروزه یکی از شاخههای مطالعات ادبی، نقدشناسی و و بحث در مورد خود نقد است. عیب اثری را گفتن، اثری را وصف کردن، تجزیه و تحلیل اثر ادبی، دیگرگونه خواندن اثری، تأثر خود را از اثری بیان کردن و... این تلقیات و انتظارات اولاً در هر دورهای فرق می کند و ثانیاً بستگی به فلسفه یا سلیقه منتقد دارد. مثلاً میشل فوکو در مقاله معروف «مؤلف چیست» نقد را چنین تعریف می کند: «کار نقد، آشکار ساختن مناسبات اثر با مؤلف نیست و نیز قصد ندارد تا از راه متون، اندیشه یا تجربهای را بازسازی کند، بلکه می خواهد اثر را در ساختار، معماری، شکل ذاتی و بازیِ مناسبات درونی اش تحلیل کند. در اینجا، مسألهای پیش می آید: اثر چیست؟»
در مورد نثر نقد ادبی بد نیست به این نکته اشاره شود که باید ساده و روشن و علمی باشد. در ایران مرسوم است که در ستایش از نثرهای ادبی و انشایی و در عیبجویی از طنز استفاده می کنند. حال آنکه نقد ادبی اولاً در اساس ربطی به ستایش و عیب جویی ندارد و گاهی هدف فقط تحلیل اثر است و ثانیاً در مواقع مدح و هجو هم باید سخن روشن و جنبه استدلالی داشته باشد. فرنگیان به نثر نقد ادبی، Expository prose می گویند یعنی نثری که توصیفی و ارتباطی است و جنبه استدلالی دارد یعنی با ذکر جزئیات مطلب را قدم به قدم جلو می برد.
نقد ادبی کاری خلاق است و گاه منتقد ادبی به اندازه صاحب اثر باید دارای ذوق و خلاقیت باشد، با این فرق که نویسنده و شاعر ضرورتآ اهل فضل و بصورت خود آگاه آشنا به همه فوت و فن های علوم ادبی نیست. حال آنکه منتقد ادبی باید دقیقاً به علوم ادبی آشنا باشد تا از آنها بعنوان ابزاری در تجزیه و تحلیل عوامل علوّ آن اثر ادبی بهره گیرد. از سوی دیگر منتقد گاهی به عنوان واسط بین نویسنده و خواننده عمل می کند و باعث می شود تا خواننده متون طراز اول را به سبب برجستگی و تازگیشان که معمولاً با ابهام و اشکال همراهند فهم کند. معمولاً آثار ادبی والا را فرهیختگان می ستایند و عوام الناس به تبع ایشان به آن آثار و نویسندگانشان احترام می نهند. اما خود دلیل ارزش آنها را نمی دانند. منتقد در تجزیه و تحلیلهای خود علل برجستگی این آثار را برای مردم توضیح می دهد و در این صورت گویی غیر مستقیم به مردم می فهماند که چه آثاری فاقد ارزشند. در نتیجه در کشورهایی که نقد ادبی رواج و اهمیت بیشتری دارد وضع نویسنده و شاعر و نشر و مطبوعات و جریانات فرهنگی معمولاً بسامان است، معمولاً حق به حقدار می رسد و متقلبان فرهنگی کمتر مجال سوء استفاده می یابند.
منتقد ادبی علاوه بر آشنایی با نحلههای مختلف نقد ادبی و علوم ادبی باید فرد کتاب خواندهای باشد و با بسیاری از دانشهای دیگر چون سیاست و مذهب و جامعه شناسی و روانشناسی و تاریخ آشنا باشد زیرا آثار بزرگ ادبی ـ برخلاف آنچه امروزه میگویند ـ فقط به لحظ ادبی بودن نیستند که شهرت و قبول می یابند. بلکه هزار نکته باریک تر از مو اینجاست. به قول الیوت (در مقاله مذهب و ادبیات) معیارهای ادبی فقط مشخص می کند که اثری ادبی است ولی عظمت یک اثر فقط با معاییر ادبی مشخص نمی شود. آیا اهمیت شاهنامه فقط به لحاظ مسائل ادبی است؟
نقد ادبی کلاً بر دونوع است:
1ـ نقد نظری
2ـ نقد عملی
نقد نظری (Theoretical criticism )
که مجموعه منسجمی از اصطلاحات و تعاریف و مقولات و طبقهبندی هایی است که می توان آنها را در ملاحظات و مطالعات و تفاسیر مربوط به آثار ادبی بکار برد. همینطور محک ها و قواعدی را مطرح می کند که با استعانت از آنها می توان آثار ادبی و نویسندگان آنها را مورد قضاوت و ارزیابی قرار داد و به اصطلاح ارزش گذاری کرد.
نقد نظری در حقیقت فقط بیان قواعد و فنون ادبی و نقد ادبی است اما ممکن است آن را در اثری پیاده نکنیم. مثلاً می گوییم در نقد باید توجه داشت که متن تحتالشعاع زندگی و آرای نویسنده قرار نگیرد، اما از این دیدگاه خاص به بررسی اثری نمی پردازیم و فقط بیان نظریه کردهایم.
کتاب آی.ا.ریچاردز موسوم به اصول نقد ادبی (Principles of Literary Criticism)که در سال 1924 نگاشته شد و کتاب نورتروپ فرای موسوم به تشریح نقد ادبی (Anatomy of Criticism)که به سال 1957 نوشته شد از آثار معتبر در نقد نظری هستند.
نقد عملی یا تجربی (Practical criticism)
این نوع نقد به بررسی تقریباً تفصیلی اثر خاصی می پردازد؛ یعنی استفاده عملی از قواعد و فنون ادبی برای شرح و توضیح و قضاوت اثری. در نقد عملی باید از اصول نظری نقد ـ که طبیعتاً بر تجزیه و تحلیلها و ارزشگذاری منتقد نظارت و حاکمیت دارند ـ بطور ضمنی و غیر صریح استفاده کرد. به زبان ساده در عمل از مفاد آنها استفاده شود نه این که بصورت نقل قول، نقد را تحتالشعاع قرار دهند. بعبارت دیگر باید بصورت توصیههایی، گاه به گاه و مناسب مقام مورد رجوع و استفاده قرار بگیرند. در نقد ادبی بحث این است که «فلان اثر (شعر) تا چه حد خوباست؟». اما برای اینکه متوجه شویم فلان اثر (شعر) تا چه حد خوب است باید مسائل مختلفی را در مد نظر داشته باشیم. مثلاً باید نسبت به صحت متن مطمئن باشیم و لذا وارد مباحث زبان شناسی و تاریخی شویم. و الیوت هم اشاره کرده است که عظمت آثار فقط با معاییر ادبی تبیین نمی شود. پس اشراف به نظامهای دیگر علوم انسانی چون روانشناسی و جامعه شناسی و تاریخ و امثال اینها برای منتقد بصیر لازم است.
در میان آثار بزرگ نقد ادبی انگلستان در این حوزه، می توان از مقالات درایدن، دکتر جانسون، برخی از فصولی که کالریج در کتاب تراجم ادبی (Biographia Literaria) در باب شعر وردزورث نوشته است. سخنرانی او در باب شکسپیر، کتاب ماتیو آرنولد موسوم به مقالاتی در نقد ادبی (Essays in Criticism) و سرانجام از گزیده مقالات (Selected Essays ) تی.اس.الیوت نام برد.
این استاد پیشکسوت ادبیات فارسی سال ۱۳۴۷ کتاب مذکور را که در بردارنده گزیده ای از غزلیات مولانا
به شمار می آید منتشر کرد. آن طور که شفیعی کدکنی در مقدمه کتاب آورده،
۴۶۶ غزلی که از مولانا در این کتاب آمده از میان ۳ هزار و ۲۲۹ شعری جمع
آوری شده که پیش تر به تصحیح زنده یاد بدیع الزمان فروزانفر در دیوان شمس
آمده بود. اگر علاقه مند به مطالعه تصحیح مذکور هم باشید جالب است که
بدانید طی هشت سال و در محدوده سال های ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۴ در قالب ۱۰ مجلد از
سوی دانشگاه تهران وارد چرخه نشر شده است.
اما شفیعی در توضیح
چرایی انتخاب این غزل ها تاکید کرده تلاش داشته بیشتر آنهایی را در قالب
این کتاب پیش روی مخاطبان بگذارد که از نظر پیوند عاطفی و زمینه احساسی در
یکی از اقالیم ذهن مولانا درخشش بیشتری یافته اند. از سوی دیگر او به دنبال
غزل هایی رفته که از منظر موسیقایی و آهنگ هم اثرگذاری و تشخص بیشتری
دارند.
«گزیده غزلیات شمس» شفیعی کدکنی
هر چند که این تنها معیارهای های شفیعی کدکنی برای انتخاب غزل های این مجموعه نیست؛ برای اطلاع از دیگر دلایل آن می توانید مقدمه کتاب مذکور را هم بخوانید. شفیعی کدکنی یکی از مهم ترین ویژگی های تمایز دیوان شمس با دیگر مجموعه های شعر فارسی را گستردگی واژگان می داند و اینکه مولانا هیچگاه خود را از نظر وسعت دامنه معانی محدود نکرده است. اما آنهایی که آشنایی چندانی با ادبیات کلاسیک ندارند و به تازگی در این وادی قدم گذاشته اند خوب است بدانند که دیوان شمس تبریزی یا دیوان کبیر در بردارنده غزل ها، رباعی ها و ترجیع بندهای مولاناست. از آنجایی که مولانا بخش اعظم این غزل ها را خطاب به شمس سروده بعدها از آن با عنوان دیوان شمس تبریزی یاد شد.
بیشتر بدانید : مولانا : خاموش پرگفتار
آخرین و کامل ترین چاپ های این دیوان منسوب به زنده یاد فروزانفر است که
با بهره گیری از ۱۲ نسخه قدیمی و مهم در قالب ۱۰ جلد منتشر شده است. با
گذشت نیم قرن از درگذشت فروزانفر، او همچنان از شاخص ترین مولوی پژوهان
کشورمان به شمار می آید. این ادیب و پژوهشگر بیش از چهل سال تحقیقات ادبی و
عرفانی پیرامون مولوی و آثار به جای مانده از او صرف کرد و همین مساله
نامش را در تاریخ زبان و ادبیات فارسی معاصر ماندگار کرد. نکته جالب توجه
درباره تصحیح زنده یاد فروزانفر از دیوان شمس به نگاه انتقادی او بازمی
گردد که آثار محققان بعدی به شکل مستقیم و غیرمستقیم تحت تاثیر تصحیح
فروزانفر نوشته شده اند.
اما نکته قابل توجه درباره محمدرضا شفیعی
کدکنی این است که او از جمله منتقدان تصحیح زنده یاد فروزانفر است که به
این مساله در مقدمه نخستین چاپ گزیده خود از غزلیات شمس در اواخر دهه چهل
اشاره و حتی تاکید کرده که انجام تصحیح دیگری از آن ضروری ست. آن طور که
منتقدان ادبی می گویند چاپ دوجلدی توفیق سبحانی را هم می توان از معتبرترین
این تصحیح ها دانست که هجده سال قبل منتشر شده است.
در این مطلب خلاصه چند مقاله درباره نیما و شعر نیمایی در کنار هم جمع آوری شده اند که می توانند نگاه مختصر و مفیدی درباره ی نیما یوشیج و آنچه او درباره ی شعر می اندیشید به ما ارائه دهند.
در آغاز معنای لغوی و بلاغی خیال از ماخذ و منابعی همچون کتاب ”الطراز”
یحیی بن حمزه علوی و کتاب ”کشاف اصطلاحات الفنون” تهانوی، بازگو خواهد شد و
نیز درباره صفت مخیل بودن و خیال انگیزی شعر از کتاب ”فن شعر ارسطو” که
گفته شده است: الا قاویل الشعریه هی الاقاویل المخیله” سخن ابن سینا در
کتاب ”شفا” که گفته است: ان الشعر هوالکلام مخیل مولف من اقول موزنه
متساویه و عندالعرب مقفاه” و آنگاه، گفتهی خواجه نصرالدین طوسی در ”معیار
الاشعار” که گفته است: شعر در عرف منطقی، کلام مخیل است بحث خواهد شد. سپس
گفتار معاصرانی را که میگویند: مجموعهی صورتهای خیالی را در شعر به
عنوان تصویر یا ایماژ گویند بحث خواهم کرد. سرانجام نتیجه خواهم گرفت که
تصویر در شعر تا چه اندازه شورانگیز است و شاعران بزرگ با نیروی خیال،
اشعار راخلق میکنند که هر کس در آن بیندیشد، چیزی در مییابد و حال آنکه
نظم ناظمان یک بعد دارد و دارای تصویری است ثابت.
پس از ذکر این مقدمات، خواهیم گفت که شعر نیما، از تصویر برخوردار است و
پیامی انسان دوستانه دارد و شعری است آیینه مانند که هرکس تصویرش را در آن
میبیند.
نیما از نظر تخیل و اندیشه، قویترین شاعر امروز است با یک بار خواندن
نمیتوان لطافت تصاویر شعر نیما را دریافت این سنت شکن بزرگ و پدر شعر نو
فارسی، با آگاهی و اطلاع از ادبیات گذشتهی فارسی، اساسی تازه را بنیان
نهاد، بر خلق و ابداع تشبیهات تازه کوشید.
نیما آنچه را در محیط خود دیده، به صورتی زیبا در شعرش منعکس میساخته، او زادهی یوش است، عاشق روستاست، جنگل را دوست دارد.
در شعر نیما، اشیاء شخصیت مییابند، در شعر نیما، مجاز عقلی فراوان است،
نیما در شعر ”آی آدمها” با قرینه صارفه در مصراع چهارم، فهمانیده است که
کلمهی ”ساحل” سمبل است.
نمونه فراوانی از صور خیال در اصل مقاله ارایه شده است.
در این گفتار سه قطعه شعر – که هر سه عنوان ”شب” دارد، با نگاه تحلیلی به آنان مورد بررسی قرار گرفته است. توضیح که ”ب” در شعر معاصر ما به ویژه در زبان نیما، نماد سیاهی و خفقان است و بسامد قابل توجهی دارد. از سه قطعهای انتخاب شده، نخستین مربوط به سالهای آغازین شاعری نیماست، یعنی سال ١٣٠١، دومی مربوط به میان جای کارنامه هنری شاعر است، یعنی سال ١٣٢٠، و سومی که یکی از ارجمندترین و شاعرانهترین تمام شعرهای نیماست، سال ١٣٣۴ را در پای خود دارد، تحلیل این سه قطعه، منحنی تعالی هنر شاعری و بلوغ و تکامل بینش مردمی و سیاسی نیما را تبیین میکند.
اسطوره مقوله ذهنی و نمادین است که به روایت در میاید دیدگاه نقد اسطورهای به وجه آرکی تایپی یا کهن نمونهای، تمثیلی و نمادین اثار ادبی میپردازد. در این مقاله براساس نقد اسطورهیی، برخی از اشعار شاخص نیما بررسی و تحلیل میشود. نخست نظرگاه نیما درباره اسطوره و اسطورهشناسی مطرح میگردد. ازجمله در ارزش احساسات نیما صراحتا در باب اسطوره اظهار نظر میکند و به ادبیات اساطیری اوستایی، ودایی و اساطیر یونان اشاره دارد. آنگاه نحوهی اسطورهپردازی و طبیعتگرایی خاص نیما در اشعارش مورد بررسی قرار میگیرد، بررسی تطبیقی اشعار نیما با برخی از آثار ناتورالیستی مورد بررسی قرار میگیرد، بررسی تطبیقی اشعار نیما با برخی از آثار ناتورالیستی و تحلیل آن بخش دیگری از مقاله است. نیما در کاربرد نمادها و اسطورهها سعی داشت، دنباله روی تعقید و پیچیدگی کلام بدان گونه که در زبان سمبولیست های نیمه دوم قر نوزدهم بود نباشد و مضامین اساطیری او بیشتر رویکردی اجتماعی دارد نماد، اشاره، تمثیل و اسطوره در شعر او، در خدمت رویکردی اجتماعی است، نماد و اسطوره در شعر نیما در اشعار ”ققنوس، مرغ آهین، برج مجسمه، پریان، خانه سریویلی و غیره مکان تعطیل است. درون مایهی اساطیری ققنوس را با شعر ”پرنده”، اثر هالارمه، شاعر فرانسوی میتوان مقایسه کرد. نتیجهی این بررسی و تحیل نشان میدهد که مهمترین آثار منظوم نیما ساختار و مضامین اساطیری دارند و در این عرصه، نیما اسطورهپردازی اجتماعی است.
از آنجا که محتوا و مضمون شعر امروز در بسیاری از موارد، تفاوت اساسی با شعر گذشتهی فارسی دارد و حتا عشقها و توصیفها و بیان حالات عرفانی و اجتماعی و سیاسی و غیره، رنگ و بوی امروزی به خود گرفته است. زبان و ساختار آنها نیز دگرگون شده و شکلی دیگر یافته است. اولین کسی که به طور قاطع و مشخص دست به این سنتشکنی زد علی اسفندیاری (نیما یوشیج) بود که در سال ١٣٠١ شمسی با انتشار شعر افسانه و سپس به چاپ شعر ققنوس در سال ١٣١۶، به طور رسمی موضع خویش را در قبال شعر گذشتهی فارسی نشان داد و قالب و ساختار شعر نوی امروز را بنیان نهاد.
نیما در اشعار خود با سنتشکنی و هنجارگریزی در زبان به دنبال آن بود که
شعر را از صورت تصنعی و غیرواقعی خارج سازد و به زبان مردم زمان نزدیک
کند، به همین دلیل دست به کشف امکانات زبانی و شیوه مختلف و تازهی بیانی
زد که به عنوان بستری برای انتقال دیدگاهها و برداشتهای جدید او از هستی
تلقی شد. چون شعر، هنری است کلامی و شعریت آن، منحصر به کاربرد عناصری چون
وزن و قافیه و گونههای متنوع صور خیال نیست، نیما بر آن شد که خود را
ازقید و بندهای پیچیده و اغلب بیجهت شعر کلاسیک، آزاد سازد و به راحتی و
آن گونه که دلش میخواهد با مخاطبش سخن بگوی و در کلامش برجستگی ایجاد کند،
پس از زبانی غیر از زبان معمول (فرا زبان) بهره گرفت و دست به نوعی
دگرگونی در ساختار و زبان شعر زد و آن را از روال عادی و طبیعی خویش جدا
ساخت به همین دلیل میتوان گفت: بزرگترین تحول، دگرگونی و نواوری که نیما
در شعر فارسی ایجاد کرد، در همان ساختار و زبان شعر بود زبانی که گاه
پیوندی نزدیک با زبان شاعر و جامعهی او دارد و گاه هنجارگریز است و سنت
شکن و گاه نیز کارکردی رایتگونه مییابد و …
در این مختصر، کوشش شده این نوآوریها و کارکرد خاص زبانی و ساختار شعرهای
آزاد نیما مورد بررسی قرار گیرد، زیرا نیما تحول و دگرگونی بنیادین زبانی
را در شعرهای آزادش انجام داد و پیروان و شاگردانش نیز با حفظ و گاه تعالی
این زبان بود که توانستند در قلمرو شعر معاصر فارسی آثاری پس بدیع و زیبا
بیافرینند. پس شناخت و بررسی این زبان میتواند ما را در شناخت و بهرهگیری
بیشتر از شعر معاصر کمک بسیار نماید.
ظهور نیما و پدیدهای به نام ”شعر نو” بخشی از فرایند مدرنیته در ایران
به شمار میآید. در این مقاله، نویسنده بر آن است که مبانی و خاستگاههای
فکری – تاریخی مدرنیته را کاویده، مولفه اصلی مدرنیسم را که عبارت است از :
خردگرائی، اسطورهزدایی، سکولاریسم، اخلاق شهری، نفی سنت، تقدس زدائی، علم
باوری و … در لا به لای اشعار و اندیشههای نیما یوشیج بجویید و بیابید.
حاصل این جستوجو درک انگیزهها، زمینه ها و بسترهای فکری نیما در تجدد
خواهی او همچنین تحلیل واقع بینانهی درون مایههای شعری وی است، به نظر
نگارنده مدرنیتهی نیما فقط در فرم و قالب و ساختار منحصر نبوده؛ بلکه تا
درونیترین لایه ذهن او نفوذ کرده است، به تعبیر دیگر، تجددی که نیما در
صورت و قالب شعر معاصر پدید آورد، نتیجه محصول تجددی است که در اندیشهی او
به وقوع پیوست و این تجدد فکری درونمایههای شعر او متجلی گشته است.
نیما یوشیج بنیانگذار طرز تازه در شعر فارسی، با نگاه وتفکری متفاوت در شعر روح تازهای در کالبد نیمه جان ادبیات فارسی دمیده، او بیماری مزمن شعر فارسی را شناخت و تلاش کرد با عنایت به دستاوردهایی که حاصل سالها مطالعه در گنجینهی شعر فارسی و ادبیات غرب خصوصا فرانسه بود، به مداوای این بیمار مختصر بپردازد. سالهاست که نیما را پدر شعر نوی فارسی معمار تحول شعری نام دادهاند. بی شک کسی مانند او در سه قرن اخیر بحثهای جدی و تامل انگیز در قلمرو و شعر فارسی طر نکرده است. نیما میراث ارجمندی را که به دست آیندگان سپرده، تحت شرایط خاصی و با تاثیرپذیری از عوامل ویژهای کسب کرده است. شرایطی که بیگمان عنصر روح زمانه در آفرینش آنها موثر بوده است. در این مقاله سعی شده است عوامل اصلی شکلگیری شعر نیمایی تحیل گردد و نیز صفبندیهای اهل زمانه در برابر این شعر مورد بررسی قرار گیرد.
انقلاب مشروطه که نتیجهی دگرگونیهای اجتماعی فرهنگی در جامعه ایرانی میباشد، نخستین دستاورد ملت ایران در عرصهی تحولات جدیدی و نطقه عطفی در تاریخ معاصر ماست. این دگرگونی اجتماعی با دگرگونیهایی در عرصه هنر وادبیات همراه بوده است. دگرگونیهای هنری و ادبی متناسب با نیازهای جامعهی ایرانی شکل میگرفت و راه خود را دنبال میکرد. نیما پرورشیافتهی عصر تحولات و آشنا به ادبیات اروپا در شکل دادن دگرگونیهای ادبی و به سامان رساندن آن، نقش اساسی داشته است. نیما با طرح غیرمستقیم احساسات و آرمانهایش تلاش میکرد آثاری متناسب با اندیشهها، علاقهها و زندگی انسان امروزی بیافریند. در این مقاله با توجه به زمان سروده شدن افسانه ١٣٠١ ه.ش تلاش شده است اندیشههای موجود در متن و علل حضور آنها در منظومه و تفاوت تلقی شاعر با قدما با توجه به اوضاع جامعهی زمان شکلگیری افسانه تحلیل شود. همچنین در این مقاله از موضوعهایی چون شیوهی روایت، ساختمان، زبان، شخصیتها، نگرش فردی و جزئی نیما، طبیعت و محیط در افسانه سخن رفته است.
personificatold جاندار پنداری اشیا، عناصر و مفاهیم انتزاعی، ریشه در گذشتههای دور، در اسطورهها دارد. این گونه از اسطورهها، نشان از باورمندی انسانهای نختین به وجود روح شخصیت و شعور در اشیاء و عناصر و پدیدههای طبیعی دارد، از این رو آنها برخوردی عاطفی با طبیعت برقرار میکردند، بنیاد شناخت آنها از جهان اطراف، تخیل آنها بود. اینگونه اندیشگی انسان در عین راز خاکی، انسان را با طبیعت پیوند داده، جنبهی تقدس به خود میگرفت. در دوره های پسین، در هنر نوشتاری، یکی از زیباترین گونه صورت خیال، آشنای زدائی است. از آن جایی که نیما پیوندی ناگسستنی با طبیعت دارد. در نخستین دورههای زندگی وی عناصر اشیاء و پدیدههای طبیعی، مخاطبان راستین او هستند، روح حساس نیما که نابرابری و فقر را بر نمیتابد، از راه فرافکنی projectoin حالتهای روحی و روانی خود را بر عناصر، اشیاء و پدیدههای طبیعت میتاباند و با آنها هم سخن میشود آنها را گاه اندوهگین، گاه شاد و گاهی خشمگین میبیند. هم از این روست که شب، روز، دریا، ابر، گل، سبزه و جنگل مخاطبان او هستند. رویکرد نیما به طبیعت درون انسان از راه کاربردهای مجازی زبان نیز در خور توجه است، مفاهیم انتزاعیای چون عشق، عقل، مرگ و … از راه جاندارپنداری در شعر نیما، نمودی گسترده دارد. در شعرهای پسین وی این گونه کاربرد زبانی رشد مییابد و نماد جایگزین تصویرهای اندیشگی ساده و احساسی میشود، ”شب” تنها در مفهوم پدیدهی طبیعی نیست که مخاطب نیما بوده، بلکه نماد ظلم، استبداد، جهل و … است.
پیشنهاد ویژه برای نیما یوشیج: