-
شاعری که خوش داشت خورشید باشد/ مهدی عاطفراد
شنبه 29 خرداد 1400 19:32
یادش گرامی، اسماعیل خویی شاعری بود با بلندپروازیهای خاص خود و خواستهای سترگ و آرزوهای بزرگ که بارز بود و چشمگیر، شاعری که خوش داشت خورشیدی باشد تک و بیهمتا، درخشان و پرتوافشان در آسمان خیال و ذوق: من نمیخواهم، نمیخواهم، نمیخواهم اختری از بیشمار اختران باشم من نمیخواهم بپرسد اینی از آنی که"اندرین انبوه...
-
آبگوشتخوری اسماعیل خویی در کنار مارکس، نیچه و مولوی
جمعه 28 خرداد 1400 10:54
اسماعیل خویی میزبان این هفته ما است. آقای خویی یکی از برجستهترین شاعران ایران است. او دانش آموخته فلسفه است و در شعرهایش اندیشههای فلسفی و مضامین سیاسی و اجتماعی با زبانی فاخر در هم آمیخته شده. برخی از او خرده میگیرند که شعرهایش بیش از اندازه سیاسی است. ولی آقای خویی میگوید سیاست او را رها نمیکند. او از...
-
جدال با مدعی / اسماعیل خوئی
جمعه 28 خرداد 1400 10:51
نویسنده: اسماعیل خوئی ناشر: جاویدان زبان کتاب: فارسی تعداد صفحه: 144 اندازه کتاب: رقعی لب برگشته - سال انتشار: 1356 - دوره چاپ: 2 این کتاب محصول یک مصاحبه و در حقیقت مناظره با فردیست که اسماعیل خویی - شاعر معاصر - به او عنوان مدعی داده که در دو بخش یکی موضوع فلسفه و یکی در موضوع ادبیات معاصر صورت گرفته.کتاب پس از...
-
کلنجار/ برزین آذرمهر
جمعه 28 خرداد 1400 10:39
... گفتم که از دست زمانه بس نیست خوردن تازیانه ؟ گفتا همین آش است و کاسه تا «بی همانی» در میانه! * جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)
-
گفتگوی درونی / سعید سلطانی طارمی
جمعه 28 خرداد 1400 08:26
از کی رهام کردی و رفتی؟ یادت هست؟ من که زمان و حرف و عدد را و نام های کسانی را که دوست داشتم گم کرده ام و سال های رفته خاطره هاشان را از ذهن خوابناک و ملولم کش رفته اند و شمع های حافظه ام کم کم خاموش می شوند تنها افتاده ام بر آستانه ی پیری و بچه هام متهمم می کنند که: بعد از هزار سال که در دانشگاه تا مرگ درس خواندیم تا...
-
دیدار / اسماعیل رها
جمعه 28 خرداد 1400 08:23
دیدار را پلکی زدیم اما به سینه ام یادش زعمر نوح نشان دارد
-
نمونه های شعر دیروز برای تبرک
جمعه 28 خرداد 1400 08:08
1 دیشب که آسمان را نوشیدم فلس ستاره در دهنم ماند. تا بامداد انبوه واژه هایم برق می زد و ماه در گلوگاهم می خواند. 2 چه چشم هایی دارد! ستارگان کدامین شب شکفته ی شاد در آن دو برکه ی خاموش ته نشین شده اند؟ کدام ساحل آغوش قرار بخشد شب ها به موج سینه ی او؟ دل هوایی من در این سپیده ی لبخند چگونه خواهد دانست که باد شرطه کجا...
-
مثل امروز / حسین صفاری دوست
جمعه 28 خرداد 1400 07:55
«تاریک، بیدرخت، بیکاسه کوزه و فرش بییار و بیاقربا، خاموش کنار صندلی سالهای خویش مردی با خاطرات فراوان خم گشته روی آرنج سایهدار مثل امروز قامتش...»
-
موتوری ها / حسن فرازمند
جمعه 28 خرداد 1400 07:49
خسته میلولند میروند از لابهلای دودها میروند از لابهلای هرچه آیینه هرچه گلگیر و سپر، سخت زودتر از ما به مقصد میرسند، آری گاهی اما دیرتر گاهی اما هیچوقت
-
ابرهای رفته / سید علی میر افضلی
جمعه 28 خرداد 1400 07:44
گاهی برای ابرهای رفته دلتنگم هرچند میدانم یک گوشهء این شهر، یا آن شهر دارند میبارند ـ ابر است و باریدن ـ هرچند میدانم این آسمان ـ هرجا که میبینی ـ همین رنگ است اما کویر من گاهی برای ابرهای رفته دلتنگ است.
-
تلاقی / مرتضی دلاوری
جمعه 28 خرداد 1400 07:41
فقط بینهایت خبر دارد از حس و حال دو خط موازی مگر عشق میفهمد این چیزها را؟ ـ مرتضی دلاوری پاریزی ـ
-
عیار ما / محمد رضا راثی پور
پنجشنبه 27 خرداد 1400 18:29
بخل زمانه خاطر آزادمان نداد ذوقی برای زمزمه ی شادمان نداد در من یزید عشق کلوخی بسنده بود شبلی به عمد حکم به الحادمان نداد عادت چو کرده بود به میدان بی رقیب استاد فوت کوزه گری یادمان نداد خشتی به روی خشت نیفزوده زلزله رویای یک عمارت آبادمان نداد می خواستیم پر بگشاییم در اثیر اما مجال ناوک صیادمان نداد بر گرده من و تو...
-
تقدیر / محمد رضا راثی پور
جمعه 21 خرداد 1400 19:18
- شبیه هرچه که باشد تفاوتی نکند ! .....برای کشتن ترسی که می برد نفسش ، هزار بار دگر به خود دهد تسکین... برای ما که ندیدیم جز مشقت و رنج به جرم کرده و ناکرده به جرم چیدن سیبی که طعم عصیان داشت و رنج و دربدری در چنین بیابان داشت، طلایه های بلایی که می رسد از دور شبیه هرچه که باشد تفاوتی نکند ! هزار بار دگر، هزار سال دگر...
-
میخانگی / محمد ابر غانی
جمعه 21 خرداد 1400 16:04
به یاد اسماعیل خویی شبان میکده را آه نمی توان به زمانی که برده هوشت از سر دوار مستی به سایه یا به همین هم پیاله چیزی گفت بسا که پشت چنین لبخند پنهان شده ست منهی و ماموری معذوری! شبان میکده را آه پس سخن کوتاه نجات بخشی نیست مگر کسی که حساب ترا و هرچه را که رهین کرده ای به وارطان خان به عهده گیرد آری نجات بخشی نیست کسی...
-
طرح هشتاد و چهار / حسن اسدی
جمعه 21 خرداد 1400 15:30
تنم چون قطره ی شبنم به گردون پرمی افشاند ورازمرگ گل ها وبیابان های عطشان را به گوش عرش میخوانَد! که شایدپرفشانی های شبنم هایِ جان برکف به شکلِ چون توده ی ابری پرازباران لهیب خنده ی خورشید را یکسربپوشانَد! #حسن- اسدی"شبدیز"
-
تو را بهیاد دارم / پابلو نرودا / بیژن الهی
جمعه 21 خرداد 1400 15:17
تو را بهیاد دارم همانگونه که در آخرین خزان بودی کلاه طوسی وْ دل آرام. در چشمهای تو شعلههای شفق میجنگید و برگها در آب روح تو میافتاد. پیچیده به بازوان من ـ چون تاکی برگها صدای تو را میانباشت صدای آهسته و آرام تو را ـ هیمهی حیرتی که در آن تشنگیام میسوخت سنبل آبیِ شیرینی تافته بر جانم.
-
رخ گردانی13 / محمد علی شاکری یکتا
جمعه 21 خرداد 1400 15:11
* چابک سوار افسار می کشد مهمیز می زند و شاه از پنج تنگه ی سنگی اسب کهر را هی می کند سربازها پیاده می میرند.
-
مترسک 2 / پاییز رحیمی
جمعه 21 خرداد 1400 15:08
درتمام روز چشم هایش را نمی بندد پس چرا برشانه هایش آن کلاغ پیر دانه ها را می خورد آن گاه قار و قار و قار می خندد؟!!
-
فکر تو / شراره عقیقی
جمعه 31 اردیبهشت 1400 08:45
فکر تو عایق سرمای من است فکر کردم به صمیمیت تو، گرم شدم خنده کن خنده که با خنده تو آفتاب از ته دل میخندد شرم در چهره من داشت شقایق میکاشت سفره انداخته بودیم و کنارش با هم دوستی میخوردیم حرف تو سنگ بزرگی جلوی پای زمستان انداخت باز هم حرف بزن
-
نمیترسد / مهدی عاطف راد
جمعه 31 اردیبهشت 1400 08:36
1397/8/5 (برای محمدرضا راثی پور) نمیترسد از حجم ظلمت هراسی ندارد از ابعاد بیانتهای کدورت و از وسعت سهمناک سیاهی چراغی که از پرتو مهر در قلب من تابناک است. ... نمیترسد از هیبت خشم توفان هراسی ندارد از امواج سیل خروشان و از سیلی باد بیداد درختی که در باغ احساس تو ریشه دارد. چرا ترس؟ وقتی که چشمان روشنگرت بر آفاق...
-
سه کارگر / سید مهدی موسوی
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1400 17:43
-
روشن / مجتبی صادقی
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1400 17:10
چراغ ساعت شش روی ریلها روشن قطاری آمد از آغاز ماجــــــرا روشن به این که؛ هیچ کسی مثل من نمی پلکد قطار پلک نزد از ستـاره تا روشن از آنسوی پرده ، آفتاب پیدا شد و بعداز آن ،شب، گسترده شد، هوا روشن قطار آمده با کفشهای آهنیاش به اتفاق زنی تازه ردپا روشن زنی که از پس پرده به آفتاب شبیه زنی که کرده تمام دریچه را روشن سکوت...
-
شهاب /محسن صلاحی راد
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1400 17:06
پچپچه: «باز سَرورِ تمامِ کائنات لختلخت توی شهر پرسه میزند... شنیدهای؟» از بلندگو: «دور شو! کور شو!...» پچپچه: «آن شهاب را ببین در آسمان!...» «توی باغ نیست بینوا! ایستاده بینِ راه تا ببیندش!...» در دلش: «خیرگی مکن! برو! جان بهدر نمیبری!...» □ محرمانه: «سرورِ تمامِ کائنات باز با خجستهگامهایشان نازیانه از نمای...
-
باران / سید مرتضی معراجی
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1400 17:06
خیالم خیس بود از بارانی که دوست داشتم ببارد و خیابان خالی از مسافری که دوست داشتم بیاید و باد باد همیشه ی هوشیاری همه ی دریچه ها را بر هم زد همه ی دریچه هایی که می توانستند به منظره های آرزو باز باشند و باز نشد بغضی که می توانست فروریزد بارانهای خیالم را در خلوت خالی این خیابان بی مسافر ۱۴۰۰/۲/۱۱
-
فقط / اقبال مظفری
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1400 17:05
فقط برای نوشتن یک شعر چنگی به سینۀ دریا می زنم تمام پنجرههای رو به جهان را تأویل میکنم از ابتدای جهان میآغازم با چشمهای اسب به دنیا نگاه میکنم از یک ردیف چوبۀ دار عکس میگیرم در امتداد شب/ با ماه دیوارهای سر به فلک کشیده را رصد میکنم روی چارپایه مینشینم و از زاویۀ یک پندار به دوردستِ جهان نگاه میکنم از باغهای...
-
مترسک (1)................. / پاییز رحیمی
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1400 16:52
درتمام سال پاسبان یک زمین خشک و خالی بود بینوا هرگز نمی دانست دشمن ˏ این خاک نه گراز و نه کلاغ و نه.... آفت ˏ این خاک خشکسالی بود!!!
-
سه گانی / زهرا ابومعاش
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1400 16:48
گرچه شیرین ترین است، گاه سوهان روح است؛ عشق، طوفان نوح است.
-
تقدیم به منصور که در اوج بود/ محمد ابرغانی
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1400 16:38
ای تو گلزار بهار زخم را درمان کن زخم این باغ که از بی عطشی خواهد مرد چه شکیبایان بودند از پس هرچه مشقات آیان و در اندوه بیابان بلا گامها فرسایان چه شکیبابان بودند که به تندیس ملامت شده بودند بدل از ازل من فقط می دانم می ترسم من فقط می ترسم می دانم
-
رخ گردانی 6 / محمد علی شاکری یکتا
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1400 13:45
شعری سرود مُشکبوی نازک خیال کوتاه مثل آه.
-
ناگفتنی / فدریکو گارسیا لورکا
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1400 09:39
چیزهایی هست که نمی توان به زبان آورد چرا که واژه ای برای بیان آنها وجود ندارد اگر هم وجود داشته باشد کسی معنای آن را درک نمی کند اگر من از تو نان و آب بخواهم تو درخواست مرا درک می کنی اما هرگز این دستهای تیره ای را که قلب مرا در تنهایی گاه می سوزاند و گاه منجمد می کند درک نخواهی کرد. - ◾ گرته ● @Garte_mag