نیما یوشیج می گوید: آنچه می نویسم همهی آن چیزهایی نیست که هست و من به فهم آن توفیق یافتهام ، آن چیزهاییست که ابراز آن به وسیلهی نوشتن برای من امکانپذیر بودهاست. تعریف و تبصره
گوته سخن معروفی دارد که ، انسان، صاحب اختیار چیزی که نمیفهمد ، نیست. ویتگنشتاین هم در پژوهشهای فلسفی تزی دارد که ، بر بیان چیزی که نمی توان بیان نمود ، نباید اصرار کرد. این حرفها اهمیت سخنی را که نیما در مدخل تعریف و تبصره نوشتهاست ، مورد تاکید قرار میدهند. در واقع سخن گوته که خود بزرگترین شاعر آلمانی زبان و یکی از ارکان اربعه ی ادبیات اروپایی ست ، هشداری است به صاحبان سخن و معرفت که : آقایان و خانمها ! لطفا تنها در درون مرزهای وادی خود سخن بگویید. مرزهای وادی شما تا آنجایی پیش می رود که منتهی الیه فهم شماست. یعنی فهم انسان از هستی ، از پدیده ها ، حالات و مادیات و مجردات محدود است و خروج از حدود ، جز افشای نادانی نتیجهای ندارد. و سخن ویتگنشتاین ناظر است بر محدودیت انسان در بیان . او که یکی ازمعتبرترین فیلسوفان زبان است ، می گوید: زبان و ابزارهای آن و مهارت های ما در به کار گیری آن برای بیان همه ی ادراکات و یافته های ما با محدودیت مواجه است . به بیان اموری که ابزارهای زبان قادر به انتقال آن ها نیست ، نباید اصرار کرد. در کنار این محدودیت ابزار ها ، مهارت کاربران هم محدود است و این محدودیت بر شکل و کیفیت بیان تاثیر می گذارد . وقتی نیما از عبارت «امکانپذیر بودهاست» استفاده میکند ، اشارهی فروتنانهای دارد بر این که زبان و شاعران قادر نیستند همهی آنچه را که احساس میکنند یا در مییابند بیان کنند. اینجاست که ابعاد معنایی این توصیهی کهن که « شاعر باید از تمامی دانشهای زمانهاش بهره داشتهباشد» حیرت انگیز میشود. چون تخیل که عنصر اصلی معرفت شاعرانه است ، زمانی اوج میگیرد و از دانش فراتر میرود که دستکم مرزهای آن را بشناسد؛ البته که این جدا از اشراف و تسلط بر علوم زمانه است. مرغ خیال از دیوار دانایی که برخیزد به مرزهایی دست پیدا میکند که بدیع و خارج از دسترس دانش است و الا در سرزمینهای شناخته و دستمالی شده، سرگردان خواهد شد. از فاضلاب خواهد نوشید ، با این خیال خام که بر چشمهی حیات دست یافته است. هرچه دایرهی شناخت شاعر محدودتر باشد قدرت خیال و بیان او محدودتر است این یکی از عواملیست که شعر شاعران را از هم متفاوت میسازد اینجاست که یکی میشود حافظ و دیگری شاطر... این که شاعر در معرفت و زبان تا کجا پیش رفته و با آن ها چگونه عجین شده است ، در محصول ذهن او خود را نشان خواهد داد.
اصولا نوشتن مقدمه یا مطلبی با این قصد که در آغاز دیوان شعری بیاید کار شاقیست. شاقی کار ناشی از آن است که مطلب نباید مرزهای عقلانیت را بشکند و این ، خود کار را سختتر میکند چرا که اینجا معیارهای عقلی در ارزیابی پدیدهای رعایت میشود که وظیفه دارد مرزهای عقل و آگاهی را پشت سر بگذارد. مثل این است که در یک سپیدهدم بهاری آدمی را در خواب به دامنهی کوهی ببرند و در هوای خنک گرگ و میش بیدار کنند و بگویند: آنجا را... و او با واقعیتی رویایی از رنگ و عطر روبه رو شود و بلافاصله بخواهند دلیل اینهمه زیبایی را بیان کند در حالی که ذهن اسیر واقعیت زیبای پیشرویش است. برای قضاوت باید بلافاصله زیبایی پیش رو را تجزیه کند ... تصور نمیکنم چیز دلپذیری دستگیرش شود . اصولا پرسشهای عقلانی قاتل زیباییاند. چون باید به اموری رجعت کنندکه زیبا نیستند ولی زیبایی ، ترکیبی خاص از مجموعهی آنهاست. در چنین موقعیتی آدم حق دارد بپرسد: چرا باید در بارهی چیزی که میتوانم تماشا کنم و لذت ببرم فکر کنم . چرا باید از فضاهای ابراندود و ناهشیار حیرت فرود آیم بر این زمین سخت دو دوتا چهار تا ؟ تمام کسانی که حیرت را تجربه کردهاند ، میدانند که معنای آن فلج فکر منطقی است در برابر زیبایی و عظمت.
حالا من در سپیدهدم بیست و پنج بهمن نشستهام به تماشای تخیل کوروش آقامجیدی . و فکر میکنم به بو و رو و مو و سو و خویی که رازهای خود را با او در میان نهادهاند و ذائقهی خیالش را به سرمستی و ناهوشیاری و شاعری کشیدهاند. او در نیمه ی اول دهه ی پنجم زندگی اش شاعری می کند . متولد تهران است و در رشته ی مترجمی زبان انگلیسی تحصیل کرده است . پیش از این هم مجموعه ی «اینجا، کنار نام بلیغ تو» را به نشر سپرده ، در سنی به سر میبرد که دوران طلایی آفرینش شاعران به حساب میآید ؛ سن و سال ، تحصیلات و تجربهی عملی فعالیت در زمینه های ادبی همچون ویراستاری مجلهی ادبیات داستانی، ادارهکردن صفحهی شعر جهان(ترجمه) سایت سیولیشه و همکاری با سایت دینگ دانگ و مدیریت موسسه پیرنگ هنر کرج او را در پربارترین موقعیت عمرش قرار داده است ؛ لذا خواننده را در برخورد با شعر او متوقع و مشگل پسند میکند. چه بهتر! چرا که او هم عمر عزیز را بیهوده نگذرانده و شاعری نیست که با دست خالی یا هنر نااصل روی به مخاطب آورده باشد. مخاطبی که با متر و معیاری سرد آتش درون او را به قضاوت مینشیند. اما در عالم قضاوتهای عقلانی ، مو مورد سنجش است نه پیچش آن. حال آن که هرچه افسون و جنون هست در آن پیچش است. آن که در جوف واژهها پشت پردهی خویش نشسته است و به هر رهگذری رخ نمینماید. برای دیدن رویش و «شنیدن رمزش باید آشنا و محرم شد» شاید آن جاخوردگی و غافلگیری حافظ در غزل « ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه...» ناظر بر لحظهای باشد که آن آنِ بیانناپذیر خودرا به تماشا نهادهاست. وگرنه چرا میگوید:« سخنت رمز دهان گفت و کمر سرّ میان...» بگذریم... کوروش آقامجیدی شاعری اعتدالی است، زبان ، خیال و اندیشه در کار او میل به اعتدال دارند اجازهی گستاخی و بیپروایی به هیچکدام نمیدهد و ریسکپذیری آنها را به کمترین حد ممکن میرساند و این خود یکی از راههای خلق زیبایی است. رفتار میانهروانه در شرایط برابر، برتریهای زیادی دارد بر رفتارهای افراطی در زبان که هرلحظه ممکن است مرزهای زیبایی و شعریت را به بهایی اندک بشکنند.
ماه راه میرود . / من نشستهام ، نگاه میکنم / سنگ راه میرود /
تیرهای برق آفتاب سوخته / و پرندهای که روی شاخهی درخت، خواب رفتهاست /شب شبیه هیکلی سیاه /در تمام طول راه / راه میرود...
زبان یک دست، منظم و صریح او در بیان دریافتهای شاعرانه، راحت و روان کار میکند و خیالبندیهای او را با طبیعتی اهلی و نامحسوس به خوانندهی شعر میرساند. این خود کار دشواریست که نیاز بسیاری دارد به تمرین و تجربه. بهره مندی از زبان ساده و رام کردن آن ، بخت بزرگی است که نصیب هرکسی نمیشود. زبان ساده بر خلاف ظاهر آرام و پذیرایش، سرکش و لجباز است. اما این سرکشی و لجاجت را فریاد نمی زند و برکار نکرده پای نمیفشارد بلکه آرام کار خود را می کند. مثل برخی از زنان در فضاهای سنتی که چنان پنهان و آرام سرکشی میکنند و راه خود را میروند که گویی کاری جز اطاعت نمیشناسند. رام کردن زنی که سرکشیهایش نامرئیست و میدان جنگش را در ذهن طرفش بر پا میکند تقریبا محال است. آن که با زن آرام و زبان ساده کار میکند باید به الزامات آنها گردن نهد تا کارش به تنگنا و شکست نکشد. در زبان سهل و ممتنع ، شکست همیشه محتمل و برابر است با ابتذال.
شعر نیمایی کوروش آقا مجیدی راه و رسم و زبان و بیان خود را یافته است. و در حوزهی کاری خود رنگ و بویی دارد که با رؤیاهایش همخوان است و در بارهی هر قطعهای می توان گفت: این هم مثل آن دیگری ست. و ته لهجهاش میگوید اهل کدام خیالآباد است و این یعنی شاعر در روان واژگانش حلول کرده است.
...من / دیوانهی پیاده روی زیر بارشم / آن هم بدون چتر / و عاشق نوشته شدن / ــ عریان و بی کنایه ــ / در متن خیس یک غزل غمگین / از ابتدای سطر... / آری عجب زبان غریبی دارم من /این را / از حیرتی که حلقه زده / در چشمهای شما میخوانم ...
شعری که پیش روی من است شعری ست اجتماعی با نیم نگاهی به فلسفه که انسان را در مرکز علائق خود نشانده. انسان و دردهایش، و آرزوهایش، و ناکامیهایش . انسانی که اسیر روزمرگیهای کوچک و آرزوهای بزرگش است و گویی چارهای جز پذیرش آنچه هست ، ندارد .
آن یکی / پشت دار قالیاش / پود میدهد / پود زیر / پود رو /شانه میزند / ریشههای سرکشیده در دهان قیچیاش / قیچ قیچ قیچ /چیده میشود / « یک رج دگر تمام شد ، حساب میکند / نقشه را دوباره روی دار میبرد / ریشه میزند ، شتاب میکند...
این تنها قالی نیست که با دقت و رنج بر مبنای نقشهای که همان آرزوی هدف شدهی آدمی است ، بافته میشود این دنیای اجتماعی و تقدیر ناگزیر او هم هست . انسان چارهای جز کار و ساختن ندارد گرمای این کار و ساختن این امتیاز را هم دارد که توجه او را از روابط و آداب آلودهای که در محیطهای انسانی جاری و ساریست دور میکند . محیطهایی که خشم شاعر را بر میانگیزند :
اینجا برای پرسش از حال و روز هم / در ظرف هیچ حوصلهای جا نیست / اینجا همیشه نوبت فقر آخر صف است / اما / همواره در مقابل بیدردی / پشت دوتا و دست به سینه / بسیار بودهاست...
و آنجا که وارد حوزهی امور کلی میشود با طنزی شکاک به سراغشان میرود و زیر و بمشان را به پرسش می گیرد. طنزی که گاه به تناسب، زبان را به افت و خیز وامیدارد تا خواننده مجبور به دیدن تمام قامت او باشد. شعرهای «حق» و «فاتحه» از این جملهاند.
بیست و دو قطعه شعر نیمایی این مجموعه را ، یک قطعه دوبیتی پیوسته یا چهار پاره، نه غزل و تعدادی ترانه همراهی میکنند. بیتردید شعر نیمایی کوروش آقامجیدی یک سر و گردن بالاتر از دیگر سرودههای او ایستادهاست . اگر چه کارهای دیگرش نیز خالی از تازگی و شیرینی نیست.
آنک چراغ قرمز، ماندن به ناگزیر
یعنی دوباره دیر شد، آری دوباره دیر
رنگ درنگ سایهی خود را فکندهاست
سنگین به روی حوصلههای جوان و پیر...
سعید سلطانی طارمی
بهمن هزارو سیصد و نود و سه
این اتفاقی فرخنده است، که کهنترین گونهی شعر ایرانی، از پس قرنها فراموشی، حیات خود را بازیافته است. اگر بخواهیم به کاوشی نکتهسنجانه در متون ایرانی دست بزنیم، باید کهنترین قسمتهای اوستا را نخستین مدرک ظهور شعر سهسطری بدانیم. متونی که برخی پژوهشگران بر آنها قدمتی سیزدههزارساله برآورد کردهاند. پس از آن در اعصار نزدیکتر متون مانوی و تک خسروانی بهجا مانده از عصر ساسانیان در ستایش شاه؛ همان خسروانی که اخوان ثالث آن را معیار بازآفرینی خود قرار داده است.
شعر سهسطری، گرچه در ادبیات رسمی ایران باقی نمیماند، اما به اعتبار خاستگاه اصیلش، که ذهن و فرهنگ مردمان این دیار است، در ادبیات فولکلور ادامة حیات میدهد. با همان مؤلفههایی که پیش از ظهور اسلام و غلبهی اعراب بر ایران داشته است. این در کنار زیست گونههای شعری دیگر کوتاه در مناطق ایران است. حاصل مشاهدهها و مطالعه نگارنده این سطور از این دست شعرها در این جدول خلاصه شده است:
قالب شعر فولکلور |
مشخصههای صوری و درونی |
سهخشتی |
ـ در سه سطر (سه مصراعی) ـ بر وزن هجایی ـ سطرهای اول و سوم یا هر سه سطر هم قافیه ـ قافیه ترانهوار (نه صرفاً تئوریک) و گاه ردیف جانشین قافیه ـ شعر برشی از فضا یا تصویر ـ مضامین عمدتاً عاشقانه، طبیعتگرا یا حماسی ـ نتیجهگرا نبودن (انجام در بیانجامی) ـ از منظر استقلال سطرها، دارای فرمهای درونی متفاوت و متنوع ـ پیوسته و همراه با موسیقی |
لیکو |
ـ در یک تا دو سطر ـ بر وزن هجایی ـ بدون قافیه ـ شعر برشی از زندگی، در جریان و حرکت ـ حضور مفهوم حرکت و سفر ـ وجود «جاینام«ها ـ عشق در مفهوم کاملاً انسانی ـ انجام در بیانجامی ـ همراه با موسیقی |
سیاوچمانه |
ـ دو مصراعی ـ بر وزن هجایی ـ برشی از فضا و تصویر ـ انجام در بی انجامی ـ همراه و پیوسته به موسیقی |
اما در ادبیات معاصر، با گسترده شدن دانش اهل ادب، و توجه ویژه به میراث غبارگرفتهی کهن ادب فارسی از سویی و ادبیات جهان از سوی دیگر، شاعران کمکم تجربهی شعر سهسطری را در پیش گرفتند. خلاصهی کارنامهی این هنرمندان از دید نگارنده چنین است که البته با توجه به نادیده گرفته شدن تجربهی جناب پیام سیستانی، نگارنده پیشاپیش از ایشان پوزش میطلبد. گفتنی است معیار نام بردن از شاعران در این فهرست، نهتنها ادعای خودشان، که ادعای دیگران در توجه آنها به شعر سهسطری بوده است، و مؤلفههای استخراج شده از متن شعرهای سهسطری ایشان است:
شاعر |
نوآوریها یا دستاوردها |
مؤلفههای اثر |
مهدی اخوانثالث |
ـ توصیف مؤلفههای خسروانی ـ پیشنهاد قالب نوخسروانی به شکل قالبی کلاسیک ـ نگارش نخستین مراجع درباره پیشینه نوخسروانی ـ سرودن نخستین نوخسروانیها ـ سرودن شعرهای بلند با بندهای سهسطری |
ـ زبان باستانگرا ـ انجام در بیانجامی در بعضی از نوخسروانی ها ـ استقلال مصراعها ـ وزن عروضی کلاسیک ـ قافیه در مصراعهای یک و سه یا یک و دو و سه ـ عمدتاً حکتگو و مضمونپرداز |
محمدرضا شفیعی کدکنی |
ـ نخستی مقاله در ردیابی نشان خسروانیها ـ سرودن شعرهای بلند با بندهای سهسطری
|
ـ آزادی در انتخاب سطر تکرار قافیه ـ انجام در بیانجامی در بندهای سه سطری ـ استفاده از اوزان نیمایی ـ تصویرگرایی ـ بیزمانی |
هوشنگ ابتهاج (هـ . الف. سایه) |
ـ نخستین جرقه پیدایش سهگاهی ـ سرودن شعرهای بلند با بندهای سه سطری |
ـ انجام در بیانجامی ـ کاربرد اوزان نیمایی ـ تصویرگرا ـ قافیه آزاد، حتی بدون قافیه |
محمد زهری |
ـ توجه به شعر سه سطری کوتاه با وزن نیمایی به عنوان یک شعر کامل |
ـ گاه مصراعها مستقل از هم ـ کاربرد اوزان نیمایی |
سیدحسن حسینی |
|
ـ مشابه تکبیتهای سبک هندی ـ نتیجه گرا؛ در تقابل با انجام در بیانجامی ـ بر وزنهای نیمایی ـ مضمونپرداز ـ تکرار قافیه و استفاده مکرر از ردیف |
قیصر امینپور |
ـ توجه به شعر سه سطری کوتاه با وزن نیمایی به عنوان یک شعر کامل |
ـ تصویرگرایی ـ کاربرد اوزان نیمایی ـ کاربرد آزادانه قافیه ها ـ انجام در بیانجامی |
مؤمن قناعت |
ـ شعر بلند با بندهای سهسطری |
ـ کاربرد اوزان نیمایی ـ کاربرد آزادانه قافیه |
یارتا یاران |
ـ احیای قالب باستانی خسروانی |
ـ با اوزان هجایی ـ قافیه آزاد ترانهوار ـ تصویرگرایی ـ انجام در بیانجامی ـ استقلال سطرها |
سیدعلی میرافضلی |
|
ـ کاربرد اوزان نیمایی در کنار سرودن با الگوی اخوان ـ عمدتاً قافیه در مصراع اول و سوم، گاه بیقافیه ـ تنوع در سبک و نگاه ـ شعر برشی از فضا و تصویر ـ انجام در بیانجامی |
علی عباسنژاد |
ـ ابداع سهگاهی ـ توسعه تئوریک نوخسروانی و سهگاهی ـ نشر نخستین مجموعههای مستقل نوخسروانی و سهگاهی |
ـ انجام در بیانجامی ـ تصویر گرایی ـ استقلال سطرها ـ عمدتاً در اوزان عروضی و گاه بر وزن نیمایی ـ شعر برشی از فضا یا تصویر است ـ عدم تأکید بر رعایت اصول مفهومی قافیه ـ تاکید بر استفاده محدود و سختگیرانه از فعل ـ بیزمانی ـ استفاده از تکنیکهای شعر سپید ـ تاکید بر استفاده از شیوه نمایشنامه در توصیف صحنه و فضا |
علیرضا قاضی مقدم |
ـ دومین شاعر صاحب کتاب نوخسروانی |
ـ تصویرگرا ـ بر وزن عروضی کلاسیک ـ انجام در بیانجامی ـ بیزمانی ـ تاکید بر استفاده محدود و سختگیرانه از فعل ـ استقلال سطرها ـ شعر، برشی از تصویر و فضا |
علیرضا فولادی |
ـ بسط و تشریح فرمهای درونی شعر سهسطری ـ گسترش و توسعه مخاطبان و سرایندگان با فعالیت گسترده رسانهای ـ نامگذاری برای شعرهای بلند با بندهای سهسطری به نام «سهپاره» |
ـ عدم تاکید بر وزن عدم تاکید بر قافیه و محل آن ـ معتقد به ضربه پایانی و نتیجهگرایی ـ استقلال سطرها |
علیرضا رجبعلیزاده کاشانی |
ـ سومین شاعر صاحب کتاب نوخسروانی |
ـ گاه نتیجهگرا ـ گاه انجام در بیانجامی ـ کاربرد اوزان نیمایی ـ کاربرد تصاویر زندگی معاصر |
سیر هزاران سالهی شعر سهسطری، به نقطهای رسیده است که گروهی از شاعران معاصر در احیای یک قالب شعری همسو شده اند. حال قصّهای از یک سو خندهآور و از سویی دردناک در نامیدن این قالب شکل گرفته است. آنچه مسلم است، و اینجانب به اعتبار پژوهش دربارهی این گونه شعر با اطمینان میگویم، این است که این گونه شعر، در طول تاریخ حیات طولانی خود ویژگیهایی تکرار شونده داشته است. اگر به استقرای منطقی معتقد باشیم، میتوانیم این ویژگیهای بازشناخته در شعر سهسطری را به تمام آنچه نیافتهایم و نسرودهایم تعمیم دهیم. از نشر نخستین شعرهای سهسطری در ادبیات معاصر قریب به سه دهه میگذرد و هیچیک از شاعران این سه دهه مجاز به مصادرهی آنچه حداقل بنا به تخمین پنج هزار و حداکثر سیزدههزار سال قدمت دارد، به نفع خود نیستند. بنابراین، پیش از هر بحث دیگری بهتر است تمام قالبهای سهسطری را با یک نام بخوانیم. شعر سهسطری با نامهای زیادی خوانده میشود. همانطور که پیشتر گفتیم، نامهایی مثل سهگانی، سکایی، نوخسروانی و سهخشتی. سه نام از این نامها، به ضرورت و دلیلی موجه نمیتوانند برای این دست شعرهای کوتاه یا به عبارت بهتر این قالب شعری مناسب باشند.
«سهخشتی» نام یک گونة صاحب هویت شعر فولکلور است. اگر بخواهیم این نام را که مؤلفههای اصلی آن همچنان باستانی هستند و اصالت تاریخی خود را حفظ کردهاند، بر تمام شعرهای سه سطری امروز بگذاریم، یا باید چنان چون همین سهخشتیها بسراییم، یا باید سهخشتی را دستخوش تغییراتی کنیم که مطابق زمانه باشد. صورت اول ناشدنی است. شعر فولکلور با تمام ویژگیها و زیباییهایش بستری محدود برای نوآوری شاعرانی است که با فرهنگی بومی سهخشتی سرایان آشنایی ندارند. صورت دوم اگرچه شدنی است، اما مخاطرهای دارد که ارزش انجام آن را محو میکند. اگر بنا باشد هر شعر سهسطری با هر ویژگیای را سهخشتی بنامیم، کمکم گونة اصلی که متعلق به ادبیات فولکلور است، از میان میرود. این قالب، قالب اصیل و قالب مادر است. پس بقای آن بهمراتب بیشتر از تعمیم نام آن بر سایر سهسطریها اهمّیت دارد.
«سکایی» نامی است که جناب سیستانی بر شعرهای سهسطریاش گذاشته و به نظر میرسد اقبال چندانی پیش روی نداشته است. از سوی دیگر، مسئلة مهم این نام، محلی کردن شعری است که لزوماً محدود به یک محل خاص نیست. سکایی نام دوپهلویی است که هم عدد سه را به ذهن متبادر می کند، هم قومیت «سکا»یی را. اما شعر سه سطری شعری است متعلق به تمام فارسیزبانان.
پرچالشترین نام، «سهگانی» است. نامی که آقای علیرضا فولادی بر این شعر گذاشته است. او که توانایی و اقبال جذب بیشترین شاعر را به سمت این قالب شعری داشته است، نام سهگانی را برای آن برگزیده است. جنبة مثبت این نام، پذیرفته شدن آن است از سوی پیروان سبک و سیاق شاعری آقای فولادی. اما نکته اینجاست، که سهگانی، همارز و مترادف سهلدی، سهلتی، سهتایی، سه سطری، سهخطی و سهمصراعی است. در انتخاب این نام، همانقدر ظرافت وجود دارد که در انتخاب نام «سهمصراعی» و نام سهگانی مزیّتی بر نام سهمصراعی ندارد. سهگانی اسم عام است، چنان که بخواهیم قالب غزل را بر اساس تعداد ابیاتی که شاعران طول تاریخ ادبیات فارسی سروده اند، تغییر دهیم و به جای قالب غزل، غزلهای فارسی را با نامهای «دوازده مصراعی»، «چهاردهمصراعی» و... نامگذاری کنیم. غزل، غزل است. خواه 12 مصراع داشته باشد، خواه 30 مصراع. ضمن اینکه تعریفی که آقای فولادی ارایه دادهاند، صدالبته «جامع» است و بههیچ روی «مانع» نیست. چنان که ایشان «سهگانی» را تعریف میکنند، هایکوسرایان سراسر جهان نیز میبایست «آب توبه بر سر بریزند»، چرا که تاکنون به سهگانیهایشان میگفته اند: هایکو!
«نوخسروانی» تنها گزینة بازمانده است. ایرادی که میتوان بر این نام آورد، این است که نام «نوخسروانی» را اخوان بر شعری گذاشته است که در وزن عروضی، با مصراعهای مساوی و رعایت قافیه در مصراع اول و سوم سروده میشود. اما حاصل کار سهسطریسرایانی که بههرروی مشابهتهایی بین آثارشان بود، شعرهایی را شامل میشود که کوتاهی و بلندی مصراعها در آنها ـ چنان که در شعر نیمایی ـ وجود دارد، محل قافیه ممکن است قاعدة دیگری داشته باشد، حتی ممکن است قافیه در آنها به درستی و مطابق الگوی کلاسیک رعایت نشود.
حقیقت امر این است که اخوانثالث، «نوخسروانی» را بر اساس دریافت شخصی خود از «خسروانی»ها سروده است. اگر در آینده یک مجموعة گسترده از خسروانی های پیش از اسلام یافت شود، شاید منتقدان این مدعا را طرح کنند که اصلاً آنچه اخوان آفریده جز سهسطری بودن شباهتی با خسروانی نداشته باشد. مسئله این است که اخوان با وفاداری به نام خسروانی، و افزودن کلمة دو حرفی «نو» بر سر آن، دو راه را پیش روی آیندگان در پی خود نهاد: نخست اینکه برای جستوجوی بیشتربرای یافتن الگو و اسلوب دقیق این گونة شعری به سراغ خسروانی و بازماندگانش برویم ـ چنان که نگارنده به جستوجوی آثار تاریخی و سهخشتی رفته است ـ و دیگر اینکه در جستوجوی راهی «نو» برای این گونة شعری باشیم، چرا که «نو»خسروانی است. بنابراین، توسعه، گسترش و بوطیقانگاری برای نوخسروانی؛ فراتر از دستور پنج بندی اخوان در سرودن نوخسروانی؛ ذیل همین کلمة دوحرفی منطقی و صدالبتّه ضروری است. بنابراین، هر شعر سهسطری که بر اوزان عروضی استوار باشد؛ خواه سنّتی و خواه نیمایی؛ با هر نوع کاربرد در قافیه؛ چنان که یکی از انواع تاریخی یا فولکلور یا سرودههای پیشگامان نامبرده در این پژوهش؛ یا حتی بدون قافیه سروده شود، که ارکان اساسی نوخسروانی را داشته باشد، آن را نوخسروانی مینامیم که این ارکان اساسی را در پایان این بخش فهرست خواهیم کرد. نوخسروانی، نامی است که ریشه در تاریخ دیرینة فرهنگ و هنر کشورمان دارد و از کاربرد آن یا نوکردن آن نباید شرم یا هراس داشته باشیم.
نوخسروانی، بیشک نامی نیست که صد سال دیگر کسی را به یاد «علی عباسنژاد»، «مخترع شعر سهسطری» بیندازد. چرا که عباسنژاد مانند هر شاعری فقط یک شاعر بودهاست. شاعری که میدانستهاست این قالب را بسیار کسان سرودهاند و امانتوار به دستش رسانده اند، و او نه پدر این شعر هزارانساله بوده است، نه قیّم قانونی آن!
1
آسمان با دل تنگم گریان...؛
روی چترم باران...،
زیر چترم باران....
2
حیرانم از این حس؛
گلها همه زیبا،
من عاشق نرگس.
3
از خدایان پر،
وز خدا خالیست؛
قلب ما سرزمینِ اشغالیست.
4
برای او همین دو بال بس بود؛
دو بال ِ میلهمیله؛
پرنده یک قفس بود.
5
بسیار دشوار است،
ماندن میان برگ و بیبرگی؛
آه از میانمرگی!
6
لبخند میزنیم که: «رنجیدهست...»؛
گاهی ترور،
شلّیکِ حرفهای نسنجیدهست.
7
فکرِ مردارِ تازهاش در سر،
چشمِ اینیک، به مرگِ آندیگر؛
لاشخور، از عقاب، تنهاتر.
8
گیسو به باد داد و مرا بر باد؛
با هستیام چه میکند این آشوب،
این بهترین بهانهی استبداد!
9
از میانِ تمامِ این گلها
آه! تنها یکی شکفته نشد:
دوستت دارمی که گفته نشد.
10
خشکسالی، سرِ شوخی دارد؛
چارده قرن، گذشتهست و هنوز
کربلا میبارد.
11
هرچند به ماندنش در این دنیا
جز تا سرِ ظهر، دل نمیبندد،
آدمبرفی همیشه میخندد.
12
عشق من هم زمینیست، اما
عین پاکیست؛
عشق من زیرخاکیست.
13
این اوجِ یک تلاقیِ زیباست:
ساحل، همیشه اوّلِ دریا،
دریا، همیشه آخرِ دنیاست.
14
اگر تشنه بودیم،
اگر چشمدرراه باران نشستیم،
چرا چترمان را نبستیم؟
15
دلخستهام از اینهمه آدمحرفی؛
دلتنگ توام،
آدمبرفی!
16
جا به جا آتشی برقرار است،
تا سیاوش چه اندیشه دارد؛
مرگ در ذهن ما ریشه دارد.
17
ماه، در پیش خورشید
بیفروغ است؛
عشق 2وم، 2روغ است.
18
پیچکی با نخ پوسیدهی خود گفت:
برنیاید به هوس، عشق؛
اعتماد است و سپس، عشق.
19
من که در عشق، سختم،
چند روز است،
عاشق یک درختم.
20
فردا...، همیشه فردا...، بس کن!
ای کاش زیر و رو شود «ای کاش»!
یک روز هم تو منجیِ خود باش!
21
زندگی جنگِ سرد است؛
مرگ سخت است، اما
زندگی کارِ مردانِ مرد است.
22
ابرِ یک شهر، کمی بر سرِ جنگل بارید،
شیرها پیر شدند،
موشها شیر شدند.
23
دل به نوروز و کهنهروز نبند!
تا زمانی که سالها خورهاند،
عیدها ماهیانِ دلهرهاند.
24
ای کاش عمری زنده باشد جوجهتیغی!
با خارهایش،
همواره دشمن میتراشد جوجهتیغی.
25
در خودش اسیر،
میرسد چه دیر،
لاکپشت پیر!
26
مرگ هم یک بهانهست؛
باید از خود سفر کرد؛
زندگی، حسِّ یک رودخانهست.
27
قلابِ تو در آب...،
من، پیشِ تو بر ساحلِ حسرت...،
من، ماهیِ بیتاب....
28
تلخ یا شیرین،
هرچه هست، این است؛
زندگی لیموی شیرین است.
29
آرام! اینجا زمین است؛
شاعر که باشی، برایت
پاییز، میدان مین است.
30
جنگ، یک حرفِ دیگر است، اما
خواه ناخواه زنده از خونیم؛
ما به گلهای سرخ، مدیونیم.
آدمی در آغاز نه به کوتاه بودن شعر می اندیشیده است و نه به بلند بودنش , چنان که نه به آرایه دار بودنش و نه
به بی آرایه بودنش . برای او واژه ها چیزی جدا ازطبیعت پیرامونش نبوده اند . واژگان عینیت یافتن چیزهایی
بوده اند که روزانه با آنان می زیسته , تماشایشان می کرده و از دیدنشان , گاه , سرخوش می شده است و
گاهی نیز می هراسیده است . شعر برای او چیزی شبیه ثبت دقایق , پرسش ها و حادثه های شگفت
انگیز
پیرامونش بوده است . شعرهای آغازین بشر شعرهای
ناخودآگاهی بوده اند که به ناگهان در جان جستجوگر
و پرسش گرش جرقه می زدند . شاید برای همین است که هر چه به روزهای آغازین هنر و زمان بر می گردیم ,
شعر بی پیرایه تر , بی پیچش تر و زلال تر می شود
. شعر زلال و بی پیچش بازتاب یکی بودن آدمی با هستی , زبان و زندگی است . به سخنی دیگر سرشت شعر
در دقایق آغازین زبان چیزی شبیه زیستن در زبان بوده است , شاید نیز گونه ای نیایش روزانه در پیشگاه خدایان
ریز و درشت برای در امان ماندن از خشم طبیعت و نیز خرسند نگه داشتن آنان برای گریز از مرگ و نیستی .
پر بیراهه نیست اگر باورمند باشیم که نام دیگر شعر در جهان باستان راز و نیاز , ورد خوانی , نیایش
, درخواست , خواهش, فریاد , هذیان
و چیزی شبیه اینها بوده است
. قالبهای شعری برای او چون ظرف ها و
ابزار مهمی بودهاند , ظرف ها و ابزاری برای پیشکش
کردن هدایایی به خدایان ناشناخته و نیروهای مرموز طبیعت . از این دیدگاه این ابزار و ظرف های مهم
میبایست ویزگی هایی برای تأثیر گذاری بر نیروهای ناشناخته طبیعتو خدایان می داشتند تا در کمترین زمان
به آرزوها ها و خواستههای شان
میرسیدند . بی گمان یکی از مهمترین ویزگی این
قالب ها
کوتاه بودنشان بوده است . بر پایه همین باور است
که باورمندم که نخستین شعر جهان , کوتاه بوده است
. به کوتاهی دمی و غمی . به کوتاهی نگاهی و آهی , و شاید نیز به کوتاهی پرسش بی پاسخی که به ناگهان
از دیدن پدیدهای ناشناخته در بن جان آدمی جوانه زنده است . شعر کوتاه راز کوتاهی برای پیمودن راه دراز
زندگی ست. گره خوردن شور وشعور و به بلوغ رسیدن جنون زدگی های ناگهانی آدمی ست .
شعر برای آدمی گونه ای نیاش بوده است . نیایش برای سپاس از خدایان , در امان ماندن از خشونت طبیعت
, هراس از تنهایی و مرگ و نیز خشنود ساختن آسمان . ناتوانی اش در برابر نیروهای ناشناخته طبیعت او
را وا می داشته است تا با سخنانی کوتاه و ورد گونه از خدایان مهربانی و پشتیبانی بخواهد
. سخنان کوتاهی که آدمیان بتوانند در کم ترین زمان آنان را برای خشنودی خدایان زمزمه کنند . هر نیایش و
وردی برای از بر شدن , ماندگاری و زمزمه شدن بایستی چند ویژگی مهم می داشته است . یکی کوتاه بودن
. دیگری ریتم داربودن و سومی
ساده وزلال بودن . . شاید برای همین است که
هنوز نیایش ها و وردها در بیشتر فرهنگ ها و
ادیان کوتاه , ساده و ریتم دار هستند . بر پایه این باور
شعر
کوتاه معاصر هرگز زاده ی شرایط مدرن , کم زمانی و دلزدگی آدمی به دلیل کم حوصلگی اش نیست . شاید بهتر
آن باشد که بینگاریم شعر کوتاه با سرشت جان آدمی دمسازتر است و با تمام کوتاهی اش دقایق مهم و ارجمندی
را در او بازسازی و باز آفرینی می کند . تنوع قالب های کوتاه در شعر نشانه ی اشتیاق و دلبستگی آدمی به شعر
کوتاه ست چرا که شعر کوتاه شیوهای در خویش سخن گفتن و زمزمه کردن رازهای بزرگ ناخوداگاه آدمی ست .
رازهای بلندی که در کوتاه ترین دم و بازدم زیستن می دمند . روزنه ها و دریچه هایی هستند که از ناخوداگاه
آدمی تا دور دست های زندگی کشیده می شوند . فریاد بلندی هستند که با تمامی کوتاهی تا ژرفای جان جهان و زبان
پرتاب می شوند . لبخندها و غم های رازداری هستند که در زبان مهرو موم می شوند . زخم های استخوان سوزی
اند که به ناگهان سر باز می کنند و شاید نیز جرعه های شرابی که سرخوشی زایند . جرعه های شرابی که چکه
چکه از فشرده شدن انگورهای رسیده ی جان سراینده می چکند .
شعر کوتاه کوتاه شده ی شعر بلندی نیست که با کمی جابجایی بخواهیم آن را کوتاه کنیم و شعر کوتاه بنامیم
بلکه شعری ست که از بنیاد چنین زاده می شود ومحصول فشرده بودن و عمیق بودن جان و جهان سراینده است
.شعری ست که در پی آن است تا با پرهیز از زبان درازی خود را به عمیق ترین بخش های زبان و زندگی پرتاب
کند . در پی آن است تا زمان , جان و جهان را بفشرد و سپس جوهره ی این ها را در صیقل یافته ترین , تندرست ترین ,
باور پذیر ترین , کوتاه ترین و سرزنده ترین زبان به کام خواننده بچکاند . از این دیدگاه شعر کوتاه خطر کردن در
زبان است . راه رفتن روی لبه ی تیز و پرتگاه عمیقی ست که فرصت هر گونه اشتباه را از سراینده می گیرد ,
زیرا در شعر کوتاه سراینده فرصت اشتباه کردن ندارد و هر گونه اشتباهی در چینش واژگان , فضا سازی و عینیت
بخشیدن به تجربه های زندگی خسارت زا خواهد بود . شاید بتوان در شعربلند کاستی ها را جبران کرد اما این
فرصت هرگز در شعر کوتاه به سراینده داده نخواهد
شد
با بررسی و واکاوی نام های شعر در زبان های کهن , آشکارا به رازوارگی شعر در جهان باستان پی خواهیم
برد .
حتی شعر هایی که امروزه پژوهشگران آنان را شعرهای بلند می نامند , شعر های کوتاه ودنباله داری بوده اند که هرکدام
برای کارکرد خاصی سروده و سپس خوانده می شدند . به دیگر سخن یکی دیگر از مهم ترین ویژگی های شعر در
جهان باستان کارکرد آن بوده است . هر سروده ای افزون بر این که با آرزوها و خواهش های سراینده اش در پیوند
بوده است کارکرد نیایشی نیز داشته است . کارکردی که خوانندگانش هر روز آن ها را در مراسم خاصی با سازهای
خاصی در نیایشگاهای خویش زمزمه می کردند . شاید راز پیوند موسیقی و شعر نیز در همین باشد .
همانگونه که یادآور شدم شعر کوتاه در ایران پیشینه ی دور و درازی دارد . پیشینه ای که ریشه هایش را می توان
در دوردست ترین زینه های فرهنگ و ادبیات کهن ایران جست . نکته ای که به سادگی شاید نتوان آن را ندیده گرفت موضوع تاریخ شعر ایران است ,دریغا و دردا که بسیاری از پزوهشگران هنگام بررسی تاریخ ادبیات ایران ,
بجز زبان فارسی دری به بررسی شعر در زبانهای دیگری که در کنار زبان فارسی دری زیسته اند نمی پردازند .
به دیگر سخن , همان گونه که نمی توان تاریخ , اسطوره ها و زبان سرزمینی را تنها در یک زبان خلاصه کرد
, نیز نمی توان تاریخ و شناسنامه شعر را تنها در یک زبان جستجو کرد و پی گرفت . تاریخ شعر در سرزمین ما با
تاریخ زبان ها و اقوام دیگر ایران گره خورده است و جدا سازی اینها خسارت بسیار بزرگی به سرشت و سرنوشت
شعر ما خواهد زد و ما را از شناخت درست و نیز بهره گیری از توان ها و ظرفیت های فرهنگی ما بی بهره
خواهد کرد . برای نمونه سنت شعر ایران سرشار از قالب های کوتاهی ست که برخی از این قالب ها نه تنها توان
ملی شدن دارند بلکه توان آن را دارند تا فراتر از مرزهای ملی نیز مطرح شوند .
شعر کوتاه در ایران نام های زیادی دارد که برخی از این نام ها کهن هستند و برخی نو و تازه . برخی در شعر فارسی
دری سابقه دارند و برخی ندارند . بسیاری از شعرهای سانسکریتی , گاهانی , پهلوی , مانوی و بودایی شعرهای کهن
کوتاهی هستند که دریغا در ادبیات امروز ایران ندیده گرفته شده اند .
قالب شعر کوتاه رادر زبان کردی کرمانجی سه خشتی می نامند . در بلوچستان , لیکو و زهیروک . در شعر پشتو لندی .
درسیستان , سیتک , الوکه , بیت , بس و بیت , تران , کور , سه کایی و آیکه . در شعر امروز مازنی و گیلک هسه شع
ر و در شعر فارسی دری , بیت , دوبیتی و رباعی
برخی از این قالبها بسیار
کوتاهند و حتی کوتاه تر از کوتاه ترین شعری که ما امروز به نام هایکو می شناسیم . برای نمونه
زهیروک , لیکو , آیکه بسیار کوتاه تر از
هایکو هستند .
مهمترین و زنده ترین قالبی که از شعر پیش از اسلام و یا زبان پهلوی به ما رسیده است , پهلویات و خسروانی
هایست .
در شعر معاصر نیز نام های زیادی برای شعر کوتاه پیشنهاد شده است از جمله . طرح , آنک , پریسکه , شعر کوتاه نیمایی هایکو , سه گاهی , سه گانی , سه کایی و آیکه .ما از میان همه این نام ها , تنها به نام هایی که در پیوند با شعر
سه
مصرعی هستند , از سوی سرایندگانشان جدی
گرفته شده اند , بسنده می کنیم . جدی ترین نام ها برای شعرهای سه
مصرعی , خسروانی , نو خسروانی , سه خشتی , سه گاهی , سه گانی , سه کایی , هایکو و آیکه هستند . هرچند برخی
نام سه گونه , سه تایی , سه لختی , سه گویه , سه پاره و سه بندی را
نیز گاه بکار می برند. براستی راز این گونه
گونگی و سردرگمی ها در نام های شعر کوتاه معاصر چیست ؟
در یک دسته بندی ساده شعر کوتاه ایران را میتوان به شعر کوتاه سنتی , شعر کوتاه نیمایی و شعر کوتاه سپید بخش
بندی کرد . این نوشته بر آن است تا به بررسی , واکاوی و آسیبشناسی شعر کوتاه ایران بپردازد اما از آن جایی که
سخن به درازا میکشد در این بخش , تنها به شعر کوتاه سه مصرعی بسنده میکند و در بخشهای پسین تر به
بررسی و آسیبشناسی قالبهای دیگر شعر کوتاه معاصر میپردازد .
شعر سه مصرعی شعری ست که اگر گزافه نگویم در بیشتر زبان های زنده و مرده جهان سابقه داشته است و
چیز تازه ای نیست . اما آن چه تازه می نماید این است که ما می خواهیم کارکرد و زبانی تازه را در این قالب بدمیم
تا به آن شخصیت شناسنامه , جان , جهان و زبان تازهای بدهیم . شخصیتی که بتواند بخشی از بار زندگی و زبان امروز
ما را بدوش بکشد وچون رودخانه ای زاینده در کنار رودخانه های دیگر شعر های معاصر جاری باشد . بی تردید
پی و
ساختمان این قالب
, نخست بر سنت شعر کوتاه
ایران و دو دیگر بر سنت شعر نیمایی استوار است. ما مرز بین دیروز و
امروز و سنت و
مدرن هستیم . شعر ما پلی ست که یک سویش شور آغازین و دیرینه سال فرهنگ ماست و سوی دیگرش شعور به
بلوغ رسیده ی شعر ما . ما این دو را آگاهانه به هم پیوند زده ایم تا میوه تازهای را از این درخت ریشهدار بچینیم .
تلاش ما بر این است تا با بهره گیری از دیدگاهای نیمایوشیج در باره وزن , مصرع و قافیه , فرم , ساختمان و ریخت
دلخواه مستقلی را بیافرینیم و یا پیشنهاد بدهیم . فرم و مدل دلخواهی که افزون بر ریشه مندی مستقل , با کیفیت ,
توانمند و آفرینشگر باشد و دستکم توان ماندگاری و رقابت با قالبهای کوتاه دیگر ی چون دوبیتی , رباعی , خسروانی
و حتی قالبهای کوتاه شعر بی وزن را نیز داشته باشد و هنگام رویارویی با ساختمان جمله , دست و پا گیر نباشد
. بهره گیری از سنت شعر کهن دری و دیدگاهای نیما مثل آن است که ما ساختمانی را با مصالح شناخته شده , با فرمی
دلخواه , طراحی دلخواه و مهندسی دلخواه پی ریزی کنیم . شاید برخی از دوستان با سخنان من در باره پافشاری بر
روی ریشه داشتن زیر ساخت های شعر سه مصرعی در سنت شعر نیمایی همداستان نباشند اما دستکم من در آغاز و
بنیاد این شعر , همواره وامدار باورهای نیمایوشیج بوده و همچنان نیز هستم . افزون بر این اگر ما نتوانیم در باره ی
شکستن وزن , جابجایی هجا ها و نیز کوتاه و بلندی مصرع ها در شعر های سه مصرعی توضیحی جز باورهای
نیما بیاوریم دچار بحران بیهویتی میشویم و هرگز در شعر جدی ایران ,جدی گرفته نمیشویم . اگر بر این سخن
پافشاری کنیم که شعر ما دامه منطقی شعرهای سه
مصرعی گذشته , از جمله خسروانی , سه خشتی , آیکه و هایکو است , ناخواسته خود را در گروه قالبهای
ستنی انداخته ایم که این هرگز با سرشت
ساختمان رها و مواج , تغییر وزن , کوتاه بلندی مصرع ها و
جابجایی قافیه در شعر های سه مصرعی معاصر سازگار
نیست . از سویی نیز اگر نپذیریم که بخش مهمی از فلسفه وجودی این شعرهای سه مصرعی , ریشه در سنت شعر های
نیمایی دارند دچار خطایی فلسفی شدهایم که جبران ناپذیر است و در در نهایت نیز بخشی از شعر ما , به سرخور
دگی , چند دستگی , ولنگاری و بی بند و باری زبانی دچار میشود و سرنوشتی شبیه سرنوشت بسیاری از جریانات
فراموش شده ی ادبی مییابد . با افزون بر این که در زیر ساخت های این قالب از رودخانه شعر نیمایی بهره می
گیریم , بتوانیم آن را به عنوان قالبی مجزا برای آفرینش و بازسازی بخش هایی از زندگی و زبان بکار بندیم .قالبی
که توان های بسیار زیادی برای آفرینش و یورش بردن به پستوهای تو در توی زبان و زندگی را دارد و نیز ویزگی
های زیادی برای ماندگاری . این کار چون آن است که ما از وزن و قافیه برای آفرینش قالب هایی چون دوبیتی یا
رباعی و نیز غزل , قصیده و یا قطعه استفاده می کنیم . براستی تفاوت دوبیتی و رباعی در چیست ؟ و یا غزل ,
قصیده و قطعه ؟ دوبیتی در دو بیت بودن و وزن دار بودن و قافیه داشتن با رباعی مشترک است , یعنی در شکل
بیرونی اش , اما هیچ کس آنان را یک قالب نمی داند . یا تفاوت غزل , قصیده و قطعه حتی بسیار کمتر از دوبیتی
و رباعی ست اما باز هم ما هر سه را سه قالب جداگانه می دانیم . براستی راز این جدا سازیناخودآگاهانه ی ما در
چیست ؟ آیا ساده
انگارانه نیست که تنها نداشتن و نبودن یک قافیه راز و شخصیت سه قالب باشد ؟
به گمان بنده راز این تفاوت ها
در زبان , شخصیت و کارکرد این قالب
هاست .
از این دیدگاه هر قالبی زبان
, شخصیت و کارکردی دارد که مهم ترین و زیربنایی ترین عناصر سازنده و زندگی بخش قالب هایند . عناصری
که اگر نتوان به رازشان پی برد , نه می توان شعر پر ویژه ماندگاری در این قالب ها آفرید ؛ نه می توان به فهم
درستی از شخصیت راستین شان رسید و نه میتوان راز رازناکی زبانشان را دریافت . . کوتاه سخن آن که شعر
همواره پیوند شگفت و رازآلودی با قالب خویش دارد و هر قالبی زبان و شخصیتی دارد که تاثیر بسیار زیادی
در جزیی ترین عناصر درونی شعر دارند .
امروزه دسته بندی های زیادی در شعر کوتاه معاصر وجود دارد . دسته ها و گروههایی که هر کدام ساز و کار خویش
را دارند و و فضای باز جهان رایانه ای نیز این فرصت را به آنان می دهد تا سروده های خویش را نشر کنند . از یاد
نبریم که این میدان باز و گسترده , هم می تواند به سود شعر باشد و هم نباشد . هم زاینده باشد و هم خسارت زا و هم
کارا باشد و هم ناکار شاید اگر صادقانه بخواهیم به این فرصت های نشر بنگریم و به آسیب شناسی اش بپردازیم در
بخش های زیادی این جهان بی مرز هم زاینده و کارا بوده است و هم خسارت زا , زیرا در این جهان گسترده و
گل آلود یافتن سره از ناسره کمی دشوار شده است اما با تمامی این سخنان از سویی به سود شعر ناب , پر ویژه و
ریشه دار نیز بوده است چرا که خوانندگان در همین فضای گل الود به ارزش شعرهای خوب بیشتر پی خواهند برد .
شعر کوتاه معاصر ایران شعر جوانی ست . شعر جوانی که هنوز به بلوغ و پختگی نرسیده است و بایستی به آن
فرصت شکوفایی داد . به سخنی دیگر با توجه به حجم وسیع شعرهای نشر شده , تعداد شعرهای کوتاهی که
ویژگی های ماندگاری را داشته باشند اندکند . از این دیدگاه به گمان من شعر کوتاه ایران فاقد زبان و شخصیت ریشه داری
شده است که از سوی منتقدین شعر جدی گرفته شود
شعر کوتاه وزن دار معاصر ما فاقد اعتماد به نفس در برخورد با قالب های دیگر شعری ست و از آنجایی که فاقد
اعتماد به نفس است به حضوری تفننی در کنار شعرهای دیگر بسنده کرده است . همین نداشتن اعتماد به نفس در
برخورد با انواع دیگر شعر باعث شده است تا شخصیتی متزلزل , سست , کم جان و کم باوری پیدا کند تا جایی
که حتی شاعران و منتقدین جدی شعر نیمایی نیز یا وجودش را ندیده بگیرند , یا با سکوت از کنارش بگذرند و یا به
خوش و بش بی باور و بی پشتوانه ای بسنده کنند . ننوشتن نقد , معرفی نکردن این گونه شعرها در نشریات و
نپرداختن به چند و چون آن نشانه ای از باور نداشتنش می تواند باشد. آسیب دیگری که هر روز خسارتش
بیشتر می شود فرهنگ مرید و مرشدی و نگاه پدرسالارانه ایست که از دیر باز در شعر و فرهنگ ما بوده است و
بی تردید این سنت و فرهنگ نامرغوب , شعر کوتاه نیمایی ما را نیز آسیب پذیر کرده است , تا جایی که اگر با
این سنت و فرهنگ همسو و همداستان نباشی , اگر بهترین شعرها را هم سروده باشی , نه شعرت را نشر می کنند
و نه در نوشته ها و تذکره هایشان نامت را ذکر می کنند . آسیب دیگر شعر کوتاه سه مصرعی ویا شعر کوتاه نیمایی , سردرگمی در گزینش یک نام گیرا , تاثیر گذار , پر ویژه و همه گیری ست که بتواند مورد قبول شاعران شناخته
شده ای باشد که در روند شکل گیری و پختگی این قالب تاثیر گذار باشند . چرا که نام از مهم ترینبخش های یک
قالب است . نام دریچه و شناسنامه است . رازوارگی قالب در نامش نهفته است و نام هر قالبی سهم زیادی در جا
افتادگی و ماندگاری اش دارد . براستی آیا وجود نام
های زیادی برای قالب شعر سه مصرعی , نمی تواند
یکی از دلایل جدی نگرفتنش از سوی جدی ترین
شاعران نیمایی سرا باشد ؟برای
نمونه سه گاهی , سه خشتی , سه
گونه , سه گانی , سه تایی , سه کایی و... چنان که بارها دیده
ایم برخی نیز یا برای شوخی و یا از سر تفنن نام هایی
چون سه بیتی , سه رویه , سه لختی , سه پاره , سه پره , سه بندی را بکار می
برند و دردناک تر این که اگر نتوانیم به
فلسفه ی شعورمندی در این باره برسیم , بی تردید فردا شاهد نام
هایی چون چارگانه , چهار گانی چهار گویه , چهار
تایی, پنج گانی , شش گانی , هفت گانی , هشت گانی .. خواهیم بود و نیز شاید فردا
شاهد قالب سازی هایی بر اساس
تعداد اعداد ریاضی از سوی برخی فرصت
طلبان شویم که این داستان دستکم برای شعر و شاعران جدی
خسارت زا خواهد شد و ریشخند
آمیز
.
شاید زمان آن رسیده باشد که بدور از هر
گونه شورمنشی و من منشی از سرایندگان و بزرگان شعر
نیمایی و نیز
سرایندگانی که خواسته و یا ناخواسته و از عمد و یا غیر
عمد نام های دیگری را برای این قالب بکار می برند
خواهش کنیم تا به صورت مجازی چاره ای در این باره بیندیشند . بنده بدون هیچ گونه پیشداوری پیشقدم خواهم شد
و از دوستان دیگر نیز خواهش می کنم تا اگر دلبسته شعرند در همین نشریه شاعران نیمایی گرد هم بیایند و دیدگاه
خویش را بی پرده در این باره بنویسند . هراس من این است که اگر دیر چاره اندیشی کنیم و فریب فضای نابسمان
مجازی را بخوریم پس از آنکه تب و تاب و هیاهوها فرو نشست به سرنوشت برخی از قالبها و جریانات شعری چون جریان غزل پست مدرن دچارشویم . جریانی که اگر به هیاهو زدگی دچار نمی شد بی تردید می توانست
زاینده و کارا باشد .
پیشنهاد دیگر بنده این است که پس
از همسوشدن سرایندگان شعرهای سه مصرعی در باره نام و فلسفه وجودیاش
, جایزه ای سالانه را
برای بهترین شعرهای کوتاه نیمایی پی ریزی کنیم , تا هم مسیر ما از شعرهای کوتاه بی وزن
و قالب های دیگر جدا شود و هم به گونه ای بسیار جدیتر شعر کوتاه نیمایی را پی بگیریم .
بخش نخست نوشتهام را با پرسشی به پایان
میرسانم و در بخشهای پسین تر , این نوشته را با
کالبدشکافی و بررسی
سخنان برخی از شاعران شعر
کوتاه سه مصرعی و نیز معرفیشعرهای شان پی میگیرم .
چه ویژگی هایی شعر کوتاه سه مصرعی ما را از شعر نیمایی جدا می سازد ؟
1
خانه خلوت است
کوچه خلوت است
شهر خلوت است
در جهان کسی نفس نمی کشد
من چرا در انتظاراو نشستهام؟
☼
۲
سرباز،
در کیسه خواب خویش نشسته
و فکر میکند
به سیم خاردار خداوند
در مرز بیکرانهی آبی
و یک فرشتهسرباز
در برجک ستارهی قطبی.
☼
۳
باغ انار
در شعلههای شهوت خود می سوخت.
پاییز ساده لوح گمان می کرد:
کان بازتاب رنگی اندیشه های اوست.
☼
۴
کبوتر گفت با جفتش:
"چه گندمزار زیبایی!
بیا پایین"
هنوز آماده می شد تا فرود آید
که ناگه آسمان رمبید
جهان در آتش شلیک مردی سوخت.
☼
۵
اسکندرکبیر
در رختخواب خویش
از شعله های پارسه می سوخت
اما طبیب ساده گمان می کرد
اسکندر بزرگ کمی تب دارد
☼
6
یک پَر جوان
از گلوی خویش می کَنَد
قند را
با هزار بغض قورت می دهد
آب می خورد
دور دست های دور را نگاه می کند
و به سوی مسلخش روانه می شود.
هر سپیده دم کبوتر سپید.
۸۸/۲/۱۱
7
چون برق می روند
جت ها و عمرمن
و تو هنوز دیکته ی فرصت را
تمرین نکرده ای
12/6/89
8
گل در آیینه ی آب
محو خویش است و نمی داند
آب درحال گریز است از خویش
12/6/ 89
9
برکه خاموش است
باد می موید
پس امیدی هست
12/ 6/ 89
10
آسمان کوتاه است
باز باران در جنگل
زلف هایش را می شوید.
12/6/89
11
هر شب،
در ابتدای آفرینش دنیا
زلف دراز یک زن زیبا
از باد های خسته می آویزد
و از تمام روزنه های شهر
روی تمام هستی من می ریزد.
هر شب.
12
سفر فضایی
تقصیر من که نیست
باید حساب زلف تو را می کردم
باید برای گردن تو
یک بوسه ی بلند می آوردم
و عرض شانه های خودم را
با طول بازوان تو می سنجیدم
باید هزار کار دگر می کردم....
آرام باش
چیزی به روی ماه نمانده.
۷/۲/۸۷
13
وقتی که با منی،
دنیا به یک شکوفه ی گیلاس می ماند
وقتی که بی توام
ذهنم
رویای در کنار تو بودن را
می خواند.
27/7/87
14
وقتی مرا دوست داری
گل ها دهان تو را می ستایند
وقتی تو را دوست دارم
گل ها دل از جان من می ربایند
27/7/87
15
در جنگلی که توی هوا جاری است
یک بید مشک پیر
با آخرین شکوفه ی خود
از عطر خنده های تو می گوید
و مست می شود.
16
روزی،
مثل گلی
بر آستانه ی در
خواهی شکفت.
ومن همیشه لحظه های دلم را
خواهم شمرد
و من همیشه چشم به در
خواهم مرد.
30/2/85
17
منتظر می مانم
وصدای پایت را
از سکوتی جهان را پرکرده
می پرسم
12/ 6/89
از بوسه ی تو زنده شدم یک روز
با بوسه ی که شبی خواهم مرد؟
12/6/89
18
چه آتشی است
در گوشهی دهان تو ای یار
که بارش هزار سالهی باران هم
چون من
با شوق در میانهی آن می سوزد.
19
به دهان تو می اندیشم
و به آوازتو دلتنگم
به پیامی صامت یادم کن
۸۸/۲/۹
20
توی یک لیوان شیر
قهوه می ریزم
و عسل می افزایم
و کنار ماه
که به معشوقگی عادت دارد
رنگ رویت را می نوشم
۸۸/۲/۲۸