.
چشم هایت دو گرگ معصومند که قرار است مهربان باشند
طبق تقویم بی زبان بشوند، طبق برنامه بی دهان باشند
ظاهرا گله خوب مى داند مى تواند کنار تو بچرد
من بخوابم تو نى لبک بزنى، بره هام از تو در امان باشند
بیت ها بره هاى کوچکى اند که کنارت لمیده مى خندند
تو نه ترفند و حقه اى دارى، نه دو تیرى که در کمان باشند
شک من مى رود به این که شبى تو شبیخون به گله خواهى زد
بِدَر این گله را اگر باید، پاى آن چشم ها میان باشند
تو و آن چشم هاى لعنتى ات، تو و آن گرگ پیر خانگى ات
من و این بره ها که منتظرند، خشم یک پلک ناگهان باشند
ناگهان اتفاق مى افتد، اتفاق از فراق مى افتد
از همین بره ها که مى خواهند، راوى کل داستان باشند
گرگ گرگ است، بره هم گرگ است
چشم آرام گله هم گرگ است
ناگهان گله گرگ را... شاید، مایه ى عبرت جهان باشند/.
#سارا_ناصرنصیر
#سارا_ناصرنصیر_انجمن_غزل
#انجمن_غزل_تاجبخش
#انجمن_غزل
پرنده بودن / محمود مشفق تهرانی
پرنده بودن روزی پرندهوار شدن
و از بهار گذشتن
به آن حقیقت نومیدوار پاسخ گفتن
به آن حقیقت تلخ
و با ردای پریشان باد از همۀ شهرهای خفته گذشتن
و در تمامی راه
چه ناامیدان دیدن
پرندهوار شدن
و در حقیقت روشن
همیشه رازی بودن…
تردید ها / منصور اوجی
تردیدها، وقتی که میآیند
خانه خرابت میکنند ای مرد
این موریانه / بیدها
در خانهی جانت.
تردیدها
وقتی که میآیند.
سهند / مفتون امینی
برجسته یِ سپید طهارت
چتر فرودِ زرتشت
افسانه خروج نهنگ از کنار نیل.
آتش به جان برف به دوش
آئینه ی محدب کولاک قرن ها
موی سفید سینه ی تاریخ
یک خرمن غنیمت ابریشم
را شام دستبرد، به سودای شرق و غرب.
یک چادر سپید اطاعت
در لحظه ی تقاطع جوهای سرخ و گرم.
یک عقده ی بزرگ کتان پیچ
یادآور تصلب ایمان، فراز دار
یک صخره ی درشت
از آخرین فلاخن پیش از دعای نوح
آنک قیام روشن اسطوره های دشت
قطب سفید غربت مهتاب
آنک
قشلاق واگذاشته ی سیمرغ،
یک حرمت بلند.
موج منیع کشمکش خون و برف و باد
حجم شرف، سهند.
گاهی فکر می کنم سختی ها و مشقاتی که در قبل بدست آوردن قوت لایموت متقبل می شویم تا روزی را به شب برسانیم چه بازخوردی دارد جز تکرار همین کلیشه ای که بنام زندگی در پی گرفته ایم.به قول مرحوم دکتر حمیدی هرکداممان برابر این تکراری بهانه هایی داریم.همچنان که در مورد خودش می گوید که مرگش مرگ شعر دریست.اما به نظر من این بهانه ها پوششیست برای احساس انفعال و پوچی.لاک پشتی که در لاکش زندانیست درک دنیای بدون لاک برایش ناممکن است.این بی هودگی و انفعال لاک زندگی لاک پشتی ماست و لاغیر.
گریز از پیله تکرار و روزمرگی پروانگیست و تجربه فراخا و روشنایی
ماندن در تخته بند محدودیت ها مالوف هرچند قرین با عافیت است اما پوساننده تلاش است و جریان یافتن خون در رگها
مانده است که در این دو راهی انتخاب نظرت مایل به کدام باشد.
پیش از تو
صورتگران
بسیار
از آمیزهی برگها
آهوان برآوردند؛
یا در خطوطِ کوهپایهیی
رمهیی
که شباناش در کج و کوجِ ابر و ستیغِ کوه
نهان است؛
یا به سیری و سادگی
در جنگلِ پُرنگارِ مهآلود
گوزنی را گرسنه
که ماغ میکشد.
تو خطوطِ شباهت را تصویر کن:
آه و آهن و آهکِ زنده
دود و دروغ و درد را. ــ
که خاموشی
تقوای ما نیست.
□
سکوتِ آب
میتواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛
سکوتِ گندم
میتواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندِ قحط؛
همچنان که سکوتِ آفتاب
ظلمات است ــ
اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان و خداست:
غریو را
تصویر کن!
عصرِ مرا
در منحنی تازیانه به نیشخطِ رنج؛
همسایهی مرا
بیگانه با امید و خدا؛
و حرمتِ ما را
که به دینار و درم برکشیدهاند و فروخته.
□
تمامیِ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ــ آزادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن
@literature9