من چه ام از سیمین کم است
تا نتوانم یک
شعر نوین گویم
شعر نویی زیبا
چون قویی فریبا
صحبت قو شد ، جالبست
این خودش یک نوع قالبست
قوی حمیدی یادت هست
به ایشان اعتقادت هست
وقتی سیمین توان دارد
نیما توی غزل باشد
محمد ابرغانی نیما ، می تواند باشد
توی نو سرا ها باشد
وقت تحویل سال نزدیک است
سفرهات را بگستران بانو
هفت سین را بچین و روشن کن
شمعها را به گردش از هر سو
حرفِ سیر و سماق و سنجد نیست
بیگمان هفتسین زنی کورد است
دختری از تبار کوهستان
سروقد سبزهرو سیهگیسو
یادگار اصالت این خاک
بازتاب شکوه کوهستان
دختری از تبار مادریم
از غزالان مست دالاهو
دختری که هزار و یک شاعر
با خیالش ترانه میگویند
دختری که هزار و یک نقاش
از نگاهش گرفتهاند الگو
چون ستاره از آسمان بهار
سکهها از کلاهش آویزان
ابروانش دو ماه یکروزه
چشمهایش دو کهکشان جادو
تازهتر از شکوفه بادام
مثل باران صبح فروردین
سبزه زندگی به یک دستش
دست دیگر نهاده بر پهلو
میخرامد به ناز و میآید
گله آهوان به دنبالش
سَلتِه بر دوش و گُلوَنی در باد
از بلندای دلکش شاهو
روحِ موسیقی درختان را
میتوان در کلام او حس کرد
میوزد از بهار پیرهنش
عطر گلهای وحشیِ خودرو
دختری که الهه شعر است
نام او شاهبیت هر غزلم
ماپَری، میدیا، رُژین، چیمن
شازنان، دلنیا، کژال، آهو
#حاتم_نیکیار
@sohbateyar
کام همگان باد روا کام شما نه
ایام همه خرم و ایام شما نه
زآن گونه عبوسید که گویی می نوروز
در جام همه ریزد و در جام شما نه
وآنگونه شباندوده که با صبح بهاری
شام همگان میگذرد شام شما نه
و انگار که خورشید بهارانه ایران
بر بام همه تابد و بر بام شما نه
ای مرگپرستان بپژوهیدم و دیدم
هر دین به خدا ره برد اسلام شما نه
قهقاه بهاران به سوی خلق به شاباش
پیغام خدا آرد و پیغام شما نه
ای جز دگرآزاری انعام شمایان
مایان همه را عیدی و انعام شما نه
وآن سان چغر آمد دلتان کز تف دانش
خام همگان پخته شود خام شما نه
وین زلزله کز علم در ارکان خرافهست
خواب همه آشوبد و آرام شما نه
وین صاعقه در پرده اوهام جهانی
زد آتش و در پرده اوهام شما نه
وآنگه ز دوای خرد و عاطفه درمان
سرسام جهان دارد و سرسام شما نه
سنجیدم و دیدم که نشانی ز تکامل
احکام نرون دارد و احکام شما نه
وین قافله پیشرو دانش و فرهنگ
از گام همه برخورد از گام شما نه
ای عام شما در بدی و ددصفتی خاص
وی خاص شما نیکتر از عام شما نه
ای مردم ما را به جز اندیشه و دانش
بیرونشدی از مهلکه دام شما نه
بس مدرسه هر سوی به سرتاسر ایران
وا باد ولی مکتب اوهام شما نه
بادا که به بازار جهان دکه هر دین
وا ماند و دکانک اصنام شما نه
ای تا به سیاست کسی اعدام نگردد
تدبیر سیاسی به جز اعدام شما نه
گر بخشش خصمان خدا خواهم از خلق
نام همهشان میبرم و نام شما نه
یعنی که سرانجام همه خلقان نیکو
خواهم به سرانجام و سرانجام شما نه