حکم معروف مارکس را هر کسی که اندکی جامعهشناسی یا علوم سیاسی خوانده باشد، شنیده است: «فیلسوفان تنها جهان را به شیوههای گوناگون تفسیر کردهاند، مسئله اما بر سر دگرگونکردن جهان است». مارکس این حکم مهم و انقلابی را در تز یازدهم کتاب «تزهایی دربارهی فویرباخ» میآورد. در این حکم، «عمل» بر «نظریه» ترجیح داده شده است. با این حکم میتوان ظاهراً انقلاب کرد؛ اما بدون داشتن «تفسیر جدید»، دوباره انقلاب به قهقرا میرود. زیرا آنچه باعث میشود که مردم دست به انقلاب زنند دستیابی به تفسیر جدید از جهان است؛ در غیر این صورت تغییرات انقلابی منجر به تحول بنیادین نمیشود. به همین دلیل هایدگر در گفتاری این حکم مارکس را وارونه میکند و تفسیر جهان را نه تنها مقدم بر تغییر جهان، بلکه آن را استعاره از تغییر جهان میداند. نگاه غایتگرایانهی مارکس سبب شده بود تا او شأن فلسفه را کم کند. شکست مارکسیسم به گونهی یادآور «فقر فلسفه» در شوروی سابق بود. زیرا فلسفه پایههای دموکراسی و حقوق بشر را محکم میکند و فقر فلسفه منجر به استبداد رای میشود وراههای تفسیر را میبندد.
اما این مقدمه را چرا آوردم؟ این مقدمه را آوردم تا به دو سوال، پاسخ کوتاه دهم. سوال اول را اکنون طرح میکنم. سوال دوم فعلا بماند: چرا ما کتاب میخریم؟
مقدمهی بالا را خواننده به عنوان یک مخزن گردش نظریه و اطلاعات در نظر بگیرد. زیرا به این مقدمه دوباره باز میگردیم.
کتاب، صرفا «یک شیء» نیست. بلکه چیزی است که میتواند حتی بدون خواندنش، برخی را دچار توهم کند. کتاب یک شیء حیرتانگیز است. به همین دلیل «مالکیت کتاب» یکی از عجیبترین رفتارهای انسان باسواد است. بنابراین بین کتاببازان کتابنخوان و کتاببازان کتابخوان، یک فصل مشترک وجود دارد. یک حکم روانشناختی در کتاببازان همیشه منشأ معنا است: این که «داشتن یک کتاب، حکم داشتن اطلاعات آن کتاب است.» پس وقتی کتابی را دارم تقدیرا اطلاعاتش را میدانم یا حداقل اطلاعاتش در زیر بالین من است. این حکم بسیار توهمزا است. چون داشتن کتاب برابر با داشتن اطلاعات آن نیست. اما این حکم به شکل استعاری در ذهن همهی کتاببازان ایفای نقش میکند؛ حتی اگر انکارش کنند.
فهم «کتابباز» بسیار پیچیده است و تنها کتاببازان میدانند که تعداد بیشماری بیماری روانی وجود دارد که با «استعارهی کتاب» شکل میگیرد. شاید روزی تعدادی از آنها توصیف کردم. این را هم بگذارید آشکار کنم. فهم کتابباز بیشتر با «استعارات فرویدی» ممکن میشود. زیرا اینهمانی آشکاری بین توقف لیبیدو و کتاببازی وجود دارد. بنابراین میلی که در کتابباز وجود دارد، یک میل سیرابناپذیر است. برای نمونه فقط یک نوعش را نام میبرم: کتاب بازانی وجود دارند که کتابهای تازه را به قیمت گزاف میخرند و تنها یک شب آنها را ورق میزنند یا به تعبیر درستتر «لمسشان» میکنند و بعد به یک سوم و حتی یک پنجم قیمت میفروشند. آنها اصلا به رفتار غیرمنطقی خود اعتنایی نمیکنند و شاید اصلا توان کنترلش را ندارند. در برابر این میل، میل دیگری وجود دارد که با میل اول رابطهی دیالکتیک دارد؛ یعنی کتاببازانی هستند که دوست دارند فقط کتابهای گرانقیمت را به قیمت ارزان بخرند. باز در این میل استعارهی فرویدی و جنسی پنهان است. پس وقتی ما کتاب میخریم صرفاً برای مطالعه نیست؛ زیرا عوامل بسیاری ما را وادار میکند که کتاب بخریم.
حالا سوال دوم؛ سوال چرا کتاب میخریم را میخواهم در کنار این سوال قرار دهم: چه کسی کتابخوان است؟ جواب این سوال ساده نیست؛ زیرا بسیاری کتاب میخوانند، اما کتابخوان نیستند. کسی کتابخوان است که با کتاب جهان را بهتر بفهمد. برای اینکه بفهمیم چه کسی بهتر فهمیده است، باید به زبان و نوع استدلال های روزانه او دقت کنیم. این که آیا خواندن کتاب به او کمک کرده است تا جهان را بهتر تفسیر کند؟ آیا نظام تحلیل منطقی او تغییر یافته است؟ آیا میتواند یک پدیده را به شکل تازهای ببیند؟ آیا نگاهش به هنر تغییر کرده است؟ آیا میتواند به شکل عمیقتری واقعیتها را تبیین کند؟ آیا نظام استعارات ذهنی او دگرگون شده است؟ آیا او با ترمینولوژی ویژهای جهان را تبیین میکند یا هنوز ذهنش درگیر کلیشههاست؟ آیا خواندن رمان به او کمک کرده است که واقعیتها را عمیق.تر درک کند؟ آیا او از توصیف متعارف جهان فراتر رفته است؟ آیا او نظام دانستگیهای خود را ارزیابی میکند؟ آیا او متوجه شده است که نباید همه چیز را شرطی شده پذیرفت و اصلا مخالفت خود را با چه مفاهیمی صورتبندی میکند؟ بنابراین با این سوالات باز به همان گزارهی مارکس و نقد هایدگر میرسیم. کتابخوان کسی است که بتواند جهانش را به اندازهی خواندههایش و همچنین با ترکیب خواندنها و تجربهها، تفسیر کند.
@tabarshenasi_ketab
محمدتقی بهار (۱۸ آذر ۱۲۶۵[۱]- ۱ اردیبهشت ۱۳۳۰[۲]) ملقب به ملکالشعرا و متخلص به «بهار»، شاعر، ادیب، نویسنده، روزنامهنگار، تاریخنگار و سیاستمدار معاصر ایرانی بود.
محمدتقی بهار
زاده
۱۸ آذر ۱۲۶۵
۹ دسامبر ۱۸۸۶
مشهد، ایران
محل زندگی
تهران
درگذشته
۱ اردیبهشت ۱۳۳۰
۲۲ آوریل ۱۹۵۱ (۶۴ سال)
تهران، ایران
بیماری سل
آرامگاه
گورستان ظهیرالدوله
لقب
مَلِکالشعرا
تخلص
بهار
پیشه
شاعر، ادیب، تاریخنگار، روزنامهنگار و سیاستمدار
زمینه کاری
شاعر نویسنده و سیاستمدار
ملیت
ایرانی
تحصیلات
تحصیلات قدیم
در زمان حکومت
مظفرالدین شاه قاجار، (محمد علی شاه قاجار) احمدشاه قاجار، رضاشاه پهلوی، محمدرضا شاه پهلوی
بنیانگذار
روزنامهٔ نوبهار، روزنامهٔ تازهبهار، انجمن ادبی دانشکده، مجلهٔ دانشکده
کتابها
سبکشناسی، تاریخ احزاب سیاسی، دیوان اشعار
شاگرد
پرویز ناتل خانلری، احسان یارشاطر، محمد معین، ذبیحالله صفا، عبدالحسین زرینکوب، محمد دبیرسیاقی، پروین اعتصامی
همسر(ها)
سودابه صفدری (۱۳۳۰–۱۲۹۸)
فرزند(ان)
ملک هوشنگ، ماه ملک، ملک دخت، ملک پروانه، ملک مهرداد، ملک چهرزاد
پدر و مادر
میرزا محمدکاظم صبوری
فعالیت سیاسی
بهار در بیستسالگی به صف مشروطهطلبان خراسان پیوست و به «انجمن سعادت» خراسان راه یافت. اولین آثار ادبی-سیاسی او در روزنامه خراسان بدون امضا به چاپ میرسید که مشهورترین آنها مستزادی خطاب به محمدعلی شاه است.
بهار با دیگر شاعران روشنفکر عصر مشروطه به خصوص میرزاده عشقی دوستی و روابط صمیمانه و نزدیکی داشت. آن دو در سال ۱۳۰۳۳، در دوره نخستوزیری رضاخان با همراهی و همکاری هم، مثنوی معروف «جمهوری نامه» را در مخالفت با جمهوری رضاخانی سرودند.
بهار در ۱۳۲۸ روزنامه نوبهار را که ناشر افکار حزب دموکرات بود، منتشر کرد و به عضویت کمیته ایالتی این حزب درآمد. این روزنامه پس از چندی به دلیل مخالفت با حضور قوای روسیه در ایران و مخاصمه با سیاست آن دولت، به امر کنسول روس تعطیل شد. او بلافاصله روزنامه تازهبهار را تأسیس کرد. این روزنامه در محرم ۱۳۳۰ به امر وثوقالدوله، وزیر خارجه، تعطیل و بهار نیز دستگیر و به تهران تبعید شد.
شعر
مهمترین اثر بهار دیوان اشعار اوست که به اعتباری کارنامهٔ عمر او نیز بهشمار میرود. این دیوان در زمان حیات او به چاپ نرسید. جلال متینی از بهار نقل میکند که میخواستهاست سرودههای خود را از صافی نقد بگذراند و منتخب دیوان خود را به چاپ برساند و از وزارت فرهنگ خواستار شده بود که دو تن آشنا با شعر و شاعری را برای پاکنویس اشعارش در اختیار او بگذارد، اما این تقاضا اجابت نشد.
برخی را عقیده بر آن است که بعد از جامی، در انسجام کلام و روانی طبع و جامعیت، شاعری همپایه بهار نداشتهایم. بهار تحصیلات خود را به شیوه امروزی فرا نگرفته بود، اما با مطالعه عمیق در آثار گذشتگان به مدد حافظه پربار و سرشار خود، این نقیصه را جبران کرد و در فنون ادبی و تحقیقی به پایهای از جامعیت رسید که بزرگترین محققان زمان به گفتهها و نوشتههای او استناد میکردند. به زبان عربی تا آن حد که بتواند از مسیر تحقیق و تتبع به آسانی بگذرد آشنا بود و با زبانهای فرانسه و انگلیسی تا حدودی آشنایی داشت. دیوانهای شاعران سلف را به دقت خوانده بود و این خود به حضور ذهن او در یافتن و به کاربردن لغات در ترکیبات شعری یاری میرساند. بهار در بدیههگویی و ارتجال، طبعی فراخاندیش و زودیاب داشت و به آسانی از مضایق وزن و تنگنای قافیه بیرون میآمد. پایه و مقام شاعری او در عنفوان جوانی در حدی بود که بعضی از حاسدان سرودههای او را به پدرش یا به بهار شروانی نسبت میدادند. حاسدان او را در معرض آزمایش نیز قرار دادند و لغاتی ناهنجار را بارها در اختیار او قرار دادند تا آنها را در یک بیت یا یک رباعی جای دهد و او در همه موارد خوب از عهده برمیآمد، و اعجاب و تحسین حاضران را برمیانگیخت.
شعردماوند
ای دیو سپید پای در بند! ای گنبد گیتی! ای دماوند!
از سیم به سر یکی کله خود ز آهن به میان یکی کمربند
تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر، چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیومانند
با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی، تو ای دماوند!
تو مشت درشت روزگاری از گردش قرنها پس افکند
ای مشت زمین! بر آسمان شو بر ری بنواز ضربتی چند
نی نی، تو نه مشت روزگاری ای کوه! نیم ز گفته خرسند ....
#محمد_تقی_بهار #ملک_الشعرا
#آفرینش
شب ها خزنده، درد خرامان و من پر از
فریاد های زخمی آه مکررم
پیراهنم به فاجعه عادت نموده است
دستم به لحظه لحظه ی افتادن قلم
شعری زنانه در دل من جیغ می کشد
ابستنم ز مرد نفهمی که مرده است
بازار مسگران و تتق تق تتق آن
نقش جهان که قهوه ی قاجار خورده است
در باورم هزار غزل رو به موت شد
هفتاد مثنوی که به یک من نمی رسد
پس لرزهای وحشی اندوه نیمه شب
راه عبور بر لب و لبخند کرده سد
لعنت به بخت لعنتی نا مقدرم
هرشنبه های بی کس و کاری که دود شد
سهم من از تمام خدایم جهنمی
که روشن از تلاقی بود و نبود شد
معراج درد برده مرا باوری سیاه
افکار سبز و سرخ و سپیدم کپک زدند
در باغ شعر های بلا دیده سیب ها
زیر نگاه هرزه ی پاییز لک زدند
جمعه به جمعه در سر من سوت می کشد
بوقی که ریل خواب و خیالش گسسته است
من شاعری که بغض تمام هزاره ها
در بیت بیت دفتر مشقش شکسته است
ناقوسهای زرد مطلای بی صدا
جایی که غیر ناله برایم کسی نخواست
می گفت زیر حجم نئون عابری غریب
این اشک دیده من و خون دل شماست
ح_ عبادیان
https://telegram.me/ebadian1352
چپق ات روشن و چایت سر قوری است هنوز
نان شعر و هنرت داغ تنوری است هنوز
پیرمرد غزل آلوده لبخند به لب
در دل از حُسن رخت چشمه نوری است هنوز
باغ در باغ شما مطلع خاقانی هاست
عطر فیروزه ای ات نکهت حوری است هنوز
شهر آبی خدا، آینه در آینه ات
خط به خط بر سر دنیا گل سوری است هنوز
دیرگاهی است در میکده ات بسته ولی
ساقی سیم تنت پنجه بلوری است هنوز
رود زاینده تو گرچه ترک آلوده است
زخم در زخم تنش شرح صبوری است هنوز
اصفهان گرچه تو را نصف جهان می خوانند
تو سلیمان و جهان پیش تو موری است هنوز
ح_ عبادیان
https://telegram.me/ebadian1352
به چشم تو
خبر مرگ یک صدا این است
که خواندنِ همه* را آستین بجنبانی
و هیچ چیز ندانی.
________________
*. یکی از برابرنهادههای رایج برای Mark as read