لغزش
شبی که خم
شدی و چادرت ز سر لغزید
به روی شانه و از شانه بیشتر لغزید
به خنده
شانهی احساس را تکان دادی
که چادرت ز سر شانه تا کمر لغزید...
گره زدی به
کمر دستمال رقصی را
به گردباد تو گلهای خشک و تر لغزید...
غزال مست
دوید از میانه ی نیزار
کشید موجی و یک جوی نیشکر لغزید...
به زیر چانه
گرفتی سپیدِ ساعد را
که حلقه حلقه بر آن دست سیم و زر لغزید...
هوای مه زده
بر شیشه چنگ می انداخت
تو در گشودی وباران ز لای در لغزید
دعای نیمه
شبی مستجاب شد آن شب
که دست های دعایم بر آن کمر لغزید
کنار پنجرهی
نیمه باز خوابیدیم
وگیسوان تو در باد تا سحر لغزید
عصر است و غروب رمضانی که گرسنه است
لب های تو در بانگ اذانی که گرسنه است
لب های تو و تشنگی چک چک لیوان
دستان من و سفره ی نانی که گرسنه است
وقت است بیایی و دل تب زده ام را
هذیان صدایی بچشانی که گرسنه است
کوهم من و سر می کشد از بُهت دهانم
نام تو به رنگ فورانی که گرسنه است
می دزدمت از مردم قحطی زده ی شهر
می پوشمت از چشم جهانی که گرسنه است
بلعیده دو دست از شب پیراهن من را
راهی شده ام با چمدانی که گرسنه است
پرواز صد و یازده، مقصد شب قحطی
بلعیده هوا را خلبانی که گرسنه است
می گردم و دنبال ورم کرده ی یک ماه
در کوچه ی بی نام و نشانی که گرسنه است
سومالی سودا زده را می خرم امروز
از گیشه ی پر گرد دکانی که گرسنه است
سومالی ماتم زده یک مادر تاریک
با کودک بی تاب و توانی که گرسنه است
انگار عروسی تو در دهکده بر پاست
خونریز من و سورخورانی که گرسنه است
من را ببر از داد و هوارِ شبِ لبخند
من را ببر از خانه برانی که گرسنه است
بر حسرت من یک شکم سیر بخند و ...
آزاد کن از رنج جهانی که گرسنه است
من آمده ام با شـب واگـیر بجنگم
با شیشه ایِ قطره چکانی که گرسنه است
جاری شدم از نیل که دنباله بگیرم
آشوب تو را در شریانی که گرسنه است
می بینم و یک نیمه ی سیر از کره ی خاک
در کاسه ی خالی جوانی که گرسنه است
یک شاخه یِ خشک است میان تب و تشباد
این سبزه ی باریک میانی که گرسنه است
اسطوره اینان همه طبل و طپش مرگ
پاکوبی شان جامه درانی که گرسنه است
اینجا همه در هلهله ی سرخ و سیاهند
در کشمکش دیوکشانی که گرسنه است
انگار که برخاسته اند از شبح خویش
از هول هیولای نهانی که گرسنه است
گــرما و بیــابان و تب و تـاول و تشـویش
در می برم از مهلکه جانی که گرسنه است
***
[ قانون زمین است که گاه از سر سیری
بنشینی و هی شعر بخوانی که گرسنه است
درد تو تب قافیه ای باشد و با زور
در پای ردیفی بنشانی که گرسنه است...]
با حرف مسلمانم و با دل چه بگویم
خون می خورم از نیش زبانی که گرسنه است
در جنگ صلیبی است زمین با من و چشمم
بر بازوی امداد رسانی که گرسنه است
انگار که ضحاکم و روییده دو تا دست
از شانه ی من شکل دهانی که گرسنه است
یک سوی زمین مرتع گاوان هیاهو
یک سو شکم گاوچرانی که گرسنه است
صد ها گَله قربانی عیش دو سه چوپان
ما دلخوش موسی و شبانی که گرسنه است(!)
قانون زمین است که سگ باشی و خود را
تا لاشه ی گرگی بکشانی که گرسنه است
قانون زمین است و منِ تشنه ی لبهات
قانون زمین است و زمانی که گرسنه است
می دزدمت از مردم قحطی زده ی شهر
می پوشمت از چشم جهانی که گرسنه است
***
عصر رمضان است و تو و شوق نفسهات
افطاری جان از هیجانی که گرسنه است
حیف است که در نافله ی ناز نبینی
شب ناله ی چشم نگرانی که گرسنه است
حیف است که در حادثه، با دشمن خونیت
همسایه نباشی و ندانی که گرسنه است