با یاد و خاطره ی علی حاجی حسینی روغنی( آژنگ) عزیز در چهاردهمین سالگرد پروازش:
خوابیده بر سر دست
بی هیچ حرکتی
بر شانه ، شانه ، شانه روان اما
می آید .
دهلیز های گو ش زمان را
پر می کند
واگیر ذکر بدرقه و بدرود
و در عمیق وجود ما
وا می شود شکوفه ی حسرت :
" ای وای ، زود بود ! "
از شانه هایتان
آهسته بر زمین بگذاریدش
آهسته
با احترام
گو اینکه نیز
بر شانه های خاک نمی ماند.
تلقین برای چیست که او خود
تلقین درس اهل نظر داند.
یک لحظه روی گشاییدش.
یک لحظه تا هنوز زمان باقی ست .
یک لحظه سیر ببینیدش .
ما را جز اشک نیست ، ببخشید
تا رونما دهیم .
پیداست
از پشت لایه های قطور بهت
از پشت پرده های ضخیم اشک
در جامه ای
همرنگ عاقبتش
پیچیده اند .
اما چگونه می شود آخر
باور کرد
این
بالای بس بلند که خوابیده روی خاک
آری همان عمود تنومند است؟
ای وای وای وای !
یک لحظه دست نگه دارید .
تعجیلتان ز چیست ؟
و بیلتان به چه کاری ست ؟
یک لحظه دست نگه دارید
این کام باز را سر سیری نیست .
دیگر ولی چه سود
وقتی گریز نیست از این تسلیم
پیکار واپسین را
ما سالهاست تیغ و سپر
افکنده ایم .
آهسته
در جایگاه خواب خودش
جا می دهند .
تنها ، هنوز هم ☆
تنها .
اینک ولی به قصد همیشه
اینک ولی به عزم سفر می رود .
خاموش نیز
چونانکه غالب اوقات
" اندیشمند منحنی رودخانه
اندیشمند این همه مهتاب
وقتی که نیمه شب به هدر می رود . "☆☆
جا دارد اینکه زمان
با چشم و گوش کور و کرش ، اینجا
از پویه وا بماند .
جا دارد اینکه زمان ....
از تو
دیگر چگونه باز بگوییم ؟
بی تو
دیگر چگونه باز بروییم ؟
کرج _ مرداد 1381
--------------------------------------
☆ هنوز هم تنها : نام اولین مجموعه شعر آژنگ
☆☆ قسمتی از شعر "عاشقانه " ی آژنگ است .
آن سان که دشتِ تشنه
زیرِ زخمه ی باران
پرشور می رقصد
در پرده می گویم:
بارانِ من باش و
مرا زخمی نوازش کن.
پیچیده بر تندیس زروان* همچو نیلوفر
صد سال تنهایی
صد سال خشم و خون و خاکستر
* زروان در نوشتههای پهلوی خدای زمان است، دانشمندان پیدایی این عقیده را به دورههای بسیار دور و پیش از زرتشت میرسانند.
#محمد_جلیل_مظفری
من خود از اوزان اشعار قدیم کیف می برم. برای ترنم در پیش خودم به اوزان کلاسیک قدیم شعر زیاد گفته ام. ولی به منظور احتیاج مردم و ایجاد هیجان و برانگیختن احساسات با طرز مکالمه طبیعی کوششی برای ایجاد این اوزان تازه کرده ام. این هم قسمتی از اقسام شعر است . پایه این اوزان همان بحور عروضی است، منتهی من می خواهم بحور عروضی بر ما تسلط نداشته باشند بلکه ما طبق حالات و عواطف متفاوت خود بر بحور عروضی مسلط باشیم .
#نیما_یوشیج
@digaranpoem
باد است و جاری تا کرانها دور
تو ماندهای با خاطراتِ یک دلِ لرزان...
(یک روحِ سرگردان)
او رفته با هر خواه و ناخواهَش
( پرهای بالشْ ابر را پیمانه میگیرند)
برخیز ازین رؤیای جانکاهَش...
(پایانْ دو سیلاب است)
بگذارش و بگذر
آغاز شو با قصهای دیگر...