سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

بی معرفتی /مصطفی علوی

خاکی که خدای کدخدایش روسی ست
شهری که بزرگِ قاریانش طوسی ست

جایی که نظامِ سلطه اش موروثی ست
لب دوختن و سکوت بی معرفتی ست


#مصطفی_علوی
@moalavi

نگاه / ح. عبادیان

مثل همیشه با دل من تا نمی کنی
حتی کتاب شعر مرا وا نمی کنی
یادش بخیر ، شعر که می ریخت از لبم.....!
حالا نگاه هم به من اما نمی کنی
در من تمام شهر، تو را جار می زنند
تنها تو گوش، بر منِ تنها نمی کنی
با من برقص تا که بفهمی چه می کشم
یک شب  چگونه کفش مرا پا نمی کنی؟
مثل همیشه نیش غزل دست چشم توست
هی زخم میزنی و مداوا نمی کنی
دارم شبیه برگ می افتم ز چشم باغ
این لحظه را اگرچه تماشا نمی کنی
یک دست بغض نازک و یک دست آرزو
دامن برای هق هق من شانه می کنی؟

ح،  عبادیان

https://telegram.me/ebadian1352

دیوار کوتاه / شیدا التیام

یادش بخیرآن روزها دیوارها کوتاه بود
درشهرماهمسایه ازهمسایه اش آگاه بود

هرمشکلی سر می رسید از ابتدا تا انتها
باهمدلیها بی گمان درحلّ ِآن صدراه بود

یادش بخیرآن دوره ها شبهای تابستانمان
بر پشت بام ِ خانه ها همراز ِ دلها ماه بود

مادر،وزیری خبره بودآن روزها درقصر دل
در ذِهنمان ازکودکی آنجا پدریک شاه بود

هرگزندیدم بےجِهَت،ابراَززمین پنهان شود
اصلاً مرام ِ آسمان بیگانه با خودخواه بود

باران به روی پنجره دست نوازش میکشید
دَردَشتها آن سالها،کی جای گُلها کاه بود؟

اصلا نمیدانم چرا احساسها دزدیده شد؟
شایـد نبـاید از ازل دیوارمان کوتاه بود !


#شیدا_التیام✍

#خوانش_بانونرگس

گیر می دهند / موسی عصمتی



اینجا به رنگ و نور و صدا گیر می‌دهند
اینجا به هرچه غیر خدا گیر می‌دهند

اینجا میان ما و شما مرز می کشند
حتی به بادهای رها گیر می‌دهند

دلگیر می شود همه ی کوچه های ما
وقتی به قاب پنجره ها گیر می دهند

آه ای خدای عشق ، خدای بزرگوار
اینان به ما ، به نام شما گیر می‌دهند

در بامیان به آینه ها سنگ می‌زنند
در جاده ی شمال  ، به ما گیر می‌دهند

روزی به تار حنجره‌هایی که عاشقند
روزی به دسته‌های عزا گیر می‌دهند

حتی به این ترانه ، همین شعر ناگزیر
دارند باز هم به‌ خدا گیر می‌دهند

موسی عصمتی
#مهسا_امینی

لینک کانال اشعار #موسی_عصمتی

توهم / محمد رضا راثی پور



می گفت توهمیست آزادی

فرسوده مکن پر تلاشت را

هرجا که خیال می کنی فرقیست

ختم است به میله های ناپیدا


گفتم که همین محال دور از دست

گسترده درون ذهن من بستر

با هیچ بهانه ای نمی میرد

آنسان که شرر به زیر خاکستر


گیرم که توهمست یا اغوا

این کذب به هرچه راست می ارزد

برهم بزند بساط ظلمت را

شمعی که به راه باد می لرزد!



با الهام از شعر جناب استاد  شاکری یکتا