بیشتر عمر نیما در کشمکش با موجهای سرکش مخالف و بازدارنده گذشت- موجهایی که با او در تنش و چالش بودند، از هر سو بر او هجوم میآوردند و درگیر پیچوتابهای درهمشکنندهاش میکردند، موجهایی که او را از اینکه به ساحل امن آرامش و آسایش برسد، بازمیداشتند و پس میراندند، موجهایی که همیشه او را در حال تلاطم نگهمیداشتند و زجرش میدادند. گرم کشمکش با این موجها بود که سرود:
اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی میداد.
شعر "اندوهناک شب" نیما، از نظر به کار بردن تصویر موج، شعری چشمگیر است. این شعر که تصویرهای موجآگین زیبایی دارد، خیالپرداز وجودی اندوهناک در شب است که نیما نامش را "اندوهناک شب" گذاشته و موجودیتش به صورتش سایهایست وهمانگیز.
فضای شعر فضای شبیست ناامن و هراسآور، در کنار ساحل پرآشوب، با سایههای وهمانگیز زیر و رو شونده که در آن دریای منقلب در امواجش فرورفته، و هر سایهی رمیدهای به گوشهای پناه برده و به کنجی خزیده، و در نهانگاه موجهای شتابناک گریزان، سایهای نهفته، از گوشهای سر بر کرده است:
هنگام شب که سایهی هر چیز زیر و روست
دریای منقلب
در موج خود فروست
هر سایهای رمیده، به کنجی خزیده است
سوی شتابهای گریزندگان موج
بنهفته سایهای
سر بر کشیده ز راهی.
سایههای لغزان و رمنده این شب اندوهزای اندوهبار همراه با موجهای شتابان در تلاطماند و مدام زیر و رو میشوند و یک دم در بستر موجها آرام و قرار ندارند.
و از درون این دریای موجآگین با موجهای زیر و رو شونده و در هم پیچان و جوشان و خروشان، "اندوهناک شب" وجود وهمناک سایهایست رمنده و گریزان که به سایههای دیگر اعتنایی ندارد، و شتابناک سوار بر موجهای شتابان، به سوی ساحل پرآشوب میگریزد و آنجا در میان سایههای دورافتاده، جای میگیرد و دیده به راه، نهفته، مینشیند:
این سایه از رهش
بر سایههای دیگر ساحل نگاه نیست
او را اگرچه پیدا یک جایگاه نیست
با هر شتاب موجش باشد شتابها.
او میشکافد این راه را کاندر آن
بس سایهاند گریزان.
خم میشود به ساحل آشوب.
او انحنای این تن خشک است از فلج.
آنجا، میان دورترین سایههای دور
جا میگزیند
دیده به ره نهفته نشیند.
در این زمان
بر سوی ماندههای ساحل خاموش
موجی شکسته میکند آرامتر عبور
کوبیده موجهای وزینتر
افکنده موجهای گریزان ز راه دور
بر کرده از درون
موج دگر سر
او گوش بسته بر سوی موج و از آن نهان
میکاودش دو چشم.
و آنگاه، در محضر مهتاب خندان که خندهاش روی موجها گسترده است، آن سایهی دویده به ساحل، به علتی نامعلوم و مبهم، به راهی ناشناخته میرود و محو و گم میشود. آنچه از او بر سر سنگی به جا میماند، وجود نهفتهی اوست: اندوهناک شب:
چون ماه خنده میزند از دور روی موج
در خردههای خندهی او یافتهست اوج
موجی نحیفتر
آن سایهی دویده به ساحل
گم گشته است و رفته به راهی
تنها بهجاست بر سر سنگی
بر جای او
اندوهناک شب.
موجی رسیده فکر جهان را به هم زده
بر هر چه داشت هستی
رنگ عدم زده
اندوهناک شب.
با موی دلربایش بر جای او
میلش نه تا که ره سپرد
هیچش نه یک هوس که بخندد
تنها نشسته در کشش این شب دراز
وز چشم اشک خود سترد
او از نبود گمشدگان
افسوس میخورد
این سهمگین دریدهی موج عبوس را
افسرده مینگرد.
در زیر اشک خود همه جا را
بیند به لرزه تن
پندارد اینکه کار همه سایهها چو او
باشد گریستن.
از هر کنار او
سنگی گسیخته
شکلی به ره گریخته
خاموشهای لرزان.
همیشه گفته ام و تا همیشه می گویم
که دیکتاتور فقط از ضعف خویش ، خواهد خورد
در آن زمان که گمان می کند که پشت حریف
رسانده است به خاک
حریف بر می خیزد
مگر به هم بزند بازی دروغین را
همیشه گفته ام و تا همیشه می گویم
که عهد عهد ناوالنیست
کسی به کهنه ی پوتین تفی نیندازد
اینک دوباره من
خود را قرار میدهم آهسته
در کوچه- در برودت- در باران
همچو گیاه کوچک خمیازه
که از دهان پر گس من در باد
اینک دوباره شب
با آنهمه سخاوت بیپایان
مانند یک رفیق فروتن
با من به سازش و مدارا
و من سرود کهنه خود را
که یک سرود ساده و تکراریست
در گوش او به زمزمه میخوانم
..... ای شب
ای اگه از تمامی اندوهم
من از تمام راز تو آگاهم
دیگر مرا نیاز به صبحی نیست
من خویش را کنار تو میخواهم
مجله فردوسی
خندید به حال و روز بازار؛
یک شاخهی گل به سمتم آورد،
با دست سیاه، کودک کار
**...
#فلور_نساجی
╭━═━⊰
باید از عشق فرو شویم دست
قصهام غمناک است
ظرف از جای ترک خورده شکست
***
#لیلا_پورحسین
╭━═━⊰