شارل بودلر معتقد بود که شعر مفصل وجود ندارد. او عقیده داشت که اصطلاح "یک قطعه شعر مفصل" نقیضگویی محض و ساده است.
نظر او در این باره به طور دقیق چنین است: "شعر مفصل وجود ندارد. من اثبات میکنم که اصطلاح "یک قطعه شعر مفصل" نقیضگویی محض و ساده است... یک قطعه شعر برازندهی نام خود نیست مگر آنکه روح را برانگیزد و بلندی دهد. اما هرگونه تحریک، بر اثر الزام روحی، گذراست. درجهی تحریک لازم، برای آنکه به شعری حق این نام را بدهد، نمیتواند در سراپای یک اثر نسبتن مهم حفظ شود. پس از نیمساعت، حداکثر، این درجهی تحریک ضعیف میشود و فرود میآید- آن گاه واکنش به دنبال آن است- و شعر در نتیجه و در واقع ارزش خود را از دست میدهد...
شعر مفصل دستآویز کسانی است که در ساختن شعر کوتاه ناتوانند.
هرآنچه از مرز دقتی که آدمی میتواند به یک اثر شاعرانه معطوف دارد، درگذرد؛ شعر نیست."
پایهی نظری استدلال بودلر این باور درست است که شعر محصول "آن شاعرانه" است و این "آن شاعرانه" که در زمانی کوتاه به شاعر الهام میشود و چون درخشش جرقهای ذهن شاعر را روشن میکند و روانش را برمیانگیزد و تعالی میبخشد و زهدان تخیل شاعر را از نطفهی خیال شاعرانه بارور و جوهر شعر را به او القا میکند، دیرپا و درازمدت نیست و حداکثر دقایقی (به باور بودلر حداکثر نیم ساعت) دوام و بقا دارد. پس از آن دیگر این جرقه خاموش میشود و "آن شاعرانه" فرومینشیند و محو میشود و آنچه باقی میماند صناعت شاعری است و فن ساخته و پرداخته کردن حاصل "آن شاعرانه" و پردازش و ویرایش و پیرایش و آرایش آن؛ ولی دیگر آنچه به مفهوم حقیقی کلمه شعر و برخوردار از جوهر شعری باشد، حاصل نمیشود.
در شعر کلاسیک فارسی مفردات (تکبیتیها)، دوبیتیها و رباعیها قالبهای رایج شعر کوتاه هستند، و به عنوان نمونه بعضی از مفردات صائب تبریزی، رباعیهای خیام و دوبیتیهای باباطاهر صورتهای کاملی از این نوع شعر کوتاه هستند- شعر کوتاهی که حاصل "آن شاعرانه" و برافروختهی جرقهی الهام شعر در ذهن شاعر است. به عنوان نمونه به مفردات زیر از صائب تبریزی توجه کنید:
دود اگر بالا نشیند، کسر شأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است
□
آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش
در خزان هر برگ چندین رنگ پیدا میکند
□
دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز
پل بستهای که بگذری از آبروی خویش
□
اقبال خصم هرچه فزونتر شود نکوست
فواره چون بلند شود، سرنگون شود
و دو نمونه از رباعیهای خیام:
گر دست بُدی بر فلکم چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلک دگر چنان ساختمی
کازاده به کام دل رسیدی آسان
□
از من رمقی به سعی ساقی ماندهست
از صحبت خلق بیوفاقی ماندهست
از بادهی دوشین قدحی بیش نماند
از عمر ندانم که چه باقی ماندهست
و دو نمونه از دوبیتیهای باباطاهر:
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالش را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
□
اگر دل دلبرو دلبر کدومه؟
وگر دلبر دلو دل را چه نومه؟
دل و دلبر به هم آمیته وینم
ندونم دل که و دلبر کدومه
در شعر نیمایی هم نظر بودلر کم و بیش درست است و شعرهای کوتاه اغلب شاعرانهتر و دارای جوهر شعری نابتری نسبت به شعرهای بلند هستند و درخشش جرقهی الهام شاعرانه در آنها بیشتر هویداست. به عنوان مثال اگر به شعرهای نیمایی نیما یوشیج که بنیانگذار این قالب و نوع شعری است توجه کنیم، میبینیم که شعرهای کوتاه او- به ویژه در مجموعهی "ماخاولا" نسبت به اغلب شعرهای نیمهبلند و بلند او شاعرانهتر و برخوردار از جوهر شعری نابتری هستند. به عنوان مثال، به شعر کوتاه "سوسو" (هنوز از شب...) توجه کنید:
هنوز از شب دمی باقیست، میخواند در او شبگیر
و شبتاب از نهانجایش به ساحل میزند سوسو.
به مانند چراغ من که سوسو میزند در پنجرهی من
به مانند دل من که هنوز از حوصله وز صبر من باقیست در او
به مانند خیال عشق تلخ من که میخواند
و مانند چراغ من که سوسو میزند در پنجرهی من
نگاه چشم سوزانش امیدانگیز با من
در این تاریک منزل میزند سوسو.
به روشنی آشکار است که این شعر زادهی "آن شاعرانه" و حاصل درخشش جرقهای در ذهن نیمای شاعر است. دیرگاهی در شب، شاعر کنار پنجرهاش ایستاده و درحالیکه نگاهی به سوسوی شبتاب در ساحل میاندازد و نگاهی به سوسوی چراغش که بر لبهی پنجرهی اتاقش سوسو میزند، ناگهان جرقهای شاعرانه در ذهنش میدرخشد و "آن شاعرانه" بر او الهام میشود و در آن "یک آن" نگاه چشم سوزان و امیدانگیز محبوبش را میبیند که در چشمانداز تاریک خیالش سوسو میزند و آن را برمیافروزد- و شعر زادهی همین "آن شاعرانه" و درخشش اخگر خیال است.
از این دیدگاه، شعرهای نیمهبلند و بلند را میتواند نقد کرد و ضعفهای عمومی مشترکی را که این شعرها به آن مبتلا هستند، چنین بیان کرد:
این نوع شعرها فقط در بخشهای کوتاهی از کل خود- بهخصوص در شروع خود و در نخستین تصویرها- دارای "آن شاعرانه" و درخشش جرقهی الهامبخش هستند و بقیهی شعر یا فاقد درخشش این نوع جرقههاست یا اگر هم درخششی وجود دارد ضعیف و کمفروغ است. در واقع بخش اعظم این نوع شعرها نه شعر به مفهوم خاص کلمه که نظم هستند و صناعت شعری و سازش و پردازش آن بر اساس فنون ادبی. به عبارت دیگر ما در این شعرهای نیمه بلند و بلند با بخشهای کوتاهی که دارای جوهر شعری هستند روبهروییم که به وسیلهی قسمتهای نظمگونهی توصیفی یا تصویری نسبتن مفصل ساخته و پرداخته شده، در زمانهایی که شاعر برخوردار از "آن شاعرانه" نبوده، به هم پیوند یافتهاند. و چون این قسمتهای کوتاه برخوردار از "آن شاعرانه" و درخشش جرقههای شعری که آنها را "آنات شاعرانه" مینامیم، در زمانهای مختلف و با فاصلههای زمانی گوناگون (مثلن چند ساعت، چند روز، چند هفته یا حتا چند ماه) ساخته شدهاند، در اغلب شعرها دارای انسجام حسی- عاطفی و وحدت حال و هوایی نیستند و از این نظر کل یکپارچه و منسجمی را به عنوان یک شعر پدید نمیآورند.
به عنوان نمونه، آخرین شعر بلند نیما یوشیج- مرغ آمین- را در نظر بگیریم. شعر با شروعی خیالانگیز که بیانگر "آن شاعرانه" و درخشش جرقهی خیال در ذهن شاعر است شروع میشود:
مرغ آمین دردآلودیست کاواره بمانده
رفته تا آن سوی این بیدادخانه
بازگشته، رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه
نوبت روز گشایش را
در پی چاره بمانده.
میشناسد آن نهانبین نهانان (گوش پنهان جهان دردمند ما)
جوردیده مردمان را
با صدای هر دم آمین گفتنش، آن آشناپرورد
میدهد پیوندشان در هم
میکند از یأس خسرانبار آنان کم
مینهد نزدیک با هم آرزوهای نهان را
بسته در راه گلویش او
داستان مردمش را
رشته در رشته کشیده (فارغ از هر عیب کاو را بر زبان گیرند)
بر سر منقار دارد رشتهی سردرگمش را.
این بخش کوتاه آغازین حاصل یک "آن شاعرانه" است و در آن شعر به مفهوم ناب کلمه آفریده شده. در این لمحه، درخشش لمعهای در ذهن نیما او را برانگیخته تا شعر بیافریند. ولی پس از این، آنچه میخوانیم نظمیست ساخته و پرداخته شده که در آن نیما ویژگیهای مرغ آمین را توصیف میکند و سپس دیالوگ مفصل او با خلق را به زبان منظوم بیان میکند. در پایان شعر، بار دیگر با "آن شاعرانه" و درخشش جرقهی شعر در ذهن شاعر روبه رو هستیم و قطعهای کوتاه که برخوردار از جوهر شعری است:
و به واریز طنین هر دم آمین گفتن مردم
(چون صدای رودی از جا کنده، اندر صفحهی مرداب آنگه گم)
مرغ آمینگوی
دور میگردد
از فراز بام
در بسیط خطهی آرام میخواند خروس از دور
میشکافد جرم دیوار سحرگاهان
وز بر آن سرد دوداندود خاموش
هرچه با رنگ تجلی رنگ در پیکر میافزاید
میگریزد شب
صبح میآید.
1
گفتیم : پرنده ! آسمان را خط زد
گفتیم : گرسنه ایم .. نان را خط زد
گفتیم : خدای مهربان ظالم نیست
خندید و خدای مهربان را خط زد
2
تن ! تابلوی داغ درفش است رفیق
دل ! موزۀ صد هزار نقش است رفیق
گفتند : وطن ! تازه به یادم آمد
تنها وطنم دو لنگه کفش است رفیق
3
آلوده ام آه ! شست و شو می خواهم
دستی به سرم بکش ، اتو می خواهم
عید آمده شوق وصلۀ نو دارم
پیراهن پاره ام ، رفو می خواهم
4
اشعارم را خشاب خور خواهم کرد
فریادم را گروه کُر خواهم کرد
تا خوب به گوش کور و کر ها برسد
هر روز نوار غزّه پر خواهم کرد
5
آمار وصال را نجومی کردی
بلخ دل ما بود که رومی کردی
پیش از تو همیشه عشق ، درباری بود
ای شمس ! تو عشق را عمومی کردی
6
مثل شتر جنگ جمل ، برگشته
چون حاجّ زنبور عسل ، برگشته
خودسازی انقلابی اش را داری ؟
مودار به حج رفته ، کچل برگشته
7
جانم به لب آمد از صبوری ، برگرد
بس نیست سفر ؟ چقدر دوری ؟ برگرد
با حال و هوای جمعه مشکل داری ؟
آقا شب چارشنبه سوری برگرد ...!!!
8
تنها زن و شوهریم ، همدم نشدیم
هر چند که محرمیم ، مرهم نشدیم
بیرون اتاق ، کفش هامان جفتند
اندازۀ کفش هایمان هم نشدیم
9
از دست تو ای سادۀ فوق العاده
یونان دلم به هرج و مرج افتاده
جمهوریت کدام افلاطونی
کاینگونه دلم به کودتا تن داده...!؟!؟
10
کوچک بودم ، شما بزرگم کردید
درّنده و لجباز و ستُرگم کردید
لعنت به تمام گوسفندان جهان
با بع بع ابلهانه ، گرگم کردید
11
وا کن گره از زلف که شب می خواهم
ای نخل ، نگاهی که رطب می خواهم
ارشاد مجوز بدهد یا ندهد
کوتاه نمی آیم و لب می خواهم
12
آن مسئله ام که راه حل می خواهد
آن کاسۀ زهرم که عسل می خواهد
دست من و دکمه های پیراهن تو
بازو بگشا دلم بغل می خواهد
13
در سرو ، پی شاخۀ تر می گردد
از نالۀ سرو ، با خبر می گردد
این شاخه که امروز از من می چینی
یک روز آخر ، دسته تبر می گردد
کوروش آقا مجیدی ، نامی ست آشنا حداقل برای شاعران و دنبال کنندگان شعر کرج که به نوبۀ خود این خطّه ، جایی و جایگاهی انکار ناشدنی در شعر پارسی معاصر دارد . کوروش سال های آغازین دهۀ چهارم از زندگی اش را سپری می کند و می توان وی را از شاعران خوب سرای دهۀ هفتاد به بعد شعر کرج و به تَبَع آن شعر پارسی کشور به حساب آورد خاصه در حوزۀ شعر نیمایی ! و البته هر وقت نامی از شاعرانی چون کوروش یا دیگر هم نسلان شان می کنیم پسندیده است نامی از شاعر با سواد و شایسته ولی کم تر شناخته شدۀ کرج نیز بکنیم
" علی حاجی حسینی روغنی آژنگ " که دوست و معلم هم نسلان کوروش بوده است و خاصه در شعر نیمایی ، ید طولایی دارد و افسوس و صد افسوس که مرگ ، آن هم در سن نه چندان بالا ، به وی و شعر وی اجازۀ بروز و خود نمایی بیشتر نداد و باعث شد تا این گنج پنهان مثل اشعارش ، در غربتی از محاق فرو برود اما حکایت ارادت کوروش و برخی هم نسلانش به این مرد بزرگ ، هنوز هم پا برجاست و من نیز نادیده و ناشنیده ، این مرد راستین را می ستایم و بر روان شاعرش درود ها می فرستم .
و اما بد نیست بگویم که قبلا بنده نقد بلند بالایی بر شاعرانگی کوروش نوشته ام که بعید نیست خوانده باشید و نیمایی سرایی وی را در مجموعۀ " اینجا کنار نام بلیغ تو " مورد نقد و ارزیابی قرار داده ام و البته و صد البته و هنوز هم که هنوز ، بنده کوروش را نیمایی سرای قوی تر و حرفه ای تری می بینم و می دانم ، هر چند حس و حال شاعرانگی وی در تمام انواع شعری اعمّ از غزل و ترانه و سه گانی هایش گسترده شده باشد .
در اینجا سخن از مجموعۀ تازه چاپ " گُرگ می وزد " هست که در حدود صد صفحه در قطع رقعی توسط انتشارات " آثار برتر " سال 1394 به چاپ رسیده است و در همین فرصت اندک ، مورد استقبال و پسند تعدادی از عزیزان شاعر و شعر شناس نیز قرار گرفته است و حتی چند ده جلد از این کتاب نیز به کتابخانه ها و دانشگاه های معتبر اروپا فرستاده شده است که حاکی از چاپ مجموعه ای به نسبت موفق است که می تواند با پخش شایسته و مناسب ، جایگاه خود را در بین آثار شعری خوب بیابد و البته این را نیز بگویم که مقدمه ای جامع و خوب بر این مجموعه به قلم سعید سلطانی طارمی و خود شاعر به ترتیب نوشته شده است .
مجموعۀ حاضر نیز مشتمل بر نیمایی ، سه گانی ، غزل ، ترانه و یک چهار پاره هست که بد نیست در ابتدا مختصری از نوشته ام را بر نیمایی های وی از نقد سابق بیآورم و به ادامۀ کار بپردازم :
کورش در نیمایی هایش ، شاعر عاشقانه ها نیست. دردی در اعماق واژگان شعری او نهفته است که اگر هم می خواهد راوی عشقی باشد، عشقی تلخ ، گزنده و زخم خورده را شامل می شود ! وی به خوبی تصاویر انتخابی ذهن شاعرانه اش را جلوی چشم خواننده می چیند و به نمایش عمومش می گذارد. عاطفه در این سری اشعار رنگ و نمایی ویژه دارد . حسی زجرآلود و تلخ که با تکرار معنی داری که در بیش تر نیمایی ها با ریتم خاص موسیقی ابداعی به خواننده دست می دهد و دوست دارد دوباره و چند باره به خوانش های دیگر شعر بپردازد.
نیمایی با عنوان" باغ ابرشم" ، چنان با توانایی در انتقال حس در محور عمودی ، یک کارگاه قالی بافی را به تصویر کشیده است که دل هر صاحب عاطفه ای را زخمه می زند و تارهای عاطفی اش را تا مدت ها مرتعش می سازد ! اگرچه از شروع اولین نیمایی ها تا نیمایی های بعدی اش تفاوت ها و پیش رفت های چشم گیری حس می کنم، اما ریتم حسی -عاطفی با تِم خاص و رنگ و رِنگ ویژه ای که دارد گویی تشخص متمایز و شناسنامه داری به کوروش می بخشد و نوستالژی با پی رنگ ویژۀ خود را به رخ عاطفۀ خواننده می ساید.
...
موج می زند
در فضای کارگاه
غم ترانه های دختران
شور زندگی به نقش های مرده می دهد
عاشقانه های دختران
.....
دست های گرم کار
دست های بی سکون و بی قرار
دست های خالق گل و بهار،
ناگهان زنیش تیز چاقویی
زخم می خورند
دختران به خون سرخ دست ها
هر گلی که پیش تر نشانده اند ، را
آب می دهند.
باغ ابرشم
غنچه می کند
سرخ و سرخ تر
این لطیف پرفریب
یادگار دست های مهربان دختری ست
خواب ناز و غمزه خیز باغ های ابرشم ،
از خمار فتنه جوی چشم های اوست.
این جلا و جلوه نیز،
- آه !
صبر کن ، لگد مکن -
سوی چشم های اوست.
ص20
می بینید که چه اندازه حسی غریب در بطن واژه - واژه شعر لانه کرده است و رج به رج در تار و پود احساس خواننده ، دخترکان عاشق و معصوم را نقش می زند که سوی چشم هاشان ، لگدمال پاهای بی درد عده ای ست...!
البته کورش در نیمایی سرایی به طولانی سرایی رغبت دارد و مبتلا ست و بیش تر شعرهایی از این دست ، بلندند. چه ، وی با باروری اندیشه در ظرف عاطفه ریخته شده و پرورده اش ، در ابیاتی متکثّر شاعرانگی می کند و البته در کل شعر یک خط روایی بیش تر ندارد. وی در اشعارش ، از هر سه شیوۀ تک گویی( dramatic monologue) ، تک گویی درونی و حدیث نفس گویی استفاده کرده است و بافت معنایی درونی شعر هایش را با این تکنیک های گفتاری بارور نموده است. یعنی، هم در برخی شعر ها ، راوی، شخصیت محوری ست که شنونده با مستقیم گویی او با شعر ارتباط پیدا می کند، یا با تکنیک تک گویی درونی( interiol monologue) ، گوینده / شاعر در طی شعر با خودش به گفت و گو می پردازد و با طرح سوال و عتاب و خطاب از خودش ، روایت را پیش می برد و یا با تکنیک حدیث نفس( self – expression) ، با گفتار درونی، شخصیت محوری شعر ، حالت های درونی و عواطف شخصی و هویت نهانی اش را در شعر روایت می نماید.
البته این تحرک در شعر کوروش در ادامۀ مسیر به سمت تکامل و پیش رفت محسوسی جریان پیدا می کند. از جمله ، در شعرهای بعد ، خط سیر روایی که به صورت عمودی روایت می شود، از مونولوگ گویی ، میل به چند صدایی شدن دارد و قصد دارد یک مرکز معنایی مستتر را به چندین مرکز متواتر تعمیم دهد. مثلا در شعری با عنوان " ماه "، این جریان به عینه دیده می شود و محسوس است.
ماه
راه می رود.
من نشسته ام ، نگاه می کنم
سنگ راه می رود
تیرهای برق آفتاب سوخته
و پرنده ای که روی شاخۀ درخت ، خواب رفته است .
شب شبیه هیکلی سیاه
در تمام طول راه
راه می رود .
ماه گریه می کند .
من نشسته ام
و دستمال دستمال
دانه های اشک را
پاک می کنم .
..
خاطرات خانۀ قدیم :
در تراس
زیر بارش شدید آفتاب .
خواهرم
برادرم
و من
یک مگس
در میان آب کاسه غرق کرده ایم
...
"بهت" و "شوق" و "من"
یک صدا
داد می زنیم :
"زنده است ، آه !
راه می رود ."
ماه ، شعر تازه اش تمام می شود...
ص13
می بینیم که با نوعی سیاّلیت رِوایی روبه رو می شویم که قصد دارد چندین خط موازی را پوشش و تعمیم دهد. در زبان و واژگان کاربردی ، من شاعر را متاثّر از اخوان می دانم ، اما کورش در استفاده از زبان آرکائیک ، هم چنین به کار بردن برخی واژگان به شکل سنتی اش و هم در اجتماعی سرایی اش که دغدغه های جمعی را با حسی دردآلوده و زخم خورده دنبال می کند و به دنبال دردهای فراگیر می رود، مرا به یاد اخوان ثالث می اندازد.
و من باید حتما در ادامۀ گفتار پیشینم این نکته را نیز اضافه کنم که شعر کوروش ، خاصه در شعر اخیر ، شعر صد در صد حرکت و امید و زندگی ست ، شعری ست جامع و رونده که نیما نیز دم از آن روندگی و سیالیّت می زند و بر حافظ می تازد . شعر امتداد ، شعر در راه. شعر وی خاصه در این شعر مورد بحث ، اُبژکتیویته و سوبژکتیویتۀ فعالی دارد . به این بیان که اُبژه های شعری کوروش قابلیت تحرک و تغیّر را به خوبی دارند و این قابلیت و توانمندی ، در شعر ، از انتزاع به عینیّت گراییده است و با یک حسّ آمیزی زیر پوستی و بیشتر مواقع آنمیسم (( جاندار انگاری )) فضای خلق شده در بطن روایت را برای خوانندگان آثارش حس آگین و شور انگیز می کند . وی به خوبی از صنایع شعری آگاه است و بر وزنی که می سراید یا نمی سراید تسلط کافی و وافی دارد . با این حال ، در بند و گرفتار وزن نمی گردد و همان خاصیت تقیّد زدایی به هر چیز حتی وزن و ریتم از پیش تعیین شدۀ نیما را در اشعارش به منصّۀ ظهور می رساند . حتی در شعر حاضر (( شعر ماه )) ماجرای غرق کردن یک مگس را توسط خود و خواهر و بردارانش و سپس زنده شدن مگس را در فضایی واقعی و البته اندکی غبار گرفتۀ نوستالژیکی به تصویری بکر مبدّل می کند که شنیدنی ست .
خاصیت دیگر شعری کوروش از نظر من ، توانمندی ساختن اصطلاحات و ترکیبات نغز و پیش رونده است که شاید در بطن شعر ، به اندازۀ کل شعر ، در ذهن جلوس و خودنمایی می کند که از این حیث شاعر ، ذهنی خلّاق و سازنده دارد و ترکیباتی نغز و دست چین را به مدد عاطفه ای پویا و تفکری آهنگین که مستغرق و ته نشین شدۀ عواطف و احساسات شاعرانه اش شده است ، به تصویر در می آورد . ترکیباتی از قبیل :
گُرگ می وزد ص14
که تعبیری بکر و ظریف است از حس آمیزی و رنگ بندی مدوّن اندیشه در دو واژۀ به ظاهر ناهمگون گرگ و وزیدن که شاید به واسطۀ زوزۀ گرگ ، فرصت ازدواج یافته اند و می شود مدت ها در موردش گفت و اندیشید و لذّت برد.
می توانید از این دست ترکیبات زیبا در مجموعه پیدا کنید که من تیتر وار به چند مورد اشاره می کنم و در می گذرم :
تبانی قدیم داس و دست ص32
چون فاتحی که فاتحه َش خوانده ست ص37
صدای له شده ص 18
و ...
و اما اجازه بدهید در خصوص نیمایی باران متصل (( ص 27 )) نیز حرف بزنیم که از نظر من نیمایی قدرتمند و زیبایی ست
من
دیوانه ی پیاده روی زیر بارشم
آن هم بدون چتر
و عاشقِ نوشته شدن
-عُریان و بی کنایه –
در متن خیس یک غزل غمگین
از ابتدای سطر
آری عجب زبان غریبی دارم من
این را
از حیرتی که حلقه زده
در چشم های شما می خوانم
.
در این شعر ، بهترین کارکرد باران را با تمام متعلّقاتش می توانید بشنوید و خیس این همه زیبایی قطره به قطره اش گردید . بارانی مطهّر و شست و شو گر به قدرت و اعجاز عشق ! بارانی که به خیس کردن روح اشتغال دارد ! بارانی بی چتر ! بارانی با واژگانی کاملا خیس که بر سر جنونی دردمند می بارد و کدورتی مزمن را تطهیر می کند ...
این شعر روایتی بسیار عاطفی و اثر گزار دارد و کوروش به نیکویی و زیبایی توانسته است با آغاز و فرجامی استادانه و اثنایی که تصویری عینی و ملموس را که حاصل ذهن خلّاق یک شاعر با زبانی شناسنامه دار است ، خواننده را با خود به زیر باران بکشاند و در فضایی خیالی اما به حقیقت پهلو زنندۀ متصوَّر خود بچرخاند و در انتها با روحی خیس و لطفی غریب به انتهای خیابانی که زیر باران سکوت کرده است برساند !!!!
کوروش از خاصیت پارادوکسیکالیته که عنصر خلّاق و سازندۀ شعر امروز هست نیز به خوبی بهره جسته است خاصه در شعری با عنوان " عمری درنگ ص39 " که به همسر هنرمند و نویسنده اش بانو ظریفه رویین تقدیم کرده است که نام مجموعۀ پیشین شاعر نیز از این شعر گرفته شده است :
نامت ،
ترکیب تازه ای ز شگفتی هاست
آمیزۀ ظرافت و رویینگی
می خواهم
اینجا کنار نام بلیغ تو
عمری درنگ داشته باشم
و اما نیمایی دیگر این مجموعه ، همان نیمایی مرثیه در رثای استاد آژنگ می باشد که شاعر توانسته است خواننده را لحظه به لحظه و قدم به قدم با خود در مراسم به خاکسپاری آژنگ همراه سازد و احساسی ترین لحظات تالّم برانگیز را رقم بزند :
از شانه هایتان
آهسته بر زمین بگذاریدش
آهسته
با احترام
گو اینکه نیز
بر شانه های خاک نمی ماند
تلقین برای چیست که او خود
تلقین درس اهل نظر داند .
.
.
از تو
دیگر چگونه باز بگوییم
بی تو
دیگر چگونه باز بروییم .
همین طور در این مجموعه سه گانی های خوبی می خوانیم که حاکی از علاقّۀ شاعر برای شاعرانگی در این قالب شعری نیز هست و هر چند سه گانی های موجود در این مجموعه کم تعدادند اما از نمرۀ بالایی برخوردار شده اند :
بر سرم
سایه ات غنیمتی ست .
بین آفتاب و من بایست .
ص59
غزل های این مجموعه نیز شنیدنی ست البته من غزل " نت دو " را بیشتر می پسندم که شاعر توانسته است با ترکیب و امتزاج واژه هایی هدفمند و آگاه ، روایتی عاشقانه را در هر دو محور عمودی و افقی به تصویر بکشد خاصه که از نت دو ، یک نوع مراعات نظیر و تناسب بکر معنایی بین خداحافظی و جدایی و رفتن و ... خلق کرده است
یک خداحافظی یخ بسته ، دستپاچه سلام گفتنِ من
دستِ کم خنده ای به لب هایت ، می نشاند ، وَلو ... اگر ... کوتاه
نُت دو چنگ می زند به دلم ، دستم از روی سیم می افتد
ساز که با دلم نمی سازد ، باز هم این سکوت های سیاه
ص74
و همین طور برخی ترانه هایی که توسط شاعر این مجموعه سروده و اجرای موسیقایی شده است نیز در پایان این کتاب جای داده شده است که از آن جمله می توانم به ترانۀ " ایران نجیبِ من " که در بطن و متنی حماسی و بدیع سروده شده است اشاره کنم .
و در یک جمع بندی کلی باید بگویم بنده شعر کوروش را روایتی به اعجاز ِ احساس و عواطفی شناسنامه دار که دردی مزمن در جان واژگان آگاهش می پرورد می شناسم .
وی به علت آشنایی به شعر کلاسیک و شعر امروز به خوبی می تواند حس و عاطفۀ درونی اش را در شعر بیرون بریزد و البته شگرد هایی چون تکرار و ایهام و سجع و ... نیز در این موفقیت ، خاصه در شعر های نیمایی اش ، نقشی ویژه و تاثیرگزار دارند .
برای کوروش آقا مجیدی ، آرزوی فردا هایی شاعرانه تر دارم و امیدوارم همین مجموعه اش آن گونه که باید و شاید پخش و به دست علاقه مندان شعر خوب و راستین پارسی ، خاصّه نیمایی برسد و بزودی شاهد چاپ آثار بعدی ایشان باشیم .
سالار عبدی
خرداد 1394
1
گرم ، تن به تن تنانگی
ماه کو؟شغال ها به شب زدند
خواب برده ماکیان خانگی
2
قالیچه ی ترنج سلیمان ز یاد ... پر
با قصه های کودکی و خاطرات دور
غول چراغ کهنه ی جادو به... باد پر
3
هر چند که در قفس بهاری
در خاطره ی درخت، گنجشک...
تا هست بهار و سبزه زاری
4
عصر: کوچه باغ ها
خواب های گیج و گنگ
نق نقِ کلاغ ها
5
هیچ عشق نمی دهد تکانت
عادت دارم به دوری از تو
لبخوانیِ بوسه از لبانت
6
کابوسِ روز، زندگیِ بی ریخت
رویای رستگاری انسانی
مردی که خشت، خشت فرو می ریخت
7
عشق: شعری که بر لبانت
نیمتاجی ستاره آجین
بر شالیشارِ گیسوانت
8
دسته ی گنجشک، تپَه ی پر برف
از دکلی می پرند، روی درختی
با خودشان قهر...، با خودشان حرف....
9
شکوفه های بهارند
لبانِ سرخ ِ تو آیا
گلِ همیشه انارند...؟
10
سرشاخه ی بید
گنجشک نشست.
گنجشک پرید...
یادداشت اول: از نیما تا سهگانی
رسیدن به شعر کوتاه، هدف نهایی شعر نیمایی بوده است. بااینحال، نیما و پیروانش به دو دلیل از این کار بازماندند:
1. شرایط جامعه اجازهی این تحول یکباره را به آنان نمیداد، زیرا هرچند ایشان مقتضیات مدرنیسم و از جمله، جزئینگری را با جان و دل دریافته بودند، جامعهی ما هنوز در شرایط سنتی به سر میبرد و یک قرن طول کشید تا بتواند بهتدریج از این شرایط فاصله بگیرد.
2. هم نیما و هم پیروانش کوشیدند مدرنیسم را به شعر کلاسیک فارسی پیوند بزنند و با این که شعر کلاسیک ما پیشینههایی در کوتاهسرایی دارد، پیشینههای شناختهی آن، انطباق با ساختشکنیهای مدرن را برنمیتافتند.
این موانع سبب شد نیما در شعر به کاری متناقض دست یازد. اصل پیام شاعرانه در شعر نیمایی، کوتاه است، اما وی با تمهیداتی، به کش دادن آن پرداخت. از این چشمانداز، شعرهای نیمایی، عموما شعرهای کوتاه گسترشیافتهاند. یکی از تمهیدات نیما برای این منظور، تمسک به روایت در شعر بود. پیام کوتاه شعر با روایت، گسترشی هنرمندانه میپذیرفت. این یعنی یک نوع پدیدآمدن فضا برای هنرنماییهای بیشتر در پیرامون پیامی واحد که با شعر کوتاه نیز قابل انتقال است. نیما در این باره مینویسد: «قطعهشعر اگر کوتاه باشد، بهتر است تا این که مطالبی باشد که با وجود زیبایی آنها، بتوان آنها را حذف کرد. وقتی که شعر حادثهای را شرح نمیدهد و سرگذشتی نیست، هر قدر خلاصهتر باشد، بهتر است».
البته نه نیما و نه پیروانش هرگز نتوانستند این واقعیت را که «رسیدن به شعر کوتاه، هدف نهایی شعر نیمایی بوده است» انکار کنند و آن را از چند راه نشان دادند و ضمن آن، موانع را هم آشکار ساختند:
1. نیما 593 رباعی سرود و تلویحا ما را به عمق قضیه برد. عمق قضیه یعنی این که من میخواستم کوتاه مدرن بگویم، اما به دو دلیل بالا و شاید به دلایل دیگر، نشد که نشد و حال، این تمایل را با سرودن اینهمه رباعی پیش روی نسلهای آینده میگذارم.
2. اخوان با سرودن شش نوخسروانی، این تمایل را آشکارا به رخ کشید و در این راستا، گامی از نیما جلوتر نهاد.
3. شاملو، با ع.پاشایی به ترجمهی هایکوهای ژاپنی همت گماشت تا شاید راهی برای کوتاه در سپید باز شود.
این کارها با وجود ارجمندیاشان، هیچکدام، آنی که باید باشد، نبودند. آنی که از نظر نیما و اخوان و شاملو، باید باشد، سهگانی است. سهگانی، هستهی مرکزی تمایلات هنری نیما و پیروانش بوده است.
یادداشت دوم: سهگانی؛ ژانر یا سبک؟
گاه دیده میشود که اهل ادب، برای سهگانی، اصطلاح سبک را به کار میبرند. ما بارها گوشزد کردهایم که سهگانی ژانر است، نه سبک والبته «قالب» نامیدن آن نیز به رسم تخصیص، درست خواهد بود، چنان که گاه ژانرهایی مانند داستان را هم قالب میخوانند.
در این یادداشت قصد داریم راجع به تفاوت سهگانی و سبک سخن بگوییم، اما پیش از آن لازم است مفهوم ژانر را روشن سازیم. این اصطلاح در فارسی، معمولا «نوع» ترجمه میشود. بااینحال ذکر دو ویژگی، به شناخت دقیقتر آن کمک میکند:
1. داشتن الگوی ثابت که با وجود آن، ژانر ماهیت ژنتیک مییابد و حامل ژنهایی است که نسل به نسل انتقال میپذیرند.
2. داشتن اقسام متغیر، که باعث میشود تا ژانر، ضمن حفظ الگوی ثابت، تنوع پیدا کند.
اگر به سهگانی از این دیدگاه بنگریم، خواهیم دید که هم الگوی ثابت «کوتاه و سهلختی و بسته و کوبشی» دارد و این الگو دستکم در صغری و کبری و نتیجهی قیاس منطقی قابل ردیابی است و هم اقسام متغیر دارد که همانا شاخههای کلاسیک و نیمایی و سپید و فرمهای جزئی بیرونی و درونی آن باشند و این تازه اقسام صوری آن را تشکیل میدهد و ماجرای اقسام معنایی آن مفصل است. از چنین دیدگاهی سهگانی به غزل میماند با ساختارهای مختلف و محتواهای متفاوتش.
اکنون جا دارد بگوییم، ژانر با سبک یکی نیست. سبک، در اثر گزینش و بساورد مصالح متعددی پدید میآید و ژانر به مفهوم مورد نظر ما، تنها یکی از این مصالح را تشکیل میدهد. اینجاست که مثلا میگوییم ژانر یا همان قالب اصلی شعر سبک خراسانی، قصیده است.
بهتر است این موضوع را دستکم در باره سهگانی با نمونه روشن سازیم. نگارنده از آغاز معرفی سهگانی کوشید نشان دهد که این قالب، سبکپذیری بالایی دارد و برای این منظور، سه نوع تجربهی سبکی را با آن، عرضه داشت:
1. سهگانی به سبک کلاسیک، مانند:
هرچه آزار داری،
بیشتر، یار داری؛
مهرهی مار داری.
صدایت بلند است، ای بهتر از جان!
به هر شیوه فرقی ندارد؛
دلم را بلرزان!
2. سهگانی به سبک مدرن، که سبک اختصاصی بنده است، مانند:
آرام! اینجا زمین است؛
شاعر که باشی، برایت
پاییز، میدان مین است.
تلخ یا شیرین
هرچه هست این است؛
زندگی لیموی شیرین است.
3. سهگانی به سبک پستمدرن، مانند:
تخت آنکارد، اتاق یکنفره،
شیشهی قرص خواب و مردی که...؛
باز، یک اتّفاقِ یکنفره!
باز، دعوای لعنتیِ دو «تن»؛
یک نفر داد میزند در تو،
یک نفر جیغ میکشد در من.
در سه سبک بالا که نامگذاری آنها تقریبی است، قالب کار یکی بیش نیست و شیوه برخورد با عناصر زبانی و ادبی، فرق دارد. ناگفته نماند، گاه میان سهگانیپردازان، با رویکردهای سبکی ریزتری مانند رویکرد «مدرن باستانگرایانه» مواجهیم که تمایز ژانر و سبک را در سهگانی برجسته میسازند.
یادداشت سوم: سهگانی و مسئلهی قصد و نیت
گاه دوستان از بنده میپرسند: آیا میشود فلان شعر سپید مرا که مثلا چهار سطر دارد، در سه سطر گنجاند و سهگانی تلقی کرد؟ هنگام برخورد با این پرسش پاسخ میدهم: اگر قصد و نیت شما سرودن سهگانی نبوده است، بگذارید به همان شکلی که هست، باقی بماند. بااینحال، معمولا گفتگو به اینجا ختم نمیشود و شاعر میپرسد: مگر میتوانیم هنگام سرودن شعر قصد و نیت کنیم؟ جالب این که یکی با چه شور و حالی میگفت: اینطوری شعر فرمایشی از کار درمیآید.
این نکته آنجا اهمیت بیشتری مییابد که در بین اشعار کوتاه و بلند شاعران معاصر پیش از سهگانی، به چند شعر سهلختی پراکنده برمیخوریم و گروهی برای این که اساساً نوآوری را مال ازمابهتران میدانند، میکوشند پیشینهی سهگانی را به این سهلختیهای اتفاقی برسانند و طبعا جواب ما در برخورد با این نوع گریزازمرکزها چیزی جز ارجاع به قصد و نیت نخواهد بود. آری؛ سهگانی باید با قصد و نیتِ سهگانی پدید آمده باشد.
مسئلهی قصد و نیت چیزی نیست که تنها ما گفته باشیم و بلاغیان و نظریهپردازان ادبی نیز بر آن تأکید ورزیدهاند؛ چنان که به نوشتهی دهخدا ذیل مدخل «شعر» لغتنامهاش: «نزد علمای عرب، کلامی را شعر گویند که گویندهی آن پیش از ادای سخن، قصد کرده باشد که کلام خویش را موزون و مقفی ادا کند و چنین گویندهای را شاعر نامند، ولی کسی که قصد کند سخنی ادا کند و بدون اراده سخن او موزون و مقفی ادا شود او را شاعر نتوان گفت». همچنین بنا بر نظر رولان بارت آنچه به عنوان تفاوت اساسى میان انواع ادبى از جمله شعر و نثر وجود دارد، نحوهى رجوع ما به زبان، چگونگى بهره بردن از آن و همچنین قصد و نیت ما در آن هنگام است که تعیین کنندهى مرزهاى نسبتا غیر ملموس بین آنهاست.(http://rasekhoon.net/article/print/628193)
از اشتباهاتی که متأسفانه حتی بعضا اهل تحقیق، دچار آن شدهاند، این است که مثلا هنگام برخورد با شعر سپید، میگویند در متون نثر قدیم هم شعر سپید پیدا میکنیم. این سخن در اکثر موارد دلیل رقابتی دارد و عموما برای دور ساختن اذهان از گرایش به شاملو بر زبان آمده است. چیستی قصد و نیت، پاسخ دندانشکنی است به اینگونه اظهارنظرهای غیرعلمی.
گاه شاعران تازهکار شعرشان را برای نقد به بنده نشان میدهند و در خوانش اول متوجه میشوم دچار رفت و آمد میان وزن و بیوزنی بودهاند و بدین دلیل نخستین پرسشم این است که خواستهاید موزون بگویید یا سپید؟ این دست شعرها چنانچه قصد و نیت شاعرشان سرودن شعر موزون بوده باشد، اشکال دارند و برعکس؛ یعنی اهمیت قصد و نیت در سرودن شعر تا این اندازه است که چهبسا مرز ماهر بودن و مبتدی بودن شاعر را مشخص میسازد.
همیشه گفتهام شعر مانند نقاشی و هنرهای دیگر نیاز به آموزش دارد و
شاعری طبع روان میخواهد
نه معانی نه بیان میخواهد
مال آغاز شاعری است، نه میان و پایان آن و شاعری در میان و پایان آن، هم معانی میخواهد و هم بیان. اینجاست که میبینیم بیشتر شاهکارهای شعری را شاعران تعلیمدیده پدید آوردهاند. حتی شاعران تعلیمندیده، بدون الگوهای شنیده شعر نمیگویند و تنها اختلافشان با شاعران تعلیمدیده این است که نسبت به آن الگوها خودآگاه نیستند و چه بهتر که تعلیم ببینند و الگوهای خویش را کاملا بشناسند تا مانند شاعران تعلیمدیده، شعرهای سختهتر بسرایند. این نکته ما را برآن میدارد تا به اهمیت قصد و نیت در شعر ایمان بیاوریم و آن را برابر سختگی شعر بگیریم و این مسئله با مسئلهی فرمایشی بودن آن متفاوت است. بر این اساس، کسی که هرگز غزل را نمیشناسد، نمیتواند غزل بگوید و به همین دلیل کسی که هرگز سهگانی را نمیشناخته است، قاعدتا نباید شعر سهلختی او سهگانی باشد؛ کما این که شعرهای سهلختی اتفاقی، مشخصات سهگانی را ندارند و این احکام همه به همان مسئلهی قصد و نیت در شعر بازمیگردند.
با دو مثال، این یادداشت کوتاه را به پایان میبریم: این که یک اسکناس از جیب شما بیفتد و محتاجی به طور اتفاقی آن را بردارد، صدقه حساب نمیشود. بخشش زمانی واقعا صدقه است که آن پول را خود با دست خویش به محتاج بدهید. همچنین امکان دارد شما از چیزی که به عنوان چهارپایه پدید آمده است، به عنوان صندلی برای میز ناهارخوری بهره ببرید، اما چهارپایه یک چیز است و صندلی چیزی دیگر. در این صورت با من همداستان خواهید بود که آن چهارپایه به قصد صندلی پدید نیامده است، اما این صندلی به نیت صندلی پدید آمده است.